آیا حضرت بهاء الله ادعای خدایی کرده است؟-پاسخ۱بخش۱۱و۱۲و۱۳و۱۴و۱۵
یک توجیه ادعای خدایی و این همه تناقض!!!
بخش یازدهم:
سانسور در سانسور
دوستان عزیز بهائی از این عنوان تعجب نکنید! زیرا جزوه نیز سخن جناب بهاءالله را سانسور و تقطیع کرده است! یعنی آن قدر این ادعای جناب بهاءالله شور است که حتی در جزوه نیز باور بهائی و مبلغین این باور نتوانستهاند جمله را به صورت کامل بیاورند!!! این چه باوری است که مبلغین آن نیز جرات بیان جملات موسس آن را ندارند!؟ اگر این ادعا، غلط است، که صد البته غلط است، چرا مبلغین باور بهائی در تلاش برای توجیه آن برمیآیند!؟ اگر این ادعا درست است، پس چرا چند مرتبه آن را سانسور میکنند و دست آخر نیز به طور کلی اسمی از آن به میان نمیآورند!؟
در انتهای صفحهی ۲۰۷ جلد چهارم مائده آسمانی میخوانیم: کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَلَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِن طَفحِ حکمی تَرَبّت) یعنی همهی خداها از قطرههای کوچک فرمان من به خدائی رسیدند و همهی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم من به ربوبیت نائل آمدند.
بخش دوازدهم:
به الوهیت رساندن یا اله شدن!؟
مغالطهی بسیار زشت دیگری مبلغین باور بهائی در اینجا به خرج دادهاند که توجه به آن خالی از لطف نخواهد بود. دوستان عزیز بهائی اگر به توجیهات سانسور شدهی مبلغین باور بهائی در خصوص همین جمله مراجعه نمایند، درخواهند یافت که باور بهائی تمام تلاش خود را به کار گرفته و آسمان و زمین را به هم بافته و در معانی فرهنگ لغات دخل و تصرف نموده که ثابت کند “مراد از “ الوه“ مظاهر مقدسی هستند، مانند حضرت مسیح و پیغمبر اسلام و حضرت بهاءالله که به امر الهی، الهیت را کسب نموده اند. بنایراین، این مقام، مقام اکتسابی و موهوبی می باشد.”
جملهی آخر، عین عبارتی است که باور بهائی در توجیه این جملهی جناب بهاءالله آورده است. سوال این است که آیا ادعای جناب بهاءالله همین بود!؟ آیا معنای کلام جناب بهاءالله همین است!؟ جناب بهاءالله ادعا میکند: کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ أمری تَأَلَّهت وکُلُّ الُربوبِ مِن طَفحِ حکمی تَرَبّت) یعنی همهی خداها از قطرههای کوچک فرمان من (جناب بهاءالله) به خدائی رسیدند و همهی پروردگارها از زیادی و ریزش حکم من (جناب بهاءالله) به ربوبیت نائل آمدند.
بنابراین ادعای جناب بهاءالله این است که من خدا آفرین هستم و تمامی الهها را من خلق کردهام! تمامی اِلهِها از قطرههای کوچک فرمان من به خدایی رسیدهاند! پاسخ باور بهائی چیست؟ جناب بهاءالله همانند سایر انبیاء الهی به مقام خدایی رسیده است!!!
چقدر باور بهائی بیانصاف است! حتی به جناب بهاءالله نیز رحم نمیکند! جناب بهاءالله با صراحت تمام ادعا میکند تمام خدایان را من به خدایی رسانیدهام ولی باور بهائی این گونه ترجمه میکند که جناب بهاءالله به مقام الهی رسیده است! خدا شدن کجا و خدایان را به خدایی رساندن کجا!؟
همان گونه که دوستان عزیز بهائی ملاحظه میفرمایند، حتی مبلغین باور بهائی نیز هیچ پاسخی در خصوص این ادعای جناب بهاءالله نداشتهاند و لذا ادعای به خدایی رساندن را به ادعای خدا شدن تغییر دادهاند!!!
یعنی ابتدا اصل کلام جناب بهاءالله را تقطیع کردند! سپس معنای آن تغییر دادند و تحریف کردند! در نهایت نیز جرات و شهامت انتشار همین مطلب تقطیع شدهی تحریف شده را نیز نداشتند و آن را در کانال مطرح ننمودند!!!
به راستی هموطنان عزیز بهائی ما به چه کسانی اعتماد کردهاند!؟ این از خدای باور بهائی، آن از نماز باور بهائی، این از احکام ناقص و دزدیده شده، آن از نحوهی پاسخگویی، این از دروغ و تقیهی شدید رهبران، آن از حرام بودن برای پیروان و …
بخش سیزدهم:
دعوای خدایان
پیش از این دیدیم که جناب باب در صفحهی ۵ لوح هیکل الدین در اواخر عمر خویش ادعا میکند: “إنَّ عَلیِّاً قَبلَ نَبیل ذاتُ اللهِ وَ کَینُونیَّتُهُ!” همانا علی قبل نبیل [= علی محمد] ذات و خودِ خداست!!! یعنی جناب باب اصلا حرف جناب بهاءالله را قبول نداشته و هیچ جایی نگفته که من از همان خدا کوچولوهایی هستم که از قطرهی کوچکی از امر جناب بهاءالله به وجود آمدهام! در همین مباحث دیدیم که باور بهائی ادعا کرده کلمهی الله، فقط و فقط به ذات خداوند متعال اطلاق میشود و نه فرد دیگری! لذا وقتی جناب باب خودش را ذات و وجود همین کلمهی الله معرفی میکند، یعنی ای باور بهائی! حواست را جمع کن! من از آن خدا کوچولوهایی که از قطرهای از امر بهاءالله به وجود آمدهاند نیستم! یا اگر خواسته باشیم با ادبیات باور بهائی صحبت کنیم، منظور جناب باب این است که من از آن اله نیستم که جناب بهاءالله من را خلق کرده باشد! بلکه من خودِ خود همان الله هستم و ذات و کینونیت همان الله هستم!
دوستان عزیز بهائی، در این وسط به کدام خدا باید ایمان بیاورند!؟
بخش چهاردهم:
نمونهی دیگر از ادعاهای بیپاسخ
دیدیم که یکی از تکنیکهای پرکاربرد مبلغین باور بهائی برای فرار از پذیرش حق، سانسور مطلب و نادیده انگاشتن است. خود را به کوری زدن، شاید راحتترین راه برای مبلغین باشد! ولی چشمان هموطنان بهائی ما را که نمیتوانند ببندند!
پیش از این یک نمونه از ادعاهای نادیده انگاشتهی جناب باب تقدیم حضور شد. در این بخش یک نمونه از جناب بهاءالله تقدیم حضور میگردد که دوستان عزیز بهائی اطمینان حاصل کنند مبلغین باور بهائی حاضر نیستند تمام مطلب را مطرح نمایند. آن هم یکی از مهمترین کتب جناب بهاءالله!
در صفحهی ۲۳ کتاب دور بهائی، نوشتهی جناب شوقی جملات زیر را به عنوان عباراتی از مهمترین کتب جناب بهاءالله میخوانیم: “و نیز در سوره هیکل که یکی از مهمترین کتب حضرت بهاءالله است ایات بینات ذیل که هر یک مدل بر قوه غالبه مودوعه در این ظهور الهی است چنین مسطور است: “قُل لا یُرى فى هَیکلی اِلّا هَیکلُ اللّهِ وَ لا فى جَمالی اِلّا جَمالُه وَ لا فى کَینُونَتى اِلّا کَینُونَته وَ لا فى ذاتى اِلّا ذاته و لا فى حَرَکتى اِلّا حَرَکَتُه وَ لا فى سُکُونى اِلّا سُکُونُه و لا فى قَلَمى اِلّا قَلَمُه …. قُل لَم یَکُن فى نَفسى اِلّا الحَقُّ وَ لا یُرى فى ذاتى اِلّا اللّهُ”
یعنی بگو در هیکل من به جز هیکل خدا و در جمال من به جز جمال او و در کینونیت من به جز کینونیت او و در ذات من به جز ذات او و در حرکت من به جز حرکت او و در سکون من به جز سکون او و در قلم من به جز قلم او دیده نمیشود ….بگو در نفس من به جز حق وجود نداشته و در ذات من غیر از الله چیزی دیده نمی شود” …
همان گونه که دوستان عزیز بهائی ملاحظه مینمایند، جناب بهاءالله در اینجا ذات و کینونیت و وجود خود را با تاکید و انحصار شدید، همان ذات و کینونیت و وجود خود الله معرفی میکند!!! انحصار شدیدی از نوع نفی و استثنا! یعنی این است و جز این نیست که ذات و کینونیت و بود من همان الله است!
بخش پانزدهم:
باور بهائی نمیتواند به عرفان پناه ببرد
یکی دیگر از تکنیکهایی که مبلغین باور بهائی در توجیه مباحث ادعای الوهیت جناب باب و بهاءالله به کار میبرند، پناه بردن به دامان عرفا و صوفیه است. یعنی به جای آن که شاهد از قرآن و روایات و معارف الهی و منابع دینی بیاورند، به شعر شاعران و عقاید صوفیان پناه میبرند. گویا از دیدگاه باور بهائی، سخن شاعران صوفی مسلک به منزلهی وحی و کلام خداوند متعال است! قطعا موحدین و یکتاپرستان به عرفا و صوفیان به چشم انبیاء الهی نمینگردند و سخنان ایشان را حجتی از جانب خداوند متعال به حساب نمیآورند.
این نوشتار در پی نقد مباحث و مبانی صوفیه نیست. مدارکی که در ادامه از منابع عرفا تقدیم حضور میگردد نیز به هیچ وجه به منزلهی تایید دیدگاه ایشان نیست. بلکه با این هدف به این موضوع پرداخته میشود که دوستان عزیز بهائی ببینند عرفا به هیچ وجه سخن باور بهائی را قبول ندارند و ادعای باور بهائی نیز خلاف مباحثی است که عرفا مطرح مینمایند.
به بیان روشنتر، باور بهائی در بسیاری از موارد برای توجیه باورهای غلط خود، از جیب صوفیه و تَصَوُّف خرج میکند در حالی که اساسا حرف عرفا و باور بهائی دو موضوع متفاوت هستند و عرفا به هیچ وجه نظر باور بهائی را قبول ندارند! و جالب است که باور بهائی نیز دیدگاه عرفا را قبول ندارد. ولی در عین حال وقتی صداقت نیست، مبلغین باور بهائی از بیپناهی به دامن عرفا پناه میبرند و اصلا به روی خودشان هم نمیآورند که از نظر آموزههای باور بهائی، وحدت وجود و یکی دانستن خدا و خلق، به طور کلی اشتباه است و با دیدگاه عرفا را سر ناسازگاری دارد.
عرفا و متصوفه قائل به وحدت وجود هستند و ادعا میکنند که هر چه در این عالم است، همهاش خداست و به غیر از او اصلا وجود و موجودی نیست! ابن عربی به عنوان بزرگترین صوفی مسلک در نهصد سال اخیر تصریح میکند: فسبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها (فتوحات مکیه ۲: ۴۵۹) یعنی پس منزه است کسی که تمام اشیاء را ظاهر کرد و او عین همان اشیاء است! یعنی تمام اشیاء، خدا هستند. عراقی نیز در شماره ۲ ترجیعات دیوان خود تصریح میکند: “غیرتش غیر در جهان نگذاشت، لاجرم عین جمله اشیا شد” عزیزالدین نسفی نیز در اصل سیم کتاب زُبده الحقایق “در سخن اهل وحدت در بیان عالم کبیر” تصریح میکند: بدان که اهل وحدت میگویند که وجود یکی بیش نیست و این وجود، خـدای تعـالى و تقـدس اسـت و بـه غـیر «از» وجود خدای، وجود(ی) دیگر نیست. و امکان ندارد که باشد.”
منابع صوفیه، مملو است از بیان چنین دیدگاهی نسبت به خداوند متعال و قائل شدن به رابطهی عینیت بین خالق و مخلوقات که به جهت حفظ اختصار به همین چند عبارت در بیان دیدگاه عرفا در بحث وحدت وجود اکتفا میگردد.
اما اگر دوستان عزیز بهائی به نصوص امری مراجعه نمایند، خواهند دید که باور بهائی به هیچ وجه دیدگاه عرفا و صوفیه را قبول ندارد. به عنوان اولین شاهد میتوان به پاسخ باور بهائی در ذیل بحث حاضر اشاره نمود. مبلغین باور بهائی اگر چه به جملاتی از عرفا و قائلین به وحدت وجود استناد میکنند ولی در پایان بحث، تمام بافتههای خود را پنبه میبینند. فقط کافیست دوستان عزیز بهائی اندکی به این تناقضگوییها توجه داشته باشند.
باور بهائی در ابتدا به سخنانی از عرفا و صوفیه استناد میکند که همه چیز را خدا میدانند ولی در پایان به سخنی از جناب شوقی استناد میکند که تصریح مینماید وحدت وجود را قبول ندارد: “این نظریّه ی عجیب و سخیف یعنی تجسّم ذات خداوند در عالم کون نیز مانند عقاید وحدت وجود و تجسّم خداوند به صورت انسان، مخالف عقیده اهل بهآء و غیر قابل قبول است و حضرت بهآءاللّه هر یک از این دو عقیده را در ضمن الواح و آثار خود بالصّراحه ردّ و بطلان آن را بیان میفرمایند.” (دور بهائی – صفحه ۲۹)
جالب است که در ادامه نیز به بیانی از جناب بهاءالله در کتاب ایقان استناد میکند و یک دلیل بسیار روشن بر باطل بودن نظریه وحدت وجود ارائه مینماید که او نیز وجود هر گونه رابطه بین خداوند متعال و ممکنات را نادرست میداند : ” و بر اُولی العلم و افئده منیره واضح است که غیب هویّه و ذات احدیّه مقدّس از بروز و ظهور و صعود و نزول و دخول و خروج بوده … لم یزل در ذات خود غیب بوده و هست و لا یزال به کینونت خود مستور از ابصار و انظار خواهد بود … میان او و ممکنات نسبت و ربط و فصل و وصل و یا قرب و بعد … بهیچوجه ممکن نه … و کان اللّه و لم یکن معه من شیء دلیلی است لائح … “
این اعترافها که یکی و دو تا هم نیستند نشان میدهند باور بهائی، دیدگاه عرفا را قبول ندارد و لذا باور بهائی نمیتواند برای توجیه ادعای خدایی جناب بهاءالله به دامن عرفا پناه ببرد! عرفا، هر آن چه وجود دارد را خدا میدانند و میگویند هر چه هست خداست و بر همین اساس است که میگویند “لیس فی جبتی سوى الله” (زیر لباس من چیزی غیر از خدا نیست) و یا این که “هل فی الدارین غیرى؟” (آیا در دو عالم غیر از من چیزی هست؟) عرفا قائلند که هر چه هست خداست.
ولی باور بهائی به هیچ وجه چنین دیدگاهی ندارد و همه چیز را خدا نمیداند. کما این که دیدیم خدا بودن مظاهر مقدسه (یعنی جناب باب و بهاءالله) و خدا شدن آنها را مخصوص مظاهر امر میداند و در جزوه رفع شبهات تصریح میکند: “کلمه “الالوه” اسم جمع بوده و به معنای خدایان است و مراد از آن خدایان، مظاهر مقدسه اند که به رشحی از امر حضرت باری تعالی به مقام الهیت میرسند و محبوب و معبود مردم می گردند… واضح می شود که مراد از “ الوه“ مظاهر مقدسی هستند، مانند حضرت مسیح و پیغمبر اسلام و حضرت بهاءالله که به امر الهی، الهیت را کسب نموده اند.”
در بحث عبادت و عبودیت نیز نظر عرفا و باور بهائی با هم قابل جمع نیست. عرفا قائلند که هر کسی هر چه را که بپرستد، خدا را پرستیده است در حالی که باور بهائی ادعا میکند این جناب بهاءالله است که به مقام الوهیت رسیده و معبود عزیزان بهائی قرار میگیرد! این نوشتار در پی نقد دیدگاه عرفا نیست و به هیچ وجه دیدگاه ایشان را تایید نمیکند و شواهدی که در ادامه ارائه شده نیز تنها برای روشن شدن دیدگاه عرفاست و اختلافی که با باور بهائی دارد. در معارف الهی آن چه برای ما مهم است، کلام خداوند متعال و سفرای الهی است نه شاعران و عرفا. به هر حال برای روشن شدن موضوع، لازم است چند شاهد از عرفا ارائه شود تا اختلاف آن با دیدگاه باور بهائی مشخص گردد.
در این خصوص ابن عربی در فص حکمه إمامیه فی کلمه هارونیه در فصوص الحکم تصریح میکند حضرت موسی (علیه السلام) به سامری گفت که تو چرا به مردم گفتی به صورت اختصاصی فقط گوساله را بپرستند در حالی که همه چیز خداست و عارف را این گونه معرفی میکند: فإن العارف من یرى الحق فی کل شیء، بل یراه کل شیء یعنی همانا عارف حق را در هر چیز مى بیند بلکه او را عین هر چیز مى بیند! و ادعای خودش را به خداوند متعال نسبت میدهد که حکمهً من الله تعالى ظاهره فی الوجود لیُعْبَد فی کل صوره یعنی این خود حکمتى است از جانب خداوند که این حکمت در وجود ظاهر است که خداوند در هر صورتى پرستش بشود! عزیزالدین نسفی نیز در زبده الحقایق به همین موضوع تصریح میکند: هم خالق است و هم مخلوق … هم رازق است و هم مرزوق، هم شاکر است و هم مشکور، هم عابد است و هم معبود، هم ساجد است و هم مسجود و خلاصه این که همه چیز را خدا میدانند و معتقدند هر کسی هر چه را که عبادت کند، خدا را عبادت کرده است. صد البته چنین دیدگاهی در تعارض و مخالف با معارف الهی رسالت انبیاء است و این نوشتار به هیچ وجه چنین دیدگاهی را قبول ندارد.
بنابراین ملاحظه میگردد که دیدگاه باور بهائی نه منطبق بر دیدگاه عرفاست و نه قابل انطباق با معارف توحیدی و الهی! لذا باور بهائی نمیتواند به اشعار عرفا و صوفیه چنگ بزند. چرا که از دیدگاه باور بهائی اولاً وحدت وجود را قبول نداشته و هر گونه نسبت و رابطه بین خالق و مخلوق را به طور کلی غیرممکن معرفی میکند (بر خلاف دیدگاه عرفا). با وجود چنین دیدگاهی نسبت به بحث وحدت وجود در باور بهائی، اما وقتی نوبت به جناب باب و بهاءالله میرسد، این اصل مشمول تبصره شده و نه تنها ایشان را خدا معرفی میکند، بلکه جناب بهاءالله را خدا آفرین میداند!
علاوه بر این از دیدگاه عرفا، چون تمام اشیاء را عین خدا میدانند، لذا عبادت هر شیئی در عرفان، مساوی است با عبادت خدا و دیدیم که عرفا اختصاص دادن عبادت به خداوند متعال (که دعوت انبیاء دقیقا همین مطلب است) یا هر موجود دیگری مثل گوساله (مثل کاری که سامری با قوم حضرت موسی (علیه السلام) انجام داد) را نادرست میدانند. بنابراین معبود و اله و خدا دانستن جناب بهاءالله در باور بهائی، مورد قبول عرفا و صوفیه نیست.
اگر دوباره به جریان حضرت موسی (علیه السلام) و سامری توجه کنیم، شاید اختلاف بین عرفا و باور بهائی و مکتب انبیاء (علیهم السلام) بهتر مشخص شود. در این داستان میتوان باور بهائی را به منزلهی سامری در نظر گرفت. او گوسالهای را برای بنی اسرائیل به عنوان خدای موسی تراشید و مردم را به عبادت آن گوساله فراخواند. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُکُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ فَنَسِیَ (طه، ۸۸) و برای آنان مجسّمه گوسالهای که صدایی همچون صدای گوساله (واقعی) داشت پدید آورد؛ و (به یکدیگر) گفتند: «این خدای شما، و خدای موسی است!» و او فراموش کرد (پیمانی را که با خدا بسته بود)!
عرفا در این داستان میگویند اشتباه سامری این نبود که چرا آن بت را به عنوان خدا معرفی کرده بلکه اشتباه او این بوده که فقط آن بت را خدا میدانسته در حالی که همه چیز عین خداست و عبادت هر چیزی مساوی است با عبادت خدا! اگر هم اکنون به ابن عربی بگویند که باور بهائی ادعا میکند بهائیان موظفند فقط و فقط جناب بهاءالله را به عنوان اله و معبود مورد پرستش قرار دهند، قطعا او خواهد گفت که از دیدگاه صوفیه، باور بهائی کار اشتباهی میکند که اله و معبود را فقط در جناب بهاءالله میبیند بلکه همه چیز عین خداست. همان گونه که میبینیم، باور بهائی نمیتواند به اشعار شعرای صوفی مسلک پناه ببرد و ادعا کند که صوفیه نیز همین حرف ما را مطرح میکنند. مضافا این که باور بهائی وحدت وجود را قبول ندارد.
حال در میان دعوای عرفا و باور بهائی اگر به سراغ کلام خداوند متعال و پیامبر او یعنی حضرت موسی (علیه السلام) برویم، خواهیم دید که از نظر خداوند متعال، هر دو طرف در اشتباه هستند. حضرت موسی (علیه السلام) در پایان ماجرای گوسالهی سامری تصریح میفرماید که معبود و خدای شما فقط و فقط خداوند متعال است و هیچ معبودی غیر از او وجود ندارد: إِنَّمٰا إِلٰهُکُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَسِعَ کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً (طه، ۹۸) معبود شما تنها خداوندی است که جز او معبودی نیست؛ و علم او همه چیز را فرا گرفته است!» یعنی نه دیدگاه صوفیه مورد تایید خداوند متعال است و نه دیدگاه باور بهائی.