پاسخ نقد مبلغ بهائی دکتر ایرج اشراقی بر اولین سخنرانی این حقیر حسن ارشاد

مطرح شده در شبكه مردم تي وي جلسه اول نقد طاهره قره العين بابي

استاد فرزانه به شما گفتند تشریف ببرید کلاه بیاورید اما کلاه را با سر آوردید…

استاد فرزانه به شما گفتند تشریف ببرید کلاه بیاورید اما کلاه را با سر آوردید .
با این نگاشته خود در نقد این حقیر خواسته یا ناخواسته خط بطلانی بر شعار پوج و دروغین وحدت اساس ادیان از منظر بهائیان کشیدید و به همگان نشان دادید که چگونه یک تئورسین بهائی متاثر از فضای درونی و واقعی بهائیت از اعماق قلب به پیامبر اسلام کینه دارد و در جملات شما کینه به اسلام و حضرت ختمی مرتبت را بالعیان می توان یافت .
آنقدر مطالب شما متعصبانه و به دور از انصاف است که مانند نقد اولم بر نگاشته شما آن را لایق نقل در این سطور نمی بینم اما از آنجا که متحریان واقعی حقیقت باید اسطوره جرثومه کذاب بودن شما را دریابند این نقد را بر نگاشته شما می نگارم تا متوهم نگردید که هر یاوه ای دلتان خواست می توانید بر قلم برانید .
تمام سخن شما در این مقاله برای تطهیر باب از تروریست بودن و اینکه حرکتش در عرصه تئوری بنا به اعتراف عبد البهاء در مکاتیب حرکت بدتر از داعش بود در سه موضوع بیان گردید :
اول : پیامبر هم حرکتش مانند وهابیان و داعشیان بود.
دوم : مسلمان نماها هم در طی تاریخ داعش گونه رفتار کردند و اعتقاداتشان مانند وهابیان بود .
سوم : وجود فرق مختلف شیعه و کلا اسلامی دلیل بر عدم حقانیت شیعه اثنی عشری است .
حال ایرج بزرگور چون مطالبت بوی صباوت می دهد و انگار تازه به کلاس اول ابتدائی امری پا نهاده ای مطالب اولین جلسات قرائت مفاوضات را که عبد البهاء آن را نگاشته برایت می خوانم تا بیاموزی که کاتولیکتر از پاپ نشوی و اگر تشکیلات بهائی به تو فرمان داد بروی کلاه بیاوری بجای آن سر نیاوری :

اول : پیامبر هم حرکتش مانند وهابیان و داعشیان بود.

پاسخ عبد البهاء به یاوه سرائی های ایرج اشراقی در مفاوضات مبنی بر تهمت های مسیحیان تبشیری بر پیامبر اسلام :
حضرت محمّد
امّا حضرت محمّد ، اهل اروپا و امریکا بعضی روایات از حضرت رسول شنیده‌اند و صدق انگاشته‌اند و حال آنکه راوی یا جاهل بوده و یا مبغض و اکثر راویها قسّیسها بوده‌اند و همچنین بعضی از جهله اسلام روایتهای بی اصل از حضرت محمّد نقل کردند و بخیال خود مدح دانستند . مثلاً بعضی از مسلمانان جاهل کثرت زوجاترا مدار ممدوحیّت دانسته و کرامت قرار داده زیرا این نفوس جاهله تکثّر زوجاترا از قبیل معجزات شمرده‌اند و استناد مورّخین اروپا اکثرش بر اقوال این نفوس جاهله است . مثلاً شخص جاهلی در نزد قسّیسی گفته که دلیل بزرگواری شدّت شجاعت و خونریزیست و یک شخص از اصحاب حضرت محمّد در یک روز صد نفر را در میدان حرب سر از تن جدا کرد. آن قسّیس گمان نمود که فی الحقیقه برهان دین محمّد قتل است . و حال آنکه این صرف اوهام است بلکه غزوات حضرت محمّد جمیع حرکت دفاعی بوده و برهان واضح آنکه سیزده سال در مکّه چه خود و چه احبّایش نهایت اذیّت را کشیدند و در این مدّت هدف تیر جفا بودند. بعضی اصحاب کشته گشتند و اموال بیغما رفت و سائرین ترک وطن مألوف نمودند و بدیار غربت فرار کردند و خود حضرت را بعد از نهایت اذیّت مصمّم بقتل شدند. لهذا نصف شب از مکّه بیرون رفتند و بمدینه هجرت فرمودند . با وجود این اعدا ترک جفا نکردند بلکه تعاقب تا حبشه و مدینه نمودند و این قبائل و عشائر عرب در نهایت توحّش و درندگی بودند که برابره و متوحّشین امریکا نزد اینها افلاطون زمان بودند زیرا برابره امریکا اولادهای خویش را زنده زیر خاک نمینمودند امّا ص ١۵ اینها دختران خویش را زنده زنده زیر خاک میکردند و میگفتند که این عمل منبعث از حمیّت است و به آن افتخار مینمودند . مثلاً اکثر مردان بزن خویش تهدید مینمودند که اگر دختر از تو متولّد شود ترا بقتل رسانم حتّی الی الآن قوم عرب از فرزند دختر استیحاش کنند . و همچنین یک شخص هزار زن میبرد اکثرشان بیش از ده زن در خانه داشتند و چون این قبائل جنگ و پرخاش با یکدیگر مینمودند هر قبیله که غلبه میکرد اهل و اطفال قبیله مغلوبه را اسیر مینمود و آنها را کنیز و غلام دانسته خرید و فروش مینمودند . و چون شخصی فوت مینمود و ده زن داشت اولاد این زنان بر سر مادران یکدیگر میتاختند و چون یکی از این اولاد عبای خویش را بر سر زن پدر خود می انداخت و فریاد مینمود که این حلال منست فوراً بعد این زن بیچاره اسیر و کنیز پسر شوهر خویش میشد و آنچه میخواست بزن پدر خود مینمود میکشت ویا آنکه در چاهی حبس میکرد و یا آنکه هر روز ضرب و شتم و زجر میکرد تا بتدریج آن زن هلاک میشد بحسب ظاهر و قانون عرب مختار بود . و حقد و حسد و بغض و عداوت میان زنان یک شوهر و اولاد آنها واضح و معلومست و مستغنی از بیان است. دیگر ملاحظه کنید که از برای آن زنان مظلوم چه حالت و زندگانی بود . و ازین گذشته معیشت قبائل عرب از نهب و غارت یکدیگر بود بقسمی که این قبائل متّصل با یکدیگر حرب و جدال مینمودند و همدیگر را میکشتند و اموال یکدیگر را نهب و غارت میکردند و زنان و کودکان را اسیر مینمودند و به بیگانگان میفروختند . چه بسیار واقع که جمعی از دختران و پسران امیری در نهایت ناز و نعمت روز را شب نمودند ولی شام را در نهایت ذلّت و حقارت و اسارت صبح کردند. دیروز امیر بودند و امروز اسیر. دیروز بانو بودند و امروز کنیز . حضرت محمّد در میان این قبائل مبعوث ص ١۶ شد و سیزده سال بلائی نماند که از دست این قبائل نکشید بعد از سیزده سال خارج شد و هجرت کرد ولی این قوم دست برنداشتند جمع شدند و لشکر کشیدند و بر سرش هجوم نمودند که کلّ را از رجال و نساء و اطفال محو و نابود نمایند . در چنین موقعی حضرت محمّد مجبور بر حرب با چنین قبائلی گشت. این است حقیقت حال . ما تعصّب نداریم و حمایت نخواهیم ولی انصاف میدهیم و بانصاف میگوئیم . شما بانصاف ملاحظه کنید اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بود در بین چنین قبائل طاغیهء متوحّشه و سیزده سال با جمیع حواریّین تحمّل هر جفائی از آنها میفرمود و صبر میکرد و نهایت از وطن مألوف از ظلم آنان هجرت به بیابان مینمود و قبائل طاغیه باز دست بر نداشته تعاقب میکردند . و بر قتل عموم رجال و نهب اموال و اسیری نساء و اطفال میپرداختند. آیا حضرت مسیح در مقابل آنان چه نوع سلوک میکردند ؟ این اگر بر نفس حضرت وارد عفو و سماح مینمودند و این عمل عفو ، بسیار مقبول و محمود ولی اگر ملاحظه میکرد که ظالم قاتل خونخوار جمعی از مظلومان را قتل و غارت و اذیّت خواهد کرد و نساء و اطفال را اسیر خواهد نمود. البتّه آن مظلومان را حمایت و ظالمان را ممانعت میفرمود ، پس اعتراض بر حضرت محمّد چیست ؟ اینست که چرا با اصحاب و نساء و اطفال تسلیم این قبائل طاغیه نگشت ؟ و ازین گذشته این قبائل را از خلق و خوی خونخواری خلاص کردن عین موهبت است و زجر و منع این نفوس محض عنایت است . مثلش اینست که شخصی قَدَح سمّی در دست دارد و نوشیدن خواهد یار مهربان آن قدح را بشکند و خورنده را زجر نماید و اگر حضرت مسیح در چنین موقعی بودند البتّه رجال و نساء و اطفال را از دست این گرگان خونخوار بقوّه قاهره نجات میدادند . حضرت محمّد با نصاری محاربه ننمود بلکه ص ١٧ از نصاری بسیار رعایت کرد و کمال حرّیّت بایشان داد در نجران طائفه ای از مسیحی بودند و حضرت محمّد گفت هر کس بحقوق اینها تعدّی کند من خصم او هستم و در نزد خدا بر او اقامه دعوی کنم. اوامری که نوشته است در آن صریحاً مرقوم که جان و مال و ناموس نصاری و یهود در تحت حمایت خداست . اگر چنانچه زوج مسلمان باشد و زوجه مسیحی زوج نباید زوجه را از رفتن کلیسا منع کند و نباید او را مجبور بر حجاب نماید و اگر چنانچه فوت شود باید او را تسلیم قسّیس کند و اگر چنانچه مسیحیان بخواهند کلیسا سازند اسلام باید آنها را اعانت کند و دیگر اینکه در وقت حربِ حکومت اسلام با دشمنان اسلام باید نصاری را از تکلیف جنگ معاف بدارد مگر بدلخواهی خود آرزوی جنگ نمایند و معاونت اسلام کنند زیرا در تحت حمایتند ولی در مقابل این معافیّت باید یک چیز جزئی در هر سال بدهند . خلاصه هفت امر نامه مفصّل است از جمله صورت بعضی از آنها الی الآن در قدس موجود است اینست حقیقت واقع . این را من نمیگویم فرمان خلیفه ثانی در قدس در نزد باطریق ارتودکس موجود است و ابداً شبهه ای در آن نیست . ولی بعد از مدّتی در میان ملّت اسلام و نصاری حقد و حسد حاصل شد هر دو طرف تجاوز نمودند . ماعدای این حقیقت حال آنچه مسلمانان و نصاری و غیره گویند روایت و حکایت محض است منشأ آن اقوال یا تعصّب و جهالت است و یا آنکه از شدّت عداوت صادر شده . مثلاً اسلام گویند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد خیال میکنند که قمر جسم صغیریست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد. یک پاره بر این کوه انداخت و پاره دیگر بر آن کوه. این روایت محض تعصّب است و همچنین روایاتی که قسّیسها مینمایند و مذمّت میکنند کلّ مبالغه و اکثر بی اساس است . مختصر اینست که حضرت محمّد در صحرای حجاز ص ١٨ در جزیره العرب ظاهر شد. بیابانی بی زرع و بی اشجار بلکه ریگ زار و بکلّی از عمار بیزار و بعضی مواقع مثل مکّه و مدینه در نهایت گرمی اهالی بادیه نشین اخلاق و اطوار بیابانی از علوم و معارف بکلّی عاری حتّی خود حضرت محمّد امّی بود و قرآن را روی کتف گوسفند مینوشتند و یا برگ خرما. از این نمونه بفهمید که چه اوضاعی بود و محمّد میان اینها مبعوث شد . اوّل اعتراضی که بر اینها کرد گفت : چرا تورات و انجیل را قبول ندارید و بعیسی و موسی ایمان نیاوردید ؟ این حرف بر اینها بسیار گران آمد بجهت آنکه گفتند حالِ آباء و اجداد ما که بتورات و انجیل مؤمن نبودند چگونه بود؟ جواب داد که آنان گمراه بودند. شما باید از نفوسی که بتورات و انجیل مؤمن نبودند تبرّی جوئید و لو اینکه آباء و اجداد باشند . در چنین اقلیمی بین چنین قبائل متوحّشه شخصی امّی کتاب آورد که آن کتاب بیان صفات الهیّه و کمالات الهیّه و نبوّت انبیا و شرائع الهیّه و بیان بعضی از علوم و بعضی از مسائل علمیّه در نهایت فصاحت و بلاغت است . از جمله میدانید که قبل از راصد شهیر اخیر در قرون اولی و قرون وسطی تا قرن خامس عشر میلاد جمیع ریاضیّون عالم متّفق بر مرکزیّت ارض و حرکت شمس بودند و این راصد اخیر مبدأ رأی جدید است که کشف حرکت ارض و سکون شمس نموده تا زمان او جمیع ریاضیّون و فلاسفه عالم بر قواعد بطلمیوس ذاهب بودند و هر کس کلمه ای مخالف رأی بطلمیوس میگفت او را تجهیل میکردند . بلی فیثاغورث و همچنین افلاطون را در آخر ایّام تصوّر آنکه حرکت سنوی شمس در منطقه البروج از شمس نیست بلکه از حرکت ارض حول شمس است ، ولی این رأی بکلّی فراموش شد و رأی بطلمیوس مسلّم در نزد جمیع ریاضیّون گشت . امّا در قرآن مخالف رأی و قواعد بطلمیوسیّه آیاتی نازل از آنجمله ص ١٩ آیه قرآن ( وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَهَا ) ثبوت شمس است و حرکت محوری آن و همچنین در آیه دیگر ( وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ) حرکت شمس و قمر و ارض و سائر نجوم مصرّح . بعد از اینکه قرآن انتشار یافت جمیع ریاضیّون استهزاء نمودند و این رأی را حمل بر جهل کردند حتّی علمای اسلام چون آیاترا مخالف قواعد بطلمیوسیّه دیدند مجبور بر تأویل گشتند زیرا قواعد بطلمیوسیّه مسلّم بود و صریح قرآن مخالف این قواعد . تا در عصر خامس عشر میلاد که قریب نهصد سال بعد از محمّد ریاضی شهیر رصد جدید نمود و آلات تلسکوپ پیدا شد و اکتشافات مهمّه حاصل گشت و حرکت ارض و سکون شمس ثابت شد و همچنین حرکت محوری شمس مکشوف گشت و معلوم گردید که صریح آیات قرآن مطابق واقعست و قواعد بطلمیوس اوهامات محض . مختصر اینکه جمّ غفیری از امم شرقیّه هزار و سیصد سال در ظلّ شریعت محمّدیّه تربیت و در قرون وسطی که اهالی اروپا در نهایت درجه توحّش بودند قوم عرب در علوم و صنایع و ریاضیّات و مدنیّت و سیاست و سائر فنون بر سائر ملل عالم تفوّق داشتند . محرّک و مربّی قبائل بادیه العرب و مؤسّس مدنیّت کمالات انسانیّه در میان آن طوائف مختلفه یک شخص امّی یعنی حضرت محمّد بود . آیا این شخص محترم مربّی کلّ بود یا نه ؟ انصاف لازم است .

ایرج اشراقی شرم باد بر پیروان باورهائی که برای تطهیر کردن کاستی های خود از باور خود خرج می کنند و این حقیر شما را بهائی هم نمی دانم زیرا شما اگر بهائی می بودی حداقل از این جملات حضرت عبد البهاء شرم می کردی و برای رسیدن به امیال شهوانی خود که همانا ارضاء خودخواهی است اینگونه بر حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم هچوم نمی آوردی و چنگ بر صورت رحمت للعالمین نمی انداختی .

دوم : مسلمان نماها هم در طی تاریخ داعش گونه رفتار کردند و اعتقاداتشان مانند وهابیان بود.
ایرج اشراقی مورخ شهیر مبلغ بهائیان مدعی فهم و شعور دو زانو در برابر حقایق علمی بنشین تا بیاموزی و فرق میان وجه افتراق آموزه های وهابیون از یک طرف و کل مسلمین از طرف دیگر را دریابی تا باز گستاخانه بر حقیقت نتازی .
در این جا به بعضی از معتقدات فرقه ی وهابیه اشاره می کنیم
اول :
اعتقاد به سلطه ی غیبی برای غیر خداوند؛ آنها می گویند: «اگر کسی به پیامبر(ص) یا غیر او از اولیا الله استغاثه [و از آنها طلب یاری] کند و به این مسئله که او دعایش را می شنود و از احوالش با خبر است، یا حاجتش را برآورده می کند، معتقد باشد، اینها انواعی از شرک اکبر است».
دوم :
حاجت خواستن از اموات؛ به اعتقاد وهابیه از انواع شرک، حاجت خواستن از اموات و استعانت از آنان و توجه به آنان است و این اصل و اساس شرک در عالم است. »
سوم :
دعا و توسل نوعی عبادت است؛ گفته اند: «عبادت مخصوص خداست و دعا هم نوعی عبادت است، پس درخواست از غیر خدا، شرک است. »
چهارم :
زیارت قبرها شرک است.
پنچم :
تبرک جستن به آثار انبیا و صالحان، شرک است.
ششم :
احتفال (جشن گرفتن) میلاد پیامبر(ص) شرک است.
هفتم :
تخریب تمام گنبد و بارگاه ها ( مانند فرمان باب )
هشتم : قتل و کشتار و اعدام کسانی که باور های فوق را انکار کنند ( مانند باب که می گفت منطوق بیان ضرب اعناق حرق کتب هدم بقاع و قتل عام الا من آمن و صدق )

دانشمند باهوش بهائی ایرج اشراقی وهابیان در برابر تمام مسلمین چه شیعه و چه سنی با تفکرات مبتنی بر بدعت ایستادند و خون آنها را مباح دانستند. حال شما با مغلطه اینکه میان مسلمین در طی تاریخ اختلاف و جنگ بود قصد داری اینگونه تلقین کنی که سابقه وهابیون به قبل از آل سعود باز می گردد ؟
گرامی اولین بار به گواهی تمام تاریخ نگاران این گونه عقاید افراطی را ابن تیمیه خلق کرد. چکیده این ادعا در ویکی پدیا مسطور است :

احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه حرانی معروف به ابن تیمیه (زادهٔ ۱۰ ربیع‌الاول سال ۶۶۱ ه ق، ۲۲ ژانویه ۱۲۶۳ میلادی، برابر با ۲ بهمن ۶۴۱ ه. ش، حران، ترکیه درگذشتهٔ ۲۸ سپتامبر ۱۳۲۸ میلادی، برابر با ۵ مهر ۷۰۷، ه. ش)
وی فقیه حنبلی و سلفی و مبتکر و بنیان‌گذار نظری، فرقهٔ وهابیت است. اما درباره القاب و عنوان درست او اختلاف بسیار است. چه او را با القابی چون مفسّر، رجالی، مفتی و ادیب یاد کرده‌اند.[۱] محمد بن خضر (م.۶۲۲ق.) پدر او روحانی حنبلی مذهب بود که در عقاید و فقه از مذهب«احمد بن حنبل» (م/۲۴۱) پیروی می‌کرد، از این جهت فرزند خود را به مدارس حنابله فرستاد تا فقه حنبلی را فرا گیرد. جدّ اعلای وی از دانشمندان حنبلی مذهب و نخستین فرد ملقب به ابن تیمیه بوده است.
بسیاری از فتواهای او مطابق هیچ یک از مذاهب چهارگانه اهل تسنن یعنی حنبلی، شافعی، مالکی و حنفی نبود. یکی از نخستین آثار او کتاب عقیده است که به نوعی خرق عادت در میان سنیان محسوب می‌شود. وی در این کتاب به نقد و رد بسیاری از عقاید کلامی، اشعری‌ها پرداخته و نسبت به آن باورها معترض است. از جمله ویژگی‌های ابن تیمیه، جسارتش در ارائهٔ عقاید و باورهایش بود.
نسب کامل او را چنین گفته‌اند: تقی الدین ابوالعباس احمد بن شهاب الدین عبدالحلیم بن مجد الدین عبدالسلام بن عبدالله بن ابی القاسم محمد بن الخضر بن محمد بن الخضر الحرّانی الدمشقی الحنبلی.[۲]
آیین وهابیت در قرن ۱۲ هجری بر اساس افکار و آراء او پی ریزی گردید. به گونه‌ای که شناخت عقاید وهابیان در گرو شناخت ابن تیمیه و آراء و عقاید او است. البته محمد بن عبدالوهاب مؤسس وهابیت بخشی از عقائد او را گرفت، و قسمت‌های دیگر آنرا رها کرد و به آن اهمیت نداد.[۳]
محقق بهائی امیدوارم در برابر حداقل سایر بهائیان شرمنده باشی و از ساحت محققین بابت این همه دروغ معذرت بخواهید.

سوم : وجود فرق مختلف شیعه و کلا اسلامی دلیل بر عدم حقانیت شیعه اثنی عشری است.
ایرج خان در این قسمت خیانت به ساحت تحقیق و حقیقت را به اوج خود رساندی و حتی به باورهای بابیان و بهائیان نیز رحم نکردی و بر تمام باورهای اساسی بهائیان که قبول حداقل یازده امام بعنوان جانشینان بر حق حضرت ختمی مرتبت گواهی می دهند را فقط بخاطر ارضاء خود خواهی خود و ندای متکبرانه انا الرجل خود خرج کردی .
عزیز دل آنقدر متکبر بودی که حتی مقاله قبلی این حقیر را قرائت نکردی آنجا که گفتی :
اما اینکه فرمودید :
و در جای دیگر: « چه مقدار از احادیث و روایات که در ذکر قائم در لیالی و ایّام به آن ناطق بودند و غافل از آن که کل از طراز صدق عاری. » عبد البهاء هم می نویسد: « این مسئله امام دوازدهم و قائم موعود در احادیث مسلسله بسیار متزلزل است. اگر نفسی انصاف داشته باشد هیچ یک از این روایات مختلفه متباینه متعارضه را اعتماد ننماید. » (مائده آسمانی ج ۲ ص ۵۱ به بعد)
اما پاسخ این حقیر :
عزیز دل چنانچه کتاب تفسیر سوره کوثر را خوانده بودی چنین ناشیانه و مقلدوار سخن بهاء الله را تکرار نمی کردی.
اشراقی گرامی هیچ می دانی دلیل ایمان سید یحیی دارابی به باب همین تفسیر کوثر بود ؟
شما با تقلید کور کورانه از بهاء الله می فرمایید احادیث مهدویت متزلزل است اما باب و سید یحیی دارابی و تاریخ نبیل خلاف این را می گوید :

چنانچه ملاحظه می کنید در سایت رسمی , بهائیان از سید یحیی دارابی نقل می کند :
“” حاج سیّد ‌یحیى مى‌گوید من و ملاّعبدالکریم سه شبانه روز طول کشید تا آنرا استنساخ کردیم و مقابله نمودیم مخصوصاً درباره احادیثى که در این تفسیر از قلم مبارک ذکر شده تحقیق کامل بعمل آوردیم و تمام آنها را در نهایت درجه متانت یافتیم. من از مشاهده این مطلب بدرجه اطمینان رسیدم بطورى که اگر جمیع قواى عالم جمع مى‌شدند ممکن نبود ایمان و اطمینان مرا سلب کنند یا تقلیل دهند.

“” http://aeenebahai.org/node/720
اشراقی عزیز در این تفسیر عموم احادیث مهدویت از بحار الانوار مجلسی نقل می شود و باب خود را مطیع و باورمند به این احادیث می داند و سید یحیی دارابی پس از مطالعه و تفحص صحت و اعتبار احادیث مهدویت را تایید می کند بعد شما می فرمایید احادیث مهدویت متزلزل است .
این حقیر فقط از ” باب اگر در خانه کس است یک حرف بس است ”
به نمونه هائی از این روایات به زعم شما به تقلید کور کورانه از جناب بهاء الله متزلزل و به باور باب و سید یحیی دارابی احادیث محکم و استوار اشاره می کنم تا مقلد بودن شما برای همگان هویدا گردد و در ضمن اشارتی مختصر به عدم انطباق باب با نصوص مورد اعتبار خود باب نیز خواهد رفت :

مورد اول از احادیثی که باب آن را محکم می داند و بهاء الله متزلزل از تفسیر کوثر باب

تفسیر سوره کوثر ص ۷۶

البته جناب باب این حدیث را تقطیع کرده است که من اصل حدیث را ذکر می کنم :
حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ هَارُونَ الصُّوفِیُّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى «۱» عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی صَفْوَانُ بْنُ یَحْیَى عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ أَبِی زِیَادٍ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی خَالِدٍ الْکَابُلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ زَیْنِ الْعَابِدِینَ ع فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی بِالَّذِینَ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ طَاعَتَهُمْ وَ مَوَدَّتَهُمْ وَ أَوْجَبَ عَلَى عِبَادِهِ الِاقْتِدَاءَ بِهِمْ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لِی یَا کَنْکَرُ «۲» إِنَّ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ جَعَلَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَئِمَّهً لِلنَّاسِ وَ أَوْجَبَ عَلَیْهِمْ طَاعَتَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ ع ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَیْنُ ابْنَا عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ثُمَّ انْتَهَى الْأَمْرُ إِلَیْنَا ثُمَّ سَکَتَ فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی رُوِیَ لَنَا عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٍّ ع أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّهٍ لِلَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ عَلَى عِبَادِهِ فَمَنِ الْحُجَّهُ وَ الْإِمَامُ بَعْدَکَ قَالَ ابْنِی مُحَمَّدٌ وَ اسْمُهُ فِی التَّوْرَاهِ بَاقِرٌ یَبْقُرُ الْعِلْمَ بَقْراً هُوَ الْحُجَّهُ وَ الْإِمَامُ بَعْدِی وَ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ جَعْفَرٌ وَ اسْمُهُ عِنْدَ أَهْلِ السَّمَاءِ الصَّادِقُ فَقُلْتُ لَهُ یَا سَیِّدِی فَکَیْفَ صَارَ اسْمُهُ الصَّادِقَ وَ کُلُّکُمْ صَادِقُونَ قَالَ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ ع أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ إِذَا وُلِدَ ابْنِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَسَمُّوهُ الصَّادِقَ فَإِنَّ لِلْخَامِسِ مِنْ وُلْدِهِ وَلَداً اسْمُهُ جَعْفَرٌ یَدَّعِی الْإِمَامَهَ اجْتِرَاءً عَلَى اللَّهِ وَ کَذِباً عَلَیْهِ فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ جَعْفَرٌ الْکَذَّابُ الْمُفْتَرِی عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ الْمُدَّعِی لِمَا لَیْسَ لَهُ بِأَهْلٍ الْمُخَالِفُ عَلَى أَبِیهِ وَ الْحَاسِدُ لِأَخِیهِ ذَلِکَ الَّذِی یَرُومُ کَشْفَ سَتْرِ اللَّهِ عِنْدَ غَیْبَهِ وَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَ بَکَى عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع بُکَاءً شَدِیداً ثُمَّ قَالَ کَأَنِّی بِجَعْفَرٍ الْکَذَّابِ وَ قَدْ حَمَلَ طَاغِیَهَ زَمَانِهِ عَلَى تَفْتِیشِ أَمْرِ وَلِیِّ اللَّهِ وَ الْمُغَیَّبِ فِی حِفْظِ اللَّهِ وَ التَّوْکِیلِ بِحَرَمِ أَبِیهِ جَهْلًا مِنْهُ بِوِلَادَتِهِ وَ حِرْصاً مِنْهُ عَلَى قَتْلِهِ إِنْ ظَفِرَ بِهِ وَ طَمَعاً فِی مِیرَاثِهِ حَتَّى یَأْخُذَهُ بِغَیْرِ حَقِّهِ قَالَ أَبُو خَالِدٍ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ إِنَّ ذَلِکَ لَکَائِنٌ فَقَالَ إِی وَ رَبِّی إِنَّ ذَلِکَ لَمَکْتُوبٌ عِنْدَنَا فِی الصَّحِیفَهِ الَّتِی فِیهَا ذِکْرُ الْمِحَنِ الَّتِی تَجْرِی عَلَیْنَا بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ ص قَالَ أَبُو خَالِدٍ فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ یَکُونُ مَا ذَا قَالَ ثُمَّ تَمْتَدُّ الْغَیْبَهُ «۱» بِوَلِیِّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ الثَّانِی عَشَرَ مِنْ أَوْصِیَاءِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ الْأَئِمَّهِ بَعْدَهُ یَا أَبَا خَالِدٍ إِنَّ أَهْلَ زَمَانِ غَیْبَتِهِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْمُنْتَظِرِینَ لِظُهُورِهِ أَفْضَلُ مِنْ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ لِأَنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَاهُمْ مِنَ الْعُقُولِ وَ الْأَفْهَامِ وَ الْمَعْرِفَهِ مَا صَارَتْ بِهِ الْغَیْبَهُ عِنْدَهُمْ بِمَنْزِلَهِ الْمُشَاهَدَهِ وَ جَعَلَهُمْ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِینَ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص بِالسَّیْفِ أُولَئِکَ الْمُخْلَصُونَ حَقّاً وَ شِیعَتُنَا صِدْقاً وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ سِرّاً وَ جَهْراً وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنْ أَعْظَمِ الْفَرَجِ. کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص: ۳۲۰

ترجمه :
ابو خالد کابلیّ [ملقب به کنکر] گوید: بر مولاى خود امام زین العابدین علیه السّلام وارد شدم و بدو گفتم: یا ابن رسول اللَّه! کسانى که خداى تعالى طاعت و مودّتشان را واجب ساخته و اقتداى به آنان را پس از پیامبر اکرم واجب گردانیده است چه کسانى هستند؟ فرمود: اى کنکر! اولى الامرى که خداى تعالى آنها را ائمّه مردم گردانیده و طاعتشان را بر آنها واجب ساخته است عبارتند از: امیر المؤمنین علیّ بن أبى طالب علیه السّلام سپس حسن و سپس حسین دو فرزند علیّ بن أبى طالب سپس امر به ما منتهى گردید و بعد سخنى نفرمود.
گفتم اى سرورم! از امیر المؤمنین علىّ علیه السّلام براى ما روایت شده است که زمین از حجّت خداى تعالى بر بندگانش خالى نمىماند، حجّت و امام پس از شما کیست؟ فرمود: فرزندم محمّد و نام او در تورات باقر است و علم را موشکافانه مى شکافد، او حجّت و امام پس از من است و پس از محمّد فرزندش جعفر و او را در آسمانها صادق مىگویند.
گفتم: اى سرورم! چرا نام او صادق شده است در حالى که همه شما صادق هستید؟
فرمود: پدرم از پدرانش از رسول خدا- صلوات اللَّه علیهم اجمعین- روایت فرموده است: آنگاه که فرزندم جعفر بن محمّد بن علیّ ابن حسین بن علیّ بن أبى طالب متولّد شد نامش را صادق بگذارید که پنجمین از سلاله او فرزندى است که نامش جعفر است که از روى تجرّى بر خداى تعالى و دروغ بستن بر او ادّعاى امامت مىکند و او نزد خدا جعفر کذّاب و مفترى بر خداى تعالى است و مدّعى مقامى است که اهل آن نیست و مخالف پدر خویش و حسود بر برادر خود است. او کسى است که مىخواهد در هنگام غیبت ولىّ خداى تعالى او را بر ملا سازد.
سپس علیّ بن الحسین علیهما السّلام به سختى گریست آنگاه فرمود: گویا جعفر کذّاب را مىبینم که طاغى زمانش را وادار مىکند تا در امر ولى اللَّه و غایب در حفظ الهى و موکّل بر حرم پدرش تفتیش کند به خاطر جهلى که بر ولادت او دارد، و حرصى که بر قتل او دارد اگر به او دسترسى یابد، و طمعى که به میراث او دارد تا آن را به ناحقّ غصب کند.
ابو خالد گوید: گفتم: یا ابن رسول اللَّه! آیا چنین چیزى واقع خواهد شد؟
فرمود: به خدا سوگند واقع خواهد شد و آن در صحیفهاى که نزد ماست مکتوب است، صحیفهاى که در آن ذکر محنتهایى است که بر ما پس از رسول خدا جارى مىشود. ابو خالد گوید: گفتم: یا ابن رسول اللَّه! بعد از آن چه خواهد شد؟
فرمود: آنگاه غیبت ولىّ خدا طولانى خواهد شد. او دوازدهمین از اوصیاى رسول- خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و ائمّه پس از اوست. اى ابا خالد! مردم زمان غیبت آن امام که معتقد به امامت و منتظر ظهور او هستند از مردم هر زمانى برترند، زیرا خداى تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا فرموده است که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است، و آنان را در آن زمان به مانند مجاهدین پیش روى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که با شمشیر به جهاد برخاسته اند قرار داده است، آنان مخلصان حقیقى و شیعیان راستین ما و داعیان به دین خداى تعالى در نهان و آشکارند، و فرمود:
انتظار فرج خود بزرگترین فرج است.
https://www.facebook.com/bahaicensure/photos/a.391622434315328.1073741828.391454960998742/465679050242999/?type=3&theater

مورد دوم از احادیثی که باب آن را محکم می داند و بهاء الله متزلزل از تفسیر کوثر باب

بررسی سند دوم از مجموعه اسناد اعتراف باب به حقیقت محمد بن الحسن علیه السلام :
عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ حَدَّثَنِی مُنْذِرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ قَابُوسَ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ السِّنْدِیِّ عَنْ أَبِی دَاوُدَ الْمُسْتَرِقِّ عَنْ ثَعْلَبَهَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ مَالِکٍ الْجُهَنِیِّ عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِیرَهِ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ: أَتَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع فَوَجَدْتُهُ مُتَفَکِّراً یَنْکُتُ فِی الْأَرْضِ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا لِی أَرَاکَ مُتَفَکِّراً تَنْکُتُ فِی الْأَرْضِ أَ رَغْبَهً مِنْکَ فِیهَا فَقَالَ لَا وَ اللَّهِ مَا رَغِبْتُ فِیهَا وَ لَا فِی الدُّنْیَا یَوْماً قَطُّ وَ لَکِنِّی فَکَّرْتُ فِی مَوْلُودٍ یَکُونُ مِنْ ظَهْرِی الْحَادِیَ عَشَرَ مِنْ وُلْدِی هُوَ الْمَهْدِیُ الَّذِی یَمْلَأُ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ قِسْطاً کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً تَکُونُ لَهُ غَیْبَهٌ وَ حَیْرَهٌ یَضِلُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَهْتَدِی فِیهَا آخَرُونَ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ کَمْ تَکُونُ الْحَیْرَهُ وَ الْغَیْبَهُ قَالَ سِتَّهَ أَیَّامٍ أَوْ سِتَّهَ أَشْهُرٍ أَوْ سِتَّ سِنِینَ فَقُلْتُ وَ إِنَّ هَذَا لَکَائِنٌ فَقَالَ نَعَمْ کَمَا أَنَّهُ مَخْلُوقٌ- وَ أَنَّى لَکَ بِهَذَا الْأَمْرِ یَا أَصْبَغُ أُولَئِکَ خِیَارُ هَذِهِ الْأُمَّهِ مَعَ خِیَارِ أَبْرَارِ هَذِهِ الْعِتْرَهِ فَقُلْتُ ثُمَّ مَا یَکُونُ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ ثُمَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ فَإِنَّ لَهُ بَدَاءَاتٍ وَ إِرَادَاتٍ وَ غَایَاتٍ وَ نِهَایَاتٍ.
این روایت در صفحه ۸۹تفسیر کوثر استفاده شده است از الکافی (ط – الإسلامیه)، ج۱، ص: ۴۸۸

ترجمه :
اصبغ بن نباته گوید: خدمت امیر المؤمنین (ع) رسیدم و دیدمش در اندیشه است و به زمین مى کوبد (با سر عصا یا انگشت به طورى که جاى آن مى ماند) گفتم: یا امیر المؤمنین، چرا من شما را اندیشناک بینم و به زمین مىکوبى، براى رغبت در کار خلافت است؟
فرمود: نه، هرگز روزى نبوده که من بدان رغبتى داشته باشم و نه به دنیا ولى در اندیشه نوزادى اندرم
که از پشت من است
یازدهمین فرزندم او است
همان مهدى که زمین را پر از عدل و داد
کند بعد از آنکه از جور و ستم پر شود،
براى او یک نهانى و سرگردانى است
که مردمى در آن گمراه شوند و دیگرانى در آن ره جویند.
گفتم: یا امیر المؤمنین، این نهانى و سرگردانى تا چه اندازه است؟ فرمود: شش روز، شش ماه، شش سال، گفتم: این امر شدنى است؟ فرمود: آرى، چنانچه آن مقدر شده است ولى تو از کجا با این امر مربوط باشى؟ آن نصیب نیکان این امت باشد با نیکان ائمه خاندان پیغمبر (ص)، عرض کردم: پس از آن چه خواهد بود؟
فرمود: سپس خدا هر چه مىخواهد مىکند، زیرا او بداها و اراده ها و غایات و نهایاتى دارد.

در حدیث فوق باب اعتراف می کند که
اولا : علی علیه السلام صراحتا بیان می کند که مهدی یازدهمین فرزند ایشان می باشد.
ثانیا : این یازدهمین فرزند صاحب غیبت است.
https://www.facebook.com/bahaicensure/photos/a.391622434315328.1073741828.391454960998742/466617350149169/?type=3&theater

مورد سوم از احادیثی که باب آن را محکم می داند و بهاء الله متزلزل از تفسیر کوثر باب

بررسی سند سوم از مجموعه اسناد اعتراف باب به حقیقت محمد بن الحسن علیه السلام :

حَدَّثَنَا الْمُظَفَّرُ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ الْمُظَفَّرِ الْعَلَوِیُّ السَّمَرْقَنْدِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعُودٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ حَدَّثَنَا جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ الْبَغْدَادِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الصَّیْرَفِیُّ عَنْ حَنَانِ بْنِ سَدِیرٍ عَنْ أَبِیهِ سَدِیرِ بْنِ حُکَیْمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ عَقِیصَا قَالَ: لَمَّا صَالَحَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ ع مُعَاوِیَهَ بْنَ أَبِی سُفْیَانَ دَخَلَ عَلَیْهِ النَّاسُ فَلَامَهُ بَعْضُهُمْ عَلَى بَیْعَتِهِ فَقَالَ ع وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنَّنِی إِمَامُکُمْ مُفْتَرَضُ الطَّاعَهِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلَیَّ قَالُوا بَلَى قَالَ أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّ الْخَضِرَ ع لَمَّا خَرَقَ السَّفِینَهَ وَ أَقَامَ الْجِدَارَ وَ قَتَلَ الْغُلَامَ کَانَ ذَلِکَ سَخَطاً لِمُوسَى بْنِ عِمْرَانَ إِذْ خَفِیَ عَلَیْهِ وَجْهُ الْحِکْمَهِ فِی ذَلِکَ وَ کَانَ ذَلِکَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ حِکْمَهً وَ صَوَاباً أَ مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ مَا مِنَّا أَحَدٌ إِلَّا وَ یَقَعُ فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ لِطَاغِیَهِ زَمَانِهِ إِلَّا الْقَائِمُ الَّذِی یُصَلِّی رُوحُ اللَّهِ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ ع خَلْفَهُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یُخْفِی وِلَادَتَهُ وَ یُغَیِّبُ شَخْصَهُ لِئَلَّا یَکُونَ لِأَحَدٍ فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ إِذَا خَرَجَ ذَلِکَ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِ أَخِی الْحُسَیْنِ ابْنِ سَیِّدَهِ الْإِمَاءِ یُطِیلُ اللَّهُ عُمُرَهُ فِی غَیْبَتِهِ ثُمَّ یُظْهِرُهُ بِقُدْرَتِهِ فِی صُورَهِ شَابٍّ دُونَ أَرْبَعِینَ سَنَهً ذَلِکَ لِیُعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ. کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص: ۳۱۶ این روایت در صفحه ۹۰تفسیر کوثر استفاده شده است.

ترجمه :

ابو سعید عقیصا گوید: وقتى امام حسن علیه السّلام با معاویه مصالحه کرد، مردم به نزد او آمدند و بعضى از آنها امام را به واسطه بیعتش مورد سرزنش قرار دادند، امام علیه السّلام فرمود: واى بر شما، چه مىدانید که چه کردم؟ به خدا سوگند این عمل براى شیعیانم از آنچه که آفتاب بر آن بتابد و غروب کند بهتر است، آیا نمىدانید که من امام مفترض الطّاعه بر شما هستم و به نصّ رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یکى از دو سروران جوانان بهشتم؟ گفتند: آرى، فرمود: آیا مىدانید که وقتى خضر علیه السّلام کشتى را سوراخ کرد و دیوار را بپا داشت و آن جوان را کشت، این اعمال موجب خشم موسى بن عمران گردید چون حکمت آنها بر وى پوشیده بود؟ امّا آن اعمال نزد خداى تعالى عین حکمت و صواب بود؟
آیا مىدانید که هیچ یک از ما ائمّه نیست جز آنکه بیعت سرکش زمانش بر گردن اوست مگر قائمى که روح اللَّه عیسى بن مریم پشت سر او نماز مىخواند؟
خداوند ولادت او را مخفى مىسازد
و شخص او نهان مىشود
تا آنگاه که خروج کند بیعت احدى بر گردن او نباشد.
او نهمین از فرزندان برادرم حسین است
و فرزند سرور کنیزان
، خداوند عمر او را در دوران غیبش طولانى مىگرداند
، سپس با قدرت خود او را در صورت جوانى که کمتر از چهل سال دارد ظاهر مىسازد تا بدانند که خداوند بر هر کارى توانا است.

نتیجه اینکه :

اولا : مهدی کسی است که بیعت هیچ طاغی بر عهده وی نباشد در حالی که باب در بند و قیمومت دو پادشاه در ایران بود یعنی محمد شاه و ناصر الدین شاه قاجار پس قطعا محمد بن الحسن وی نمی تواند باشد و وی نه ادعای رسالت داشته نه قائمیت.
ثانیا : در متن فوق باب به صراحت اعتراف می کند که عیسی بن مریم پشت قائم اقتدا می کند و به نماز می ایستد لذا این هم غیر قابل تطبیق با باب است زیرا در احکام بیان نماز جماعت نسخ شده و اصلا این عمل قابل اجرا نمی باشد تا عیسی بن مریم ع به وی اقتدا کند.
ثالثا : قائم کسی است که ولادتش مخفی باشد این هم تطبیق به باب نمی کند زیرا در هیچ جا باب مدعی ولادت در خفا را نداشته است.
رابعا : پس از ولادت وی در نهان زندگی خواهد کرد که این هم با باب تطبیق ندارد زیرا بیست و پنج سال زندگی وی نمایان است و هیچ بابی و بهائی ادعای غیبت برای وی و نهان زیستی برای باب را نداشته است .
خامسا : قائم کسی است که هنگام خروجش بیعت هیچ طاغی بر عهده اش نخواهد بود در حالی که باب پس از خروج در بند شد و دقیقا مطلب بر عکس گشت و چندین بار باب مجبور به اظهار عبودیت به مدیریت سیاسی جامعه شد که مشهورترین آن واقعه مسجد وکیل شیراز می باشد .
ششم اینکه : باب صراحتا اعتراف می کند که قائم فرزند بلا فصل از نهمین سالاله پاک امام حسین علیه السلام است در حالی که این مطلب هیچ تطبیقی با ادعای باب ندارد.
هفتم اینکه : فرزند سرور کنیزان است یعنی مادر قائم کسی است که وی سرور کنیزان می باشد و در این مورد در باره مادر باب هیچ ادعائی مبتنی بر اینکه وی کنیز است در تاریخ ثبت نگردیده است.
هشتم اینکه : او دارای عمری طولانی است که این عمر طولانی همراه با نهان زیستی آن حضرت خواهد بود سوال این است که آیا بابی که متولد سال ۱۲۳۵ هجری قمری و کشته شده سال ۱۲۶۶ هجری قمری است و جمعا سی و یکسال عمر کرده به سی و یکسال عمر می گویند عمر طولانی حال نهان زیستی آن پیش کش .
لذا این هم هیچ تطبیقی با جناب باب ندارد
https://www.facebook.com/bahaicensure/photos/a.391622434315328.1073741828.391454960998742/467116223432615/?type=3&theater

مورد چهارم از احادیثی که باب آن را محکم می داند و بهاء الله متزلزل از تفسیر کوثر باب

بررسی سند چهارم از مجموعه اسناد اعتراف باب به حقیقت محمد بن الحسن علیه السلام :

حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِیِّ قَالَ أَخْبَرَنَا وَکِیعُ بْنُ الْجَرَّاحِ عَنِ الرَّبِیعِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَلِیطٍ قَالَ قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع مِنَّا اثْنَا عَشَرَ مَهْدِیّاً أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ آخِرُهُمُ التَّاسِعُ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الْإِمَامُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ یُحْیِی اللَّهُ بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ یُظْهِرُ بِهِ دِیْنَ الْحَقِ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ لَهُ غَیْبَهٌ یَرْتَدُّ فِیهَا أَقْوَامٌ وَ یَثْبُتُ فِیهَا عَلَى الدِّینِ آخَرُونَ فَیُؤْذَوْنَ وَ یُقَالُ لَهُمْ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ أَمَا إِنَّ الصَّابِرَ فِی غَیْبَتِهِ عَلَى الْأَذَى وَ التَّکْذِیبِ بِمَنْزِلَهِ الْمُجَاهِدِ بِالسَّیْفِ بَیْنَ یَدَیْ رَسُولِ اللَّهِ ص. کمال الدین و تمام النعمه، ج۱، ص: ۳۱۷ این روایت در صفحه ۹۱تفسیر کوثر استفاده شده است.
ترجمه :
عبد الرّحمن بن سلیط گوید: امام حسین علیه السّلام فرمود: از ما خاندان دوازده مهدىّ خواهد بود که اوّلین آنها امیر المؤمنین علیّ بن أبى طالب است و
آخرین آنها نهمین از فرزندان من است
و او امام قائم به حقّ است و
خداى تعالى زمین را به واسطه او پس از موت زنده کند
و دین حقّ را به دست او بر همه ادیان چیره نماید
گرچه مشرکان را ناخوش آید
او را غیبتى است
که اقوامى در آن مرتدّ شوند و دیگرانى در آن پابرجا باشند
و اذیّت شوند و به آنها بگویند: اگر راست مىگوئید این وعده چه وقت عملى شود؟
بدانید کسى که در
دوران غیبت
او بر آزار و تکذیب صابر باشد مانند مجاهدى است که با شمشیر پیشاروى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مجاهده کرده است.

توضیح :

محققین گرامی جالب است توجه شما به متن سایت آیین بهائی جلب شود که ادعا می کند باب در این کتاب ادعای رسالت نموده است : “” سید یحیی در خصوص ملاقات جلسه سوم چنین نقل میکند:

وقتی که بحضور مبارک رفتم تصمیم گرفتم که قلباً رجا کنم. از قلم مبارک تفسیرى بر سوره کوثر مرقوم فرمایند و در نظر گرفتم که این سؤال را قلباً بخواهم و شفاهاً چیزى در این خصوص بمحضر مبارک عرض نکنم. اگر از نیّت قلبى من مطّلع شدند و تفسیر مزبور را مرقوم فرمودند بطوریکه بیانات مبارکه در تفسیر سوره مزبوره با سایر کتب تفسیر فرق داشته باشد بى‌درنگ صحّت رسالتش را تصدیق نمایم و بامر مبارک اذعان کنم وگرنه راه خود پیش گیرم و خاطر از تشویش بپردازم “” . http://aeenebahai.org/node/720

چنانچه تا این قسمت که چهامین سند خدمت شما عزیزان ارائه گردیده است باب حتی ادعای قائمیت نداشته است چه برسد به ادعای رسالت و این از مطالب خلاف واقع محققین محترم سایت مذکور است .

حال به متن حدیث می پردازیم :

اول اینکه در متن فوق باب اعتراف می کند که قائم نهمین از فرزندان امام حسین ع می باشد سوال این است آیا باب می تواند نهمین فرزند از سلاله امام حسین علیه السلام باشد ؟

دوم اینکه : بر اساس سخن فوق آیین باب مرامی است که حاصلش غلبه بر سایر ادیان باید می بود در حالی که نه سال بیشتر آیین وی طول نکشید و منقرض و نسخ شد برای همین قطعا باب مصداق قائم نمی باشد چون آیینش توسط بهاء الله در زندان سیاه چال تهران به سیاه چال تاریخ ملحق گردید و منسوخ شد .

سوم اینکه : قائم صاحب غیبتی است و چنانچه قبلا مطرح شد باب در هیچ منبعی اعلام به اینکه من غیبت کرده ام را نداشته است.

اعتراف منابع امری مبتنی بر اینکه آیین باب بر سایر ادیان غلبه که نگشت هیچ بلکه خود نیز در نهایت ناموفقی نسخ شد :

مدرک اول :

اما ایقان در صفحه ۶۸ می فرماید:
« اثری از سلطنت ظاهر نشد بلکه خلاف آن تحقق یافت چنانچه اصحاب و اولیای او در دست ناس مبتلا و محصور بوده و هستند و درنهایت ذلّت و عجز در ملک ظاهرند آه» .

تذکر اینکه نه سلطنت به معنای ظاهری بر سایر ادیان رخ داد و نه به معنای سلطنت بر قلوب

اگر هم استناد به امتداد باب که بهائیت است شود صریحا روایت اشاره به سلطنت قائمی کرده است که نهمین فرزند امام حسین علیه السلام است آیا بهاء الله ادعای قائمیت داشت که مصداق آن شود ؟

در جهت تایید مطلب فوق به مدرک دیگری اشاره می شود تا اعتراف رهبران بهائی بر عدم موفقیت باب در سلطنت ظاهری و سلطنت بر قلوب هویدا گردد .

اقتدارات در صفحه ۲۰۸ سطر ۱۱ می گوید:

« و این اعتراضات نظر به آن است که این امر به حسب ظاهر قوت نگرفته و احباءالله قلیلند و اعداء الله کثیر لذا هر نفسی به اعتراضی متشبّث که شاید به این جهت مقبول ناس شود اه»

پس چنانچه ملاحظه می فرمایید در موقع نوشتن کتاب ایقان در بغداد در سال ۱۲۷۸ علاوه بر این که اثری از غلبه و سلطنت ظاهریه برای بابیه نبوده آنها محصور و مبتلای به دست مردم و در نهایت عجز و خواری و ذلّت بوده اند و درموقع نوشتن لوح حاج کریمخان که در اقتدارات ذکر نموده وحاوی عبارات مذکوره است (و گویا درعکا بوده است) امر بابیت بر حسب ظاهر قوت نگرفته بود ولهذا از چپ و راست بر بابیه و بابیت اعتراض می شده .

جالب است که ابو الفضائل در کشف الغطاء به همین معنا اعتراف کرده و می نگارد که :

میرزا ابوالفضل در صفحه ۴۶ کتاب کشف الغطاء می گوید:

« بابیه کتب و آثار خود را حتی زیر خاک پنهان می نمایند .»

کتاب کشف الغطاء درسنه ۱۳۳۰ قمری نوشته شده است پس تا هفتاد سال بعد از ظهور سید باب حضرات بابیه از ترس مسلمین جرئت بر اظهار کتب خودشان نمی نموده اند لذا اظهار غلبه ظاهری و باطنی دروغی بیش نیست .

نتیجه اینکه جناب وحید و کشته های بابی در ابتدای امر جانشان را بر سر این مرام گذاشتند و در راه این مطلب کشته شدند نه ادعای قائمیت و رسالت باب
https://www.facebook.com/bahaicensure/photos/a.391622434315328.1073741828.391454960998742/467823413361896/?type=3&permPage=1
البته اشراقی گرامی حدود یکصد حدیث در همین موضوع موجود است که به همین معدود روایات معتبر بسنده می کنم تا از این به بعد ابتدا تحقیق کنی سپس اظهار فضل .

اشراقی عزیز تمام سوالات شما در انتهای مقاله قبلی این حقیر که تمام توسط باب نگاشته شده تقدیم شده بود اما شما ظاهرا فقط قصد تخریب دارید نه یادگیری. ضمنا باز اگر دقت می کردی در همان مقاله پیشین هنگامی که با تمسخر شبهه ای را از اکبر گنجی مطرح کردی پاسخت را دادم اما مثل اینکه هنوز نیاموخته ای و نیاز است یک بار دیگر درس را تکرار کنم امیدوارم آنقدر از بهره هوشی کافی بهره برده باشی که نیاز به تکرار مجدد نباشد :

اما اینکه فرمودید :
آقای ارشاد شما خوب است اگر بشود هم ما را به قول خودت آموزش دهی و هم اکبر گنجی را هدایت کنید. اگر زحمت نباشد راجع به زمان پس از رحلت امام هشتم امام رضا علیه سلام، و به امامت رسیدن امام نهم و دهم هم اطلاعاتی در اختیار من بگذارید ممنون می شوم.
اما پاسخ این حقیر :
ایرج عزیز اکبر گنجی هدایت شده الهی هست وظیفه بنده هدایت افرادی همچون شماست لذا خوب دقت کن تا درس مربوط به مدارک مربوط به وجود اولاد و اوصیای امام رضا ع به بعد را خدمتتان آموزش دهم :
اولین مدرک از آن پروردگار و رب اعلای جناب بهاء الله :
صحیفه ی عدلیه ص ۲۶ و ۲۷: ( ثالث معرفت ابواب است و در این مقام فرض است بر مکلف اقرار به وصایت امیرالمؤمنین علیه السلام نماید … رابع معرفت امامت است و در این مقام بر کل موجودات فرض است معرفت دوازده نفس مقدس که قائم مقام ولایت مطلقه بوده باشند … الحسن بن علی والحسین بن علی و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد والحسن بن علی و الحجه القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و الفاطمه الصدیقه صلوات الله علیهم اجمعین و این شموس عظمت و نجوم عزّت در هر شأن، قائم مقام رسول الله صلی الله علیه و آله بوده اند )
سهراب جان امیدوارم از این به بعد شیطنت نکنی و خوب دقت کنی تا درس استاد را خوب فراگیری .
مورد دوم :
در ص ۳۸ همین کتاب چنین آمده : ( دعایی که در باب خامس ذکر می شود جامع جمیع مراتب اعتقاد است که عبد بعد از قرائت آن عمل به اصول دین خود نموده و کافی است این دعا کل را در مقام اعتقاد )
و چون به باب خامس رجوع کنیم در ص ۴۰ این گونه می یابیم:
( و أشهد لأوصیاء محمد، بعده علی، ثم بعد علی الحسن، ثم بعد الحسن الحسین، ثم بعد الحسین علی، ثم بعد علی محمد، ثم بعد محمد جعفر، ثم بعد جعفر موسی، ثم بعد موسی علی، ثم بعد علی محمد، ثم بعد محمد علی، ثم بعد علی الحسن، ثم بعد الحسن صاحب العصر حجتک و بقیتک … و أشهد أن قائمهم صلواتک علیه حجتک إمامی الحق )
و شهادت می دهم درباره ی اوصیاء حضرت محمد که بعد از ایشان علی بود و بعد از علی حسن و … و بعد از علی حسن و بعد از حس حضرت صاحب العصر حجت و یادگار تو … و شهادت می دهم که قائم ایشان حجت تو و پیشوای بر حق من است
نیکوصفت بزرگوار حال فهمیدی امامان بعد از حضرت ثامن الحجج علی بن موسی الرضا ع کیست ؟ این سخنان آقای باب است نه شفتی و یا سایر افراد ناقص العلمایانی که درباره آنان قلم فرسائی می کنی تا شاید از آن نسخ اسلام حاصل آید .
سهراب گرامی باز دقت کن مورد سوم را خدمتتان تقدیم کنم :
از فحوای کلمات عباس افندی در تفسیر عبارتی از باب ۱۲ مکاشفات یوحنّا که می گوید:
( زنی که آفتاب را در بر دارد و ماه زیر پاهایش و بر سرش تاجی از دوازده ستاره است و آبستن بوده … پس نرینه ای را زایید)
بر می آید که مقصود از زن آبستن در آن جا شریعت مقدسه ی اسلام است و آفتاب و ماه کنایه از دو دولت ایران و عثمانی هستند و دوازده ستاره ۱۲ امام مسلمین می باشند و پسر زاییده شده از آن زن، جناب باب است و اینک عین عبارات ایشان :
الف : کتاب مفاوضات ص ۵۳ و ۵۴:
( این دوازده ستاره عبارت از دوازده ائمه است که مروج شریعت محمدیه بودند و مربیان ملت که مانند ستاره در افق هدایت می درخشیدند … و مقصود از این ولد، حضرت اعلی و نقطه ی اولی است )
ایرج جان بس است یا ادامه دهم ؟ از آنجا که بوی کبر و غرور در وجنات شما رویت می شود باز به رغم انف معاندین و به کوری چشم دشمنان و منکرین اولاد امام رضا علیه السلام چند مورد دیگر را خدمتتان تقدیم می کنم تا با تمسخر به اولاد امام هشتم شیعیان نتازید .
مورد چهارم :
(بخشی از سوره‌الملک تفسیر سوره یوسف) :
«الله قد قدّر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمدبن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفربن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لیکون حجه‌ الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً»

ایرج جان خوب دقت کن جناب باب یعنی پروردگار و رب اعلای جناب بهاء الله دقیقا خود را بنده و نوکر محمد فرزند حسن فرزند علی فرزند محمد فرزند علی بن موسی الرضا علیه السلام می داند حال اگر جرات داری به اربابان باب و آنانی که باب خود را نوکر آنها قلمداد کرده بتاز تا از رداء اسمیه و صفتیه خارج گردی .
مورد پنجم :
باب در تفسیر سوره کوثر ص ۹۶ اعتراف می کند :

إکمال الدین الدَّقَّاقُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ هَارُونَ الرُّویَانِیِّ عَنْ عَبْدِ الْعَظِیمِ الْحَسَنِیِّ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى سَیِّدِی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنِ الْقَائِمِ أَ هُوَ الْمَهْدِیُّ أَوْ غَیْرُهُ فَابْتَدَأَنِی فَقَالَ یَا أَبَا الْقَاسِمِ إِنَّ الْقَائِمَ مِنَّا هُوَ الْمَهْدِیُّ
۱ ) الَّذِی یَجِبُ أَنْ یُنْتَظَرَ فِی غَیْبَتِهِ
۲ ) وَ یُطَاعَ فِی ظُهُورِهِ
۳ ) وَ هُوَ الثَّالِثُ مِنْ وُلْدِی
وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالنُّبُوَّهِ وَ خَصَّنَا بِالْإِمَامَهِ إِنَّهُ لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً وَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى
۴ ) یُصْلِحُ أَمْرَهُ فِی لَیْلَهٍ کَمَا أَصْلَحَ أَمْرَ کَلِیمِهِ مُوسَى ع ….
ثُمَّ قَالَ ع أَفْضَلُ أَعْمَالِ شِیعَتِنَا انْتِظَارُ الْفَرَج

ترجمه :

شیخ صدوق در کمال الدین از حضرت عبد العظیم حسنى نقل میکند که گفت:
خدمت امام محمد تقى (ع) رسیدم تا در باره قائم از وى سؤال کنم که آیا مهدى اوست؟
حضرت پیش از من بسخن پرداخت و فرمود:
۱ – اى ابو القاسم! قائم ما همان مهدى است که باید در غیبتش منتظر او باشند!
۲ – و در موقع ظهورش فرمانبردارى او کنند.
۳ – او فرزند سومى من است.
۴ – بخدائى که محمد را بپیغمبرى و ما را بامامت برگزیده است، قسم یاد میکنم که اگر جز یک روز، از عمر دنیا نمانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا او ظهور کند و زمین را پر از عدل و داد نماید چنان که پر از ظلم و جور شده باشد.
۵ – خداوند متعال کار او را در یک شب اصلاح نماید چنان که مشکل موسى کلیم را در یک شب اصلاح کرد
… آنگاه فرمود: بهترین اعمال شیعیان ما انتظار فرج امام زمان است.
سند:بحارالانوار ج ۵۱ ص ۱۵۶م ۴۱ این روایت را در صفحه ۹۶تفسیر سوره کوثر استفاده کرده است.
سهراب جان در انتهاء بوس .

نظر شما در مورد این مطلب :

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.