تغییر و مطرح نمودن ادعاهای مختلف یا مراحل مختلف یک ادعای واحد!؟مساله این است!
سانسور شدید حقایق از سوی باور بهائی در مورد ادعاهای متعارض جناب باب
تارکان تعصبات جاهلانه و متحریان حقیقت به خوبی میدانند که فرسنگها فاصله بین مراحل مختلف یک ادعای واحد و مطرح نمودن ادعاهایی با ماهیت کاملاً متفاوت وجود دارد. اینکه یک نفر خود را در ابتدای امر به عنوان باب و درِ رسیدن به فرد دیگری معرفی نماید و سالها بر این موضوع تاکید و تصریح داشته باشد و سپس خود را واجد مقامی همسنگ همان موعود بداند و پس از گذشت اندک زمانی مدعی مقامی بالاتر از موعود گردیده و در نهایت نیز خود را ذات خداوند متعال بداند، بسیار بسیار تفاوت دارد با پیامبری که از ابتدا تا انتها، دعوی جز پیامبری نداشته ولی این ادعا را به صورت مخفیانه و یا محدود مطرح نموده و سپس همین دعوت و ادعای ثابت و واحد را علنی و آشکار ساخته باشد!
حکایت جناب باب و ادعاهای متفاوت و صد البته متناقض ایشان به سان همان فردی است که ادعای گوناگون و مختلفی را مطرح مینماید! اما باور بهائی در توجیه این تعارضات و تناقضات، آن را به مراحل مختلف یک دعوت واحد تشبیه مینماید! در حالی که این توجیه در حکم قیاس مع الفارق است و هیچ سنخیتی بین مراحل مختلف یک ادعای واحد و ادعاهای متعارض و متناقض وجود ندارد! البته باور بهائی یکی از مهمترین ادعاهای ایشان که به هیچ وجه با سایر ادعاهای ایشان قابل جمع نیست را در این بحث باز هم از چشم دوستان عزیز بهائی مخفی نگه داشته و آن عبارت است از ادعای ذات خدا بودن!!! جناب باب در صفحهی ۵ لوح هیکل الدین ادعا میکند که من خود ذات و کینونیت خدا هستم: “ان علی قبل نبیل ذات الله و کینونیته”
همان گونه که باور بهائی نیز به این موضوع اذعان و اعتراف دارد جناب باب در چهار سال آغازین طرح ادعاهای خویش یعنی از سال ۱۲۶۰ تا ۱۲۶۴ هجری قمری، خود را فقط و فقط باب فرد دیگری معرفی مینمود و اساساً لقب باب نیز از همین جا بر روی ایشان ماند! سوال این است که جناب باب، خود را باب چه کسی معرفی کرده است!؟ آیا به صورت مشخص ایشان در جایی اعتراف نموده که باب و واسطهی چه شخصی است!؟ جالب اینجاست که جناب باب در همان آغاز دعوی خویش به طور کاملاً مشخص و روشن و با صراحت تمام، مَنوب عنه خویش را به گونهای معرفی نموده که هیچ جای شک و تردیدی را برای احدی باقی نمیگذارد. جناب باب در شب پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ هجری قمری دعوی بابیت خویش را به یکی از پیروان مسلک شیخیه به نام ملا حسین بشرویی (از مردم بشرویهی خراسان) اظهار میکند. بر اساس آن چه در منابع باور بهائی ذکر گردیده، ملاحسین بشرویهای به دنبال گم شدهی خویش یعنی رکن رابع و جانشین سید کاظم رشتی بوده است. جناب باب در این شب خود را صاحب این مقام و باب امام عصر معرفی مینماید. سپس ملاحسین از جناب باب درخواست برهان نموده و بر همین اساس جناب باب در همان مجلس، تفسیر نخستین آیات سورهی مبارکهی یوسف را به عنوان دلیل ارائه مینماید و بدین سبب جناب ملاحسین بشرویهای به باب بودن جناب باب ایمان میآورد و ادعای بابیت ایشان را میپذیرد!
کدام ادعا!؟ ادعای بابیت! بابیت چه کسی!؟ مراجعه به همان سطور از تفسیر سورهی یوسف که به نظر باور بهائی، اول و اعظم و اکبر جمیع کتب باب به شمار میآید، بهترین راه برای شناخت منوب عنه جناب باب میتواند باشد. اشراق خاوری در جلد اول کتاب رحیق مختوم، تمامی آن بخش را که سوره الملک نام دارد را آورده و در این جا بخشی از آن از صفحهی ۲۲ (یا ص ۳۴ چاپ جدیدتر) تقدیم حضور میگردد:
«اللهُ قَد قَدَّرَ أن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابَ فی تَفسیرِ أحسَنِ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ عَلیِّ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عَلیِّ بنِ مُوسَی بنِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد بنِ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ بنِ عَلیِّ بنِ أبی طالِبٍ عَلی عَبدِهِ لِیَکُونَ حُجَّهَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً»
«خداوند مقدر کرده است که آن کتاب را در تفسیر بهترین قصهها (داستان حضرت یوسف علی نبینا و آله و علیه السلام) از نزد محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب بر بنده اش خارج سازد تا حجت خدا از نزد ذکر بر جهانیان به گونهای بلیغ باشد.»
استناد به منابع و نصوص باور بهائی از این جهت صورت میپذیرد که دوستان عزیز بهائی در پذیرش حق، کوچکترین تردیدی به خود راه نداده و با اطیمنان خاطر بتوانند سره از ناسره را بازشناسند و در ساحل امن ایمان به خداوند متعال گام نهند!
با این توضیح ملاحظه میگردد که جناب باب خود را جانشین سید کاظم رشتی، باب امام زمان، باب امام دوازدهمین وصی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، باب محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) معرفی نموده است! جالب اینجاست که در سیر تغییرات ادعاهای جناب باب، پس از گذشت چهار سال از ادعای بابیت، ایشان ادعای قائمیت نموده ولی هیچ گاه ادعای محمد بن الحسن (علیهما السلام) بودن در هیچ جایی نداشته است! اما باور بهائی در کمال بیانصافی، حتی دست تعرض خود را از دامن جناب باب نیز کوتاه ننموده و ادعای قائمیت جناب باب را مساوی ادعای محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) بودن تلقی نموده و به جناب باب تهمت میزند که ایشان ادعای امام دوازدهم بودن داشته در حالی که این مطلب به هیچ وجه درست نیست و ایشان هیچ گاه چنین ادعایی نداشته است.
بنابراین جناب علی محمد شیرازی در آغاز کار، خود را بنده و باب و ذکر امام دوازدهم، محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) میدانسته و مقامش را دنبالهی مقامات شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی عنوان میکرده و مدعی بوده که مکتوباتش از او نیست، بلکه از جانب حضرت امام دوازدهم شیعیان، محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) به او رسیده و همین اظهار نزدیکی کامل و ارتباط وافر با وجود مقدس امام عصر کافی بود تا ملاحسین و امثال او را سرسپرده و مرید گرداند. و بایستی باز هم به این نکته توجه و تذکر داده شود که جناب باب هیچ گاه خود را امام دوازدهم شیعیان، یعنی محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) معرفی ننموده و چنین ادعایی نداشته است. بلکه همان گونه که هم در این موضع و هم در مواضع متعدد دیگری به این موضوع اعتراف نموده، خود را خاکسار و جان نثار امام دوازدهم شیعیان، یعنی حضرت محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) میداند.
در گردونهی ادعاهای جناب باب، در منابع باور بهائی آمده است که جناب میرزا علیمحمد شیرازی در سال ۱۲۶۱ به یکی از مردانش به نام ملا صادق خراسانی نوشت که باید در اذان نماز جمعه این جمله را زیاد کند : “أشهد أنّ علیاً قبل نبیل باب بقیه الله” یعنی: شهادت میدهم که علیمحمد، باب امام زمان است. عدد نبیل به حساب ابجد برابر عدد محمد است و لذا برخی از اوقات در اسامی به جای محمد، نبیل مینویسند. کلمهی قبل را هم برای تطویل و ابهام اسم، اضافه کردهاند. این عبارت نیز به خوبی همان ادعای بابیت جناب باب را به خوبی روشن میکند. ملا صادق چنین کرد و این کار- که به منزلهی نوعی بدعت و شعاری تبلیغاتی به شمار میآمد- در شیراز غوغایی به پا کرد و مردم خواستار تنبیه مسبب واقعه شدند.
حاکم شیراز، نظام الدوله حسین خان آجودان باشی، ملا صادق را دستگیر کرد و چون او گناه را به گردن باب انداخت و آثار او را ارائه داد، نظام الدوله جناب باب را از بوشهر احضار نمود. ایشان را به شیراز آوردند و در مجلسی با حضور امام جمعه و حاکم شیراز، مورد بازخواست قرار گرفت. در آغاز مجلس، میان نظام الدوله و جناب باب گفتگوی تندی واقع شد و سوء تفاهم پیش آمد، به نحوی که نظام الدوله فرمان داد تا یک سیلی محکم به او زدند؛ ولی امام جمعه وساطت کرد و او را پهلوی خود نشاند، سپس دربارهی ادعایش پرسید. نبیل زرندی این گونه از جناب باب نقل قول مینماید: «حضرت فرمودند: من نه وکیل قائم موعود هستم و نه واسطهی بین امام غائب و مردم هستم. امام جمعه گفت کافی است.» و قرار بر این شد که باب در مسجد وکیل شیراز برای رفع هیجان عمومی این اقرار را تکرار کند. روز جمعه جناب میرزا علیمحمد بر فراز منبر رفت و با این عبارات بر خود و مریدانش لعنت فرستاد و گفتار پیشین خود را پس گرفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غائب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند … لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمهی اطهار بداند.»
باور بهائی هر توجیهی که برای همین بازپس گیری ادعای بابیت مطرح نماید، یک موضوع را نمیتواند تغییر دهد و آن عبارت است تغییر ادعای جناب باب! پیش از این و بر اساس مدارکی که ارائه گردید، ادعای بابیت داشت، ولی در این مجلس از ادعای پیشین خود بازگشت!
بر اساس آثار به جای مانده از جناب باب در ایام حبس در قلعه ماکو برمیآید، وی تا آن زمان همچنان داعیهی بابیت داشت و خود را بنده و مطیع فرمان حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میخواند. به استناد منابع باور بهائی و بنا به نوشتهی جناب شوقی در پاورقی ص ۱۹۹ مطالع الأنوار عربی، جناب باب در اواخر آن زمان، در آغاز سال ۱۲۶۴ از ماکو نامهای به محمد شاه مینویسد که بخشی از آن در همین پاورقی آورده است. ترجمه چند قسمت از آن نامه به فارسی بدین شرح است:
«خدا را شاهد میگیرم که وحدانیت او و نبوت حبیب او و ولایت خلفای رسول او ظاهر نمیشود مگر به مرآت چهارم که پرتوی از سه مرآت قبلی است و خدا مرا از طینتی پاک آفرید و به این مقام رسانید (به کدام مقام!؟ مقام مرآت چهارم!!!) … و من تو را به این مطلب آشنا میکنم برای اینکه از فرمان مولای بزرگوارت بقیه الله سرپیچی نکرده باشم … به جان خودم سوگند اگر اطاعت فرمان حجت الله- که روح من و دیگر موجودات فدایش باد- واجب نبود هر آینه تو را به این گفتار آگاه نمیساختم»
بنابراین، از این نامه برمیآید که جناب باب در آن ایام خود را شیعهی حضرت امیر و مطیع حضرت حجت و رکن و مرآت رابع ایمان، میدانسته و به وجود بقیه الله، امام زمان، حضرت محمد بن الحسن (علیهما السلام) معتقد بوده است.
پس از طی یک موج سینوسی در طرح ادعای بابیت، باز هم به استناد منابع بهائی، نوبت به طرح دومین ادعای ایشان میرسد! ادعای دومی که جناب باب نمود به زمان ولیعهدی ناصرالدین شاه (شعبان ۱۲۶۴) پس از واقعه بدشت باز میگردد. برای آن که کاوش بیشتری در عقاید باب صورت پذیرد، او را از چهریق به تبریز احضار کردند. در نخستین روزهای ورود به تبریز، جناب علیمحمد شیرازی برای یکی از بابیان به نام شیخ علی ترشیزی (ملقب به عظیم) دعوی قائمیت کرد: «در شب دوم پس از وصول به تبریز حضرت باب جناب عظیم را احضار فرمودند و علناً در نزد او اظهار قائمیت نمودند.» (تلخیص تاریخ نبیل ص ۳۱۷ (ص ۲۸۰ نسخهی دیجیتالی جدید))
اما این ادعای ایشان نیز دیری نپایید! پس از ادعای قائمیت، جناب علیمحمد در مجلسی با حضور ولیعهد و چند تن از ندیمانش و برخی از علمای شیخی مسلک درباری تبریز مورد بازجویی قرار گرفت. متن نامهی ولیعهد به محمد شاه که حاوی وقایع جلسهی مزبور است، و متن توبه نامهی باب و پاسخ علما به او در صفحهی ۲۰۱ کتاب کشف الغطاء آورده شده است: “اول حاج ملا محمود پرسید که: «مسموع میشود که تو میگویی من نائب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفتهای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری توست.» گفت: «بلی حبیب من، قبلهی من، نایب امام هستم و باب امام هستم و آنچه گفتهام و شنیدهای راست است. اطاعت من بر شما لازم است … به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را میکشید، من هستم.» … بعد از آن مسائلی چند از فقه و سایر علوم پرسیدند. جواب گفتن نتوانست … چون مجلس گفتگو تمام شد، جناب شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چوب مضبوط زده، تنبیه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلط های خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر سپرد که دیگر این غلط ها نکند …” در صفحهی ۲۰۳ باز جناب باب ادعا میکند که همان نوری بوده که بر کوه طور تابیده و این نور یکی از شیعیان بوده است! یعنی هنوز جناب باب خود را یکی از شیعیان ائمهی اطهار معرفی میکرده است! تا اینکه در صفحهی ۲۰۴، جناب گلپایگانی، مبلغ شهیر و معروف بهائی، بحث تنبیه جناب باب (۱۱ ضربه چوب به کف پای وی زده شد) و متن توبه نامهی ایشان را ارائه مینماید که نشان میدهد جناب باب از تمامی ادعاهای پیشین خود توبه نموده است!
لذا بار دیگر جناب باب هم از ادعای قائمیت و هم از ادعای بابیت خویش منصرف میگردد.
پس تا بدینجا جناب باب ابتدا خود را باب امام دوازدهم شیعیان یعنی باب حضرت محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام)، شیعهی ائمهی اطهار (علیهم السلام) و قائم موعود معرفی نمود.
اما در همان ایام قلعهی ماکو، یعنی در اواخر سال ۱۲۶۴ علاوه بر آغاز زمزمهی قائمیت، با نوشتن کتاب بیان، احکام شریعت اسلام را نسخ کرد و خویشتن را پیامبر خواند و احکام بیان را از جناب خداوند متعال معرفی کرده و مدعی شده تا زمان ظهور من یظهره الله هر کس از این احکام تبعیت نماید، نور است و هر کس سرپیچی نماید آتش خواهد بود. به همین دلیل جناب عبدالبهاء نیز ایشان را به عنوان پیامبری در کنار پیامبران بزرگ خداوند مطرح ساخته است: «آن مظاهر نبوت کلیه که بالاستقلال اشراق نمودهاند مانند حضرت ابراهیم، حضرت موسی ، حضرت عیسی و حضرت محمد و حضرت اعلی و جمال مبارک.»
در آخرین پرده از نمایش ادعاهای متفاوت و متعارض، جناب باب مدعی خدایی خویش میگردد؛ جناب باب در آخرین نوشتهاش به نام لوح هیکل الدین، مقام الوهیت را مدعی شد: «إنَّ عَلیِّاً قَبلَ نَبیل ذاتُ اللهِ وَ کَینُونیَّتُهُ!» همانا علی قبل نبیل [= علی محمد] ذات و خودِ خداست (صفحهی ۵ لوح هیکل الدین)!!! جالب آن است که جناب علی محمّد باب، از سوی جناب بهاءالله به «ربّ اعلی» [= پروردگار برتر!] نامیده شده یعنی همان ادعای فرعون که خداوند متعال در قرآن کریم بیان فرموده است!!!
نگاهی به سیر دعاوی جناب باب از ادعای بابیت حضرت محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام)، توبه و سپس ادعای قائمیت و سپس بازگشت از تمامی دعاوی و پس از آن ادعای نبوت و در نهایت ادعای ذات و خود خدا بودن، نشان میدهد که این دعاوی متعارض را نمیتوان مراحل مختلف بیان یک ادعا دانست.
متاسفانه باور بهائی با استفاده از سانسور شدید حقایق، تلاش نموده که بدون اشاره به حقیقت ادعاهای متفاوت، تمامی دعاوی جناب باب را منحصر در دعوی قائمیت مطرح نموه و ادعای قائم بودن را نیز مساوی ادعای امام دوازدهم شیعیان یعنی حضرت محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) بنمایاند که هیچ تطابقی با حقیقت ندارد!
اگر دوستان عزیز بهائی، مستندات و مدارکی که در بالا تقدیم حضور گردیده را با چند خط توجیه بدون سند و مدرکی که باور بهائی در خصوص ادعاهای متناقض و غیرقابل جمع جناب باب ارائه نموده رادر کنار هم قرار دهند، در خواهند یافت که حتی باور بهائی نیز هیچ تمایلی به پرداختن به این موضوع نداشته و تمام پاسخ خود را در چند جملهی بیسند رها ساخته و راه مغالطه در پیش گرفته است!
باور بهائی به عوض پرداختن به ادعاهای ماهیتاً متفاوت و غیرقابل جمع جناب باب، تمام دلیل خود را در “پیشگیری از ضوضا و بلوای عمومی” محدود نموده است!!! اگر جناب باب و باور بابی اینقدر به جلوگیری از ضوضا و بلوای عمومی اعتقاد داشته که حاضر بوده هر دروغی را بر زبان بیاورد، پس چرا احکامی صادر نموده که گردن هر کس غیر بابی است بایستی زده شود!!! هر چه کتاب غیر از بیان است بایستی سوزانده شود!!! تمامی بقاع مبارکه در تمام دنیا بایستی تخریب شود!!! آیا دستان فردی که چنین احکام بدوی و وحشیانهای صادر نموده را میتوان با آب “پیشگیری از ضوضا و بلوای عمومی” شست!؟ اگر جناب باب نگران ضوضا و بلوای عمومی بودند، پس چرا ایران را در آن شرایط سخت، درگیر جنگهای متعدد داخلی نموده و خون انسانهای بیگناهی را بر زمین ریختند!؟
عزیزان بهائی به خوبی میدانند که نمیتوان لباس “پیشگیری از ضوضا و بلوای عمومی” را بر قامت جناب باب با آن احکام سختتر از داعش امروز پوشانید!