نقد خاطرات خلیل شهیدی خادم برجسته عبد البهاء- بخش پنجم و آخر

تا کنون مستنداتی از کتاب های مختلف امری ارائه شد که بیانگر بی صداقتی عملکرد عبدالبهاء بود. وی به دروغ به مسجد می رفت، امام جماعت بود، روزه می گرفت و… تا مسلمانان را بفریبد و با نیرنگ و ریا امر خود را پیش ببرد…

زاهد ریایی
تا کنون مستنداتی از کتاب های مختلف امری ارائه شد که بیانگر بی صداقتی عملکرد عبدالبهاء بود. وی به دروغ به مسجد می رفت، امام جماعت بود، روزه می گرفت و… تا مسلمانان را بفریبد و با نیرنگ و ریا امر خود را پیش ببرد.

در ادامه نشان دادن مستندات این روش خلاف، خاطره ای از میرزا ابوالفضل گلپایگانی را می بینیم. وی تئوریسین تشکیلات و حزب بهایی، مستدل جلوه دهنده ادعاهای بهاء الله و یکی از مدیران ارشد تولید محتوا در اختراع و ابداع براهین و استدلال باور بهایی بود. وی با این همه کبکبه و دبدبه، ذره ای به دستاوردهای استدلالی خود باور نداشت و طوطی صفت در پس آینه عبدالبهاء قرار گرفته و منویات و خواسته های او را مطرح می کرد.

جایگاه میرزا ابوالفضل را نزد عبدالبهاء در صفحه ۱۲۷ کتاب خاطرات خلیل شهیدی، این گونه می بینیم:
«وقتی کتاب فرائد به چاپ رسید و به حضور مبارک (عبدالبهاء) آوردند، کتاب را بوسیدند. پس از آن که به رحمت ایزد متعال پیوست، فرمودند چیزعجیبی بود، از همه جا با خبر»

شوقی نیز به استناد صفحات ۱۲۸ و ۱۲۹ کتاب خاطرات خلیل شهیدی، برای توانمندی میرزا ابوالفضل، اهمیت و ارزش قائل بود:
«حضرت ولی امرالله شبی در بیت مبارک حیفا که محفل منعقد شده بود به این مضمون می فرمودند: اگر میرزا ابوالفضل بود از کتب نیز استنباط می نمود. از این بیان مبارک چنین مفهوم می شود همچنان که وقایع گذشته، مطابق با نصوص و اخبار کتب آسمانی بود، وقایع حالیه که راجع به ولایت حضرتش می باشد البته نیز در کتب آسمانی مذکور و مسطور که استخراجش با اهل دانش و علمای من فی البهاء است زیرا هیچ شیئی در بساط الهی تصادفی نیست»

پس وظیفه میرزا ابوالفضل پیدا کردن مستندات از کتاب های آسمانی بوده و هرچه به او می گفتند، سندی از نصوص و اخبار و کتب آسمانی(؟؟؟) در باره آن می یافت. اگر وی در زمان شوقی زنده بود، می توانست راجع به ولایت امری شوقی افندی نیز سند سازی کند.

به گوشه ای از اعتقادات و باورهای میرزا ابوالفضل که برگرفته از شیوه عبدالبهاء است به نقل از صفحه ۱۲۷ کتاب خاطرات خلیل شهیدی می پردازیم:
«میرزا ابوالفضایل در ایام طغیان ناقضیه می رفتند در قصر بهجی پیش قطب شقاق تا شاید بتوانند او را متنبه سازند. یک روز حضرت عبدالبهاء به او فرمودند برای چه پیش میرزا محمد علی (ناقض اکبر) می روید؟ عرض کردند قربان، حضرت اعلی(باب) بر حق بودند یا نه؟ فرمودند بر حق بودند. عرض کردند اگر بفرمایید برحق نبودند، من قبول می کنم. حضرت عبدالبهاء سکوت اختیار کردند»

سکوت عبدالبهاء در اینجا بسیار با معنی و نشان دهنده تایید ضمنی عقیده میرزا ابوالفضایل گلپایگانی است.

جلب نظر
جلب نظر و اعتماد عمومی عبدالبهاء به گونه ای بوده است که گاهی بعضی را درباره صداقت او به شک می اندازد و اظهار می کنند اگر حقیقتی در او نبود، چگونه در زمان زندگی تا این حد مورد توجه خاص و عام بوده است؟! باید پاسخ داد دو رویی و نیرنگ بازی هایش، بعضی را به سوی او جلب کرده بود.

برای نمونه به صفحه ۱۲۲ کتاب خاطرات خلیل شهیدی توجه کنیم:
«حضرت عبدالبهاء گاهی اوقات به طبریه تشریف می بردند. قاضی حیفا عریضه ای به حضور مبارک نوشته بود و سوال از چگونگی طبریه نموده بود. در ضمن جواب عریضه، می فرمایند: اذا تسأل عن طبریا حجارها سود، سکانها یهود، وجوههم کالقرود یعنی اگر سوال از چگونگی طبریه می کنی سنگ هایش سیاه، ساکنینش یهود و صورت هایشان مانند میمون ها است. گویا میلش بر این بود که حضرت عبدالبهاء او را بخواهند که مفتخر به چنین جوابی گشت»

آنچه از این نوشته استنباط می شود:
– عبدالبهاء به منطقه طبریه که به نقل از ویکیپدیا «مرکز تمدن یهود و یکی از چهار شهر مقدس یهود به شمار می آید و در کنار شهرهای اورشلیم، صفاد و حبرون محل سکونت بسیاری از دانشمندان مذهبی یهودی بوده است. آرامگاه چند تن از مقدسین یهود در حومه شهر طبریه قرار گرفته و از نظر تاریخی دارای اهمیت فراوان است» رفت و آمد داشته است.
– طبریه، مرکز اصلی کشت گندم آن منطقه است و عبدالبهاء و تشکیلاتش رفته رفته بر زمین های کشاورزی و محصول گندم آن تسلط پیدا می کنند و این محصول استراتژیک را در انحصار می گیرند.
– رفت و آمد عبدالبهاء به آن منطقه، شک و تردید قاضی حیفا را برمی انگیزد.
– قاضی حیفا، نظر عبدالبهاء را به عنوان فردی که به آن منطقه تردد دارد، می پرسد.
– عبدالبهاء متظاهر به اسلام، یهودیان آن منطقه را «میمون» می شمارد تا دل قاضی حیفا را به دست آورد.
– عبدالبهاء که «وحدت عالم انسانی» را شعار خود می داند، دسته ای از انسان ها را «میمون» قلمداد می کند.
– برخلاف آنچه عبدالبهاء به قاضی حیفا می گوید، وی با این میمون ها ارتباط نزدیک دارد و همواره از مهاجرت و سکونت آن ها در فلسطین حمایت می کند.

مؤید اقدامات وسیع کشاورزی عبدالبهاء در منطقه طبریه، سخن دکتر ج. ای. اسلمنت در صفحه ۷۶ کتاب بهاء الله و عصر جدید است:
«حضرت عبدالبهاء در طول جنگ دائما مشغول رتق و فتق و رسیدگی به احتیاجات مادی و روحانی اطرافیان خود بودند و در نزدیکی طبریه به عملیات وسیع کشاورزی پرداخته به این وسیله محصول گندم زیادی به دست آمد که نه فقط مانع قحطی برای بهاییان گردید بلکه احتیاجات صد ها نفر از فقرا و ساکنین ادیان مختلفه در حیفا و عکا برآورده شد»

عبدالبهاء در سال ۱۹۱۸ که قوای انگلیس، فلسطین را به تصرف درآوردند، در انبارهای گندم ذخیره شده را باز کرد و کمک شایانی به رفع گرسنگی نیروهای انگلیسی (فقرا) کرد و هم از این روست که از سوی دولت بریتانیای کبیر به لقب «سر sir» مفتخر گردید.

عبدالبهاء مدافع اسلام
چهره ای که عبدالبهاء از خود در جوامع مختلف نشان می دهد، چهره فردی معتقد به دیانت اسلام است که با بحث و گفتگوهای خود، به ظاهر از اسلام دفاع می کند. او محل رجوع صاحبان ادیان مختلف است و از حقانیت دین اسلام سخن می گوید، در حالی که در دل، ذره ای هم به قرآن و اسلام اعتقاد ندارد و این نشان دهنده چند چهرگی اوست.
برای مثال کشیشی مسیحی که ادعاهای عبدالبهاء را درباره اسلام می بیند با او وارد مباحثه می شود تا در بحث او را شکست دهد و معتقد به مسیحیت گرداند. آمد و رفت او نزد عبدالبهاء، مورد سوال دیگران قرار می گیرد. کشیش پاسخ می دهد تا عبدالبهاء را غسل تعمید ندهم، دست از او نمی کشم. وقتی این سخن به عبدالبهاء می رسد، او هم می گوید: تا کاری نکنم که کشیش ختنه نشود، از پا نمی نشینم. حکم ختنه، مخصوص دیانت اسلام است و در آئین بهایی چنین رسمی وجود ندارد. سخن مزبور، نشان دهنده این است که وی خود را در جامعه، مسلمان جا زده بود.

این مطلب را در صفحات ۳۹ و۴۰ کتاب خاطرات خلیل شهیدی می بینیم:
«در عکا کشیشی از مسیحیان بود که پیوسته به حضور حضرت مولی الوری مشرف می شد. روزی مسیحی ها از او به این نحو سوال کردند تو که این قدر پیش عباس افندی می روی چه نتیجه ها دیدی؟ گفته بود عن قریب عباس افندی را تعمید خواهم داد. چون این مطلب به سمع مبارک رسید فرمودند بسیار خوب ببین او ما را تعمید می کند یا ما او را ختنه. پس از این بیان، طولی نکشید آن کشیش مریض شد. دکترها هرچه معالجه می کردند نتیجه ای حاصل نمی شد بلکه مزید برعلت می گشت. عاقبت مجبور بر این شدند که مجمع الحکماء نمایند. لهذا آن گروه حکما پس از معاینه و فحص دقیق و مشاوره، مشاهده نمودند که هیچ علاجی محض رفع مرض او بجز ختنه نیست و پس از تصمیم قطعی، موفق بر اجرای این عمل گشتند. حضرت عبدالبهاء ارواحنا لأرادته الفداء تبسم می فرمودند و می فرمودند ما یک شوخی کردیم. از آن به بعد هر وقت به حضور مبارک مشرف می شد سرافکنده و شرمنده می گشت»

درباره مطالب فوق، نکته های زیر گفتنی است:
– داستانی که خلیل شهیدی نقل می کند، در راستای کرامت تراشی برای عبدالبهاء است.
– عبدالبهاء از کجا می دانست که درمان بیماری کشیش، ختنه کردن اوست.
– تحقق شوخی عبدالبهاء (!!!) باعث مسلمان شدن کشیش مسیحی نشد.
– موضع عبدالبهاء در این داستان، مسلمانی معتقد به حکم ختنه است نه یک نفر بهایی و در اینجا تزویرگری او قابل ملاحظه است.

در صفحات ۲۲۳ و۲۲۴ کتاب خاطرات خلیل شهیدی، گوشه ای دیگر از تظاهر به مسلمانی و با آداب اسلامی وضو گرفتن و نماز خواندن و حتی نماز را طولانی برگزار کردن را می بینیم:
«در ایام مبارک حضرت عبدالبهاء در عکا چند نفری در سرایه دولتی از مامورین دولت عثمانی برآمدند که از رده حیله و تزویر از حضرت عبدالبهاء یک وجه کلی و هنگفتی را که خودشان در نظر گرفته بودند دریافت نمایند. ولی آن موجد کرم و احسان به هیچ وجه من الوجوه، فلسی به طریق رشوت و یا استرضا به احدی عطا نمی فرمود. آنان یک نفر را از بین خودشان انتخاب کردند که به حضور مبارک برود تا آن نقشه خبث و ملغتشان را به کار برد و چون وارد شد مطلب افکیه و خارج از حقیقت که مدل بر صدمه و زیان بر هیکل امر بود، به عرض رساند و به این مضمون می رساند که تصمیمات و قرارداد دولت چنین و چنان است ولی ممکن است به توسط مبلغی وجه که مقدارش تا این حد باشد، دولت را از این اقدام منصرف ساخت. عرایضش تا پایان، از این مطالب نامعقول و نامربوط بود. سپس حضرت عبدالبهاء محض وضو آب طلبیدند و در نهایت تأنی وضو گرفتند. پس از اتمام، به طریق اسلامی شروع به نماز طولانی فرمودند. در بین نماز به این مضمون عرض کرد این اقدام باید زود عملی شود زیرا وقت تنگ است؛ یعنی نماز را خاتمه دهید تا در این امر مهم، تعویقی حاصل نشود. آن گاه با کمال ‌وقار و قدرت نزدیکش تشریف بردند و چند کشیده و سیلی های محکم به او زدند و فرمودند بعثت لکم یعنی فرستادم برایتان. او پس از اضطراب و ناراحتی که مسلما چنین تصوری را نمی کرد، سر و صورتش را گرفت و با داد و فریاد وارد سرایه شد و ماوقع را به همقطارانش گفت. در همان شب، تلگرافی از باب عالی با زبان ترکی از طرف یکی از ارکان و زمامداران دولت برعزل همان دسته، هریک به نام خود رسید»

در این نقل، مطالب زیر قابل تعمق است:
– عبدالبهاء چرا در مقابل مامور دولت عثمانی ( یک مسلمان) ادای مسلمانی در می آورد؟
– چرا وضوی با تأنی و چرا نماز طولانی؟!
– چگونه در حین این نماز خالصانه، عبدالبهاء جزئیات سخنان مامور دولتی را شنیده و آن را برای خود تفسیر کرده است؟
– کمال ‌وقار و قدرت عبدالبهاء از کجا سرچشمه گرفته بود؟
– چگونه عبدالبهاء چند کشیده و سیلی های محکم به مامور دولت می زند؟
– مامور دولت چرا هیچ واکنشی نسبت به عبدالبهاء در ازای کشیده و سیلی های ناگهانی نشان نمی دهد؟
– چگونه این اتفاق بلافاصله به باب عالی گزارش می شود؟
– چرا واکنش باب عالی، عزل تک تک افراد آن دسته است؟

نظر شما در مورد این مطلب :

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.