ششمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
لگد دوبارهی باور بهائی به ادعای بهاءالله
هر چه که پیش میرویم، علت مخفی نگهداشتن ادعای انحصار معجزه در کتاب، بیشتر مشخص میشود. باور بهائی نیز که به خوبی میداند نمیتوان تمامی معجزات غیرکتابی را انکار نمود، و أساسا اگر معجزه فقط از جنس کتاب باشد، بایستی حداقل ۱۲۴ هزار کتاب آسمانی داشته باشیم، لذا باز هم به صورت تلویحی به وجود معجزات غیرکتابی اعتراف میکند. اما دامنهی اثر آن را محدود به زمان حضور همان پیامبر و یا محدود به افرادی میداند که آن معجزه برای آنها ارائه شده است.
در ادامهی نکتهی دوم به صراحت اعتراف به وجود معجزات غیرکتابی در زمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مینماید: “مضافاً در خود قرآن مجید و تاریخ اسلام شواهد قاطعی وجود دارد که منکران پیامبران حتی در صورت مشاهده معجزه ظاهری نیز مؤمن نمی شدند و پیامبران را ساحر و جادوگر می گفتند”
نکتهی مهم، اعتراف به وجود معجزات غیرکتابی است! یعنی در اینجا اعتراف میکند که وجود معجزات غیرکتابی در قرآن کریم نیز به صراحت و با دلایل قاطع بیان گردیده است! کما این که خود باب، بهاءالله، عبدالبهاء و حتی مبلغین باور بهائی به وجود معجزات غیرکتابی زیادی اعتراف کردهاند که مدارک و مستندات آن پیش از این تقدیم حضور گردید. این اعترافات به معنی بطلان ادعای انحصار معجزه در کتاب است! یعنی باور بهائی نیز از ادعای بهاءالله روی برگردانده و نظری خلاف نظر او دارد! یعنی باب و بهاءالله دچار تناقضگویی شدهاند و بر اساس آموزههای باور بهائی، تناقض در ساحت سفرای الهی راه ندارد! لذا همین که چنین تناقضاتی میتوانند به ساحت باب و بهاءالله، راه بیابند، یعنی این که حتی بر اساس آموزههای باور بهائی، نمیتوان باب و بهاءالله را فرستادهی خدا دانست!
هفتمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
تداوم معجزات غیرکتابی و بطلان باورهای بابی و بهائی
یکی دیگر از اشتباهات اساسی باور بهائی در بحث معجزه، محدود دانستن اثر معجزات غیرکتابی به زمان گذشته است. در حالی که بسیاری از این آیات و معجزات الهی در شناخت حجتهای خدا در آینده کاربرد بسیار اساسی دارند.
برای روشن شدن موضوع به سراغ معیارهای شناخت دوازدهمین وصی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) میرویم. همان گونه که در مباحث سوال ششم به این موضوع پرداخته شد، باب در تمام عمر خود به هیچ وجه ادعای امام دوازدهم بودن یعنی ادعای محمد بن الحسن (علیهما السلام) بودن نداشته است! دیدیم که باب، وجود نازنین امام دوازدهم، یعنی حضرت امام محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) را شخصیتی به غیر از خودش معرفی کرده و خود را جانثار حضرت معرفی میکند و کسانی که امام دوازدهم (علیه السلام) یا حتی نواب ایشان را انکار نمایند، قطعا ازا دیدگاه باب، کافر به حسب آمدهاند. البته به خاطر داریم که بهاءالله یکی از همان کسانی است که از دیدگاه باب، قطعا او کافر است و لذا نمیتواند موعود بیان باشد! به هر حال ثابت شد ادعای باب در این زمینه، محدود میشود به ادعای قائمیت نه امام دوازدهم بودن! یعنی در بحث موعود اسلام، فقط ادعای قائم بودن داشته نه امام دوازدهم بودن!
دیدیم که باور بهائی در کمال ناجوانمردانگی، ادعای قائمیت باب را مساوی ادعای امام دوازدهم بودن او مطرح کرده تا بتواند پروندهی اوصیای دوازدهگانهی اسلام را ببندد و پس از آن رای به نسخ اسلام بدهد!
در حالی که دروغی بیش نبود و باب هیچ ادعایی در خصوص امام دوازدهم بودن نداشته و وقتی ادعایی نداشته، دلیلی هم بر این موضوع أقامه نکرده است! یعنی پروندهی اوصیای دوازدهگانهی اسلام هنوز باز است و نمیتوان خاتمیت و مهدویت و هدایت الهی در هر عصر و زمان را انکار نمود.
اما معجزات غیرکتابی انبیاء گذشته که به اعتراف باور بهائی در زمان حضورشان ارائه نمودهاند، نقش بسیار مهمی در شناخت حجتهای الهی دارد. یکی از نشانههای قطعی، اصلی و مهم امام دوازدهم (علیه السلام) این است که میراث نبوت و میراث انبیاء الهی در دست ایشان است! و دقیقا بر أساس همین میزان است که موعود حقیقی را میتوان از مدعیان دروغین تشخیص داد!
موعود اسلام و امام دوازدهم شیعیان کسی است میراث نبوت و آثار انبیاء الهی به ایشان به ارث رسیده است؛ از عصا و سنگ حضرت موسی (علیه السلام) تا انگشتر حضرت سلیمان (علیه السلام)، از پیراهن حضرت یوسف (علیه السلام) تا پرچم و سلاح و زره شخص پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و تمامی کتابهای آسمانی گذشته، همه و همه نزد حجت خداست. کسی که فاقد این نشانههاست، بیشک او امام دوازدهم و دوازدهمین وصی نیست! بر همین أساس است که باب نیز امام دوازدهم نیست!
عدم ارائهی این آیات و بیِّنات از سوی باب، یکی از هزاران دلیلی است که ثابت میکند قطعا باب نمیتواند موعود اسلام باشد و پروندهی اوصیای دوازدهگانهی اسلام هنوز بسته نشده است! و این یعنی بطلان باورهای بابی و بهائی!
هشتمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
دیدن معجزه، جبرآور نیست!
باور بهائی که مجبور میشود بر خلاف ادعای باب و بهاءالله، به وجود معجزات غیرکتابی اعتراف کند، برای بیارزش جلوه دادن آیات و بیِّنات الهی، مجبور میشود دست به دامن کفار و مشرکانی همچون ابوجهل شود و مغالطهی خود را به این صورت مطرح نماید: “مضافاً در خود قرآن مجید و تاریخ اسلام شواهد قاطعی وجود دارد که منکران پیامبران حتی در صورت مشاهده معجزه ظاهری نیز مؤمن نمی شدند و پیامبران را ساحر و جادوگر می گفتند.”
ارائهی معجزه و اثبات حقانیت، وظیفهی پیامبر خداست به گونهای که حتی جای ذرهای تردید در الهی بودن دعوت او باقی نماند. اگر آیات و معجزات سفرای الهی به گونهای باشد که ذرهای تردید به جای مانده باشد، این بدان معناست که حجت هنوز بر مردم تمام نشده است و مردم به یقین صد در صدی نرسیدهاند! بنابراین و بر أساس دلایل فراوانی عقلی و نقلی که در مقالات ابتدای بحث تقدیم حضور گردید، برای این که بر خلق خدا، إتمام حجت شود، مدعی صادق همواره آیات و بیِّنات و معجزاتی در درست دارد که ثابت کند از جانب خداوند متعال آمده است.
اما آیا هر فردی که معجزه را دید، مجبور است ایمان بیاورد!؟ قطعا این گونه نیست. انسانها وقتی در مقابل دعوت انبیاء و سفرای الهی قرار میگیرند، بایستی حجت بر آنها تمام شود و حقانیت و درستی دعوت الهی را روشنتر از آفتاب میان آسمان بیابند و وجدان نمایند. یعنی حجتهای الهی با ارائهی آیات و بیِّنات و معجزات، به روشنی تمام، ثابت میکنند که از جانب خداوند متعال آمدهاند. اما این تازه اول ماجرا است؛ از این به بعد است که انسانها مورد آزمایش و امتحان قرار میگیرند. کسانی که ایمان میآورند، در دستهی مومنان قرار میگیرند و افرادی که از پذیرش حق، سر باز زنند، کافر نامیده میشوند.
اما باور بهائی، در اینجا دست به مغلطه زده و کفر کافران را بهانهای برای تضعیف و تخریب جایگاه معجزه قرار میدهد. یعنی ادعا میکند چون جمعی با روشن شدن حق و دیدن آیات و معجزات، به سفرای الهی ایمان نمیآورند، پس معجزه، امری عبث و بیهوده و کم ارزش است! در حالی که ارائهی معجزه و ارایهی آیات و بیِّنات به عهدهی سفرای الهی است و مردم دقیقا پس از مشاهدهی این آیات است که مورد آزمایش و امتحان قرار میگیرند. تا قبل از این که سفرای الهی، معجزهای ارائه نکردهاند، اصلا بحث ایمان و کفر معنا پیدا نمیکند. آزمایش و امتحان خلق، پس از روشن شدن و اثبات حقانیت دعوت، شروع میشود.
باور بهائی ذرهای انصاف ندارد و باز هم کتمان حقیقت کرده است و هیچ اشارهای به نمونههای فراوان ایمان آوردن افراد نمیکند که با دیدن معجزات الهی ایمان آوردهاند! به عنوان مثال، ساحران زمان حضرت موسی (علیه السلام) چه زمانی به دعوت ایشان ایمان آوردند!؟ دقیقا پس از این که معجزات و آیات حضرت موسی (علیه السلام) را مشاهده کردند به یقین رسیدند که ایشان سفیر حضرت حق هستند و به لطف خداوند متعال، توانستند به ایشان ایمان بیاورند.
بنابراین مردم دقیقا پس از مشاهدهی آیات و بیِّنات و معجزات است که مورد امتحان قرار میگیرند و میتوانند ایمان بیاورند و یا این که راه کفر را انتخاب نمایند. لذا ایمان آوردن و یا کفر ورزیدن انسانها، هیچ خللی به اصالت و ضرورت ارائهی معجزه وارد نمیسازد.
نکتهی دیگری که باز هم مثل همیشه باور بهائی چشمان خود را بر روی آن بسته و رعایت انصاف نکرده و البته باز هم باعث شده که در دام فضاحت و رسوایی گرفتار شود، سوال و چالشی است که در مورد معجزهی کتاب مطرح میشود. برای روشن شدن بطلان این مغالطه، میتوان از باور بهائی سوال کرد که تکلیف معجزهی کتابی چه میشود!؟ آیا همهی کسانی که معجزهی کتابی به آنها عرض شده، به سفرای الهی ایمان آوردهاند!؟
اگر باور بهائی مدعیست که معجزهی کتابی ارزش و اهمیت خیلی بیشتری نسبت به معجزهی غیرکتابی دارد، بنابراین با نزول قرآن کریم، تمامی مردم عالم بایستی مسلمان میشدند! اگر ایمان نیاوردن به سفرای الهی با وجود مشاهده کردن معجزه، دلیل بر بیاهمیتی آن باشد، معجزهی کتابی نیز خود نوعی از معجزه است و لذا ارزش و اهمیت معجزهی کتابی به مراتب بیشتر از معجزات غیرکتابی تخریب میشود!
اگر بخواهیم بهانه بگیریم که چون مشرکان با دیدن معجزات غیرکتابی، ایمان نیاوردهاند، لذا معجزه، اهمیت خاصی ندارد، همین موضوع در مورد معجزهی کتابی نیز صادق است! یعنی با دیدن معجزهی کتابی که به ادعای باور بهائی، مهمتر و محکمتر از معجزهی غیرکتابی است، بایستی همه ایمان بیاورند! یعنی اگر بخواهیم به میزانی که باور بهائی برای بیاهمیت جلوه دادن معجزه مطرح کرده به موضوع معجزات کتابی نگاه کنیم، این نتیجه به دست میآید که خداوند متعال نبایستی معجزات کتابی نازل بفرماید! چرا!؟ چون کافران با دیدن معجزات کتابی نیز همچنان ایمان نیاوردهاند! لذا چون کافران با دیدن معجزهی کتابی، همچنان راه عناد و کفر را در پیش گرفتهاند، پس بر أساس منطق باور بهائی، به طور کلی معجزه چه از نوع کتابی و چه از نوع غیرکتابی آن هیچ ارزشی ندارد!
اگر معجزات غیرکتابی به این بهانه، کماهمیت و بیارزش باشند، معجزات کتابی به طریق اولی بیاهمیتتر خواهند بود! چون چندین میلیارد جمعیت جهان هنوز به معجزهی کتابی بهاءالله ایمان نیاوردهاند! البته همان معجزهای که باور بهائی جرات ندارد نسخهی اصلی آن را منتشر نماید.
نهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
خدای ناتوان باور بهائی و دوری از علم در انکار شقالقمر
از دیگر نکات جالب توجه میتوان رویکرد دوگانه و متناقض باور بهائی و تحلیل غیرعلمی نسبت به شق القمر اشاره نمود.
همان گونه که ملاحظه گردید، باور بهائی در گام نخست، وقتی میخواهد به تضعیف و تخریب جایگاه معجزهی غیرکتابی بپردازد، در همان ابتدای راه، دچار تناقضگویی شده است. زیرا ابتدا از معجزهی شق القمر به عنوان شواهد قطعی که در قرآن و تاریخ آمده یاد میکند، اما دقیقاً در جملهی بعدی و در ادامهی نوشتار خود، به طور کلی به جنگ با این شاهد قطعی میرود. یعنی از یک طرف به وجود و درستی معجزهی غیرکتابی اعتراف میکند و آن را از جملهی شواهد قاطع برمیشمارد. ولی بلافاصله شروع به تخریب و تضعیف و انکار آن مینماید. برای روشن شدن موضوع، بار دیگر عین عبارات باور بهائی تقدیم حضور میگردد:
“مضافاً در خود قرآن مجید و تاریخ اسلام شواهد قاطعی وجود دارد که منکران پیامبران حتی در صورت مشاهده معجزه ظاهری نیز مؤمن نمی شدند و پیامبران را ساحر و جادوگر می گفتند. نمونه بارز آن ادعای شقّ القمر کردن حضرت محمد (ص) است. گفته شده ابوجهل از حضرت محمد (ص) معجزه خواست و حضرت ماه را به دو نیم کردند.”
اما بلافاصله پس از این عبارات، به انکار قدرت خداوند متعال و نقض نکتهی اول خود اقدام میکند. چرا!؟ چون چنین اموری را باب و بهاءالله نمیتوانند ارائه نمایند و هیچ گاه نیز ارائه نکردهاند! به یاد داریم که باور بهائی، اولین نکتهی خود را به قدرتمندی خداوند متعال اختصاص داده و ادعا کرده بود این یک تهمت است که به باور بهائی نسبت داده میشود که این باور به طور کلی منکر معجزه است. برای روشن شدن موضوع، لازم است که نکتهی اول باور بهائی ارائه گردد:
“نکته اول آن که بر عکس ادعای ردیه نویسان علیه دین بهایی، بهائیان معتقدند خداوند بر هر امری و معجزه ای قادر است. یعنی خداوند می تواند معجزه های گوناگون، چه ظاهری و چه باطنی، توسط پیامبران خود آشکار سازد. چه که خدا قدرت مطلق است و هیچ قدرتی برتر از او نیست و همه عالم در دست اقتدار اوست. علت آن هم روشن است، چه که خود او عالم را آفریده است و به حقایق و ذات آن شناخت و احاطه کامل دارد.”
با وجود چنین ادعایی که به عنوان اولین نکته مطرح کرده، اما وقتی ناخواسته از شق القمر به عنوان شاهد قطعی در قرآن و تاریخ اسلام، یاد میکند، متاسفانه باز مشغول بستن دستهای خداوند متعال میشود و خداوند متعال را در حد یک انسان ناتوان و ضعیف، پایین میآورد! در واقع باور بهائی پس از اعترافی که به اصالت و درستی شق القمر میکند، بلافاصله در جملهی بعدی رفتاری کاملاً متناقض با نکتهی اول و حتی جملات قبلی خود ئر پیش میگیرد. یعنی برای تخریب و انکار معجزه شق القمر، انجام آن کردن را مستلزم در دست داشتن شمشیری به طول ۱۵۰ هزار کیلومتر میداند!
باور بهائی این چنین به تمسخر آیت الهی میپردازد: “آیا شما می توانید یک شمشیر ۱۵۰۰۰۰ کیلومتری را تصور کنید؟!” البته این خدای باور بهائی است که اگر بخواهد ماه را به دو نیم کند، این کار را باید با شمشیری به طول ۱۵۰ هزار کیلومتر انجام دهد! گویا کرهی ماه از تسلط خالق خود خارج شده و برای دو نیم کردن آن، باید از شمشیر استفاده نماید! گویا خدای باور بهائی، یک انسان است که تسلطی بر مخلوقات خود ندارد! گویا خدای باور بهائی، محدود به مکان است و برای دستیابی به کرهی ماه، نیازمند شمشیری به طول ۱۵۰ هزار کیلومتر است!
این است خدای ضعیف و ناتوان باور بهائی!
بنابراین دیدیم آن چه که باور بهائی در اولین نکته به عنوان یک تهمت از آن یاد کرده بود، حقیقت محض است که خود بدان اعتراف مینماید! یعنی این ردیهنویسان نیستند که چنین تهمتی را به باور بهائی نسبت میدهند. بلکه این خود باور بهائی است که خدایی در حد یک انسان محدود در کرهی زمین دارد!
از دیدگاه یک موحد و یکتاپرست، تمام هستی به أرادهی خداوند متعال سر پاست و نیست کردن تمام هستی، تنها با ارادهی خداوند متعال، قابل انجام است! اگر کرهی ماه در مدار خود به دور زمین میچرخد، به ارادهی خالق خود است! اگر کرهی ماه از نعمت وجود برخوردار است، این نعمت به صورت لحظه به لحظه و آن به آن به او و تمام موجودات افاضه میشود. بنابراین نصف کردن کرهی ماه برای خداوند متعال نه تنها غیرممکن نیست بلکه نیاز به شمشیر ۱۵۰ هزار کیلومتری ندارد و تنها به یک أراده، محقق میشود.
اتفاقا ارائهی همین معجزات است که ثابت میکند انبیاء و سفرای الهی در دعوت خود صادق هستند! چرا که نظام معمول هستی را میتوانند به اذن خداوند متعال و قدرتی که او به ایشان عطا فرموده به هم میزنند و نشان میدهند که از طرف همان کسی آمدهاند که خالق تمام هستی است! آن کدام مدعی دروغین است که بتواند عصایی را به اژدها تبدیل نماید و سپس آن را به حالت اولیهی خود بازگرداند!؟ آن کدام مدعی است که بتواند پرندهای از گِل بسازد و سپس روح در آن بدمد!؟ آن کدام مدعی است که بتواند مردهای که چند صد سال از مرگ او گذشته را به اشارهای زنده نماید!؟ آن چه کسی است به جز سفیران الهی که بتواند از سنگ سخت، دوازده چشمه جاری سازد!؟ این أمور را معجزه میگویند؛ زیرا مدعیان دروغین از ارائهی آن عاجز و ناتوان هستند! و باور بهائی نیز به همین دلیل با معجزه مخالف است! چون رسواکنندهی مدعیان دروغین است!
اما انکار معجزهی شق القمر، یک رسوایی علمی دیگر نیز برای باور بهائی به ارمغان آورده است. باور بهائی برای انکار و امکانناپذیر بودن شقالقمر، به پدیدهی جزر و مد اشاره میکند: “اگر اندکی ماه از مدار خود خارج شود، آب دریاها همه شهرها را فرو خواهد برد و کما اینکه جزر و مدها در اثر جاذبه ماه رخ میدهند.”
دیدیم که این بهانه، علتی جز ناتوان و عاجز دانستن خداوند متعال نداشت. اما این بهانه از نظر علمی نیز باور بهائی را به چالش میکشد. جاذبه و اثر ماه بر روی زمین باعث ایجاد جزر و مد میشود. البته خورشید نیز در ایجاد این پدیده موثر است ولی اثر ماه به دلیل فاصلهی کمتری که دارد، بیش از اثر خورشید است. باور بهائی ادعا کرده که اگر ماه اندکی از مدار خود خارج شود، همهی شهرها به زیر آب خواهند رفت!
آن چه در شق القمر مطرح شده، در درجهی اول، قدرتمندی خداوند متعال است. آن خدایی که آبهای زمین را در اثر جاذبهی ماه به حرکت درمیآورد، نیاز به ماه برای ایجاد این اثر ندارد. یعنی اصل ارائهی معجزه بر این پایه استوار است که سایرین نتوانند آن را با أسباب و محاسبات معمول انجام دهند.
اما حتی اگر از نگاه فیزیکی و مادی نیز به موضوع نگاه کنیم، مشکلی برای شهرها به وجود نخواهد آمد. اگر یک جسم به چند تکه تقسیم شود، در حالی که مرکز ثقل آن همچنان در همان نقطهی اول باشد، اثر آن همانند وضعیتی در نظر گرفته میشود که آن جسم به صورت یکپارچه در مرکز ثقل خود داشته است. یعنی اگر ماه به صد تکه هم تقسیم شود ولی مرکز ثقل و برآیند آنها همچنان در همان مرکز ثقل پیشین خود باشد، همان اثر قبلی خود را بر روی زمین میگذارد. یعنی شق القمر باعث زیر آب رفتن شهر نمیشود.
از این گذشته، اگر باور بهائی اندکی از حدود دامنهی جزر و مد اطلاع داشت، هیچ وقت ادعای زیر آب رفتن شهرها را نمیکرد! دامنهی تغییرات جزر و مدها در قسمتهای مختلف زمین متفاوت است ولی به طور کلی حداکثر در حد چند متر بیشتر نیست. به عنوان مثال در دهانهی رودخانهی بهمنشیر و محل اتصال به خلیج فارس، این دامنه حداکثر حدود سه متر است یعنی تراز سطح آب بین منفی یک و نیم متر تا مثبت یک و نیم متر تغییر میکند. آیا باور بهائی از ارتفاع کوههای جهان اطلاعی نداشته است!؟ از تراز سطح شهرهای جهان بیاطلاع بوده!؟ یا این که هدفش تخریب و انکار آیات الهی است!؟ تغییرات چند متری سطح آب کجا و به زیر آب رفتن تمامی شهرها کجا!؟
آن چه زمین را از زیر آب رفتن حفظ نموده، وجود کوههاست نه وجود ماه! بنابراین ملاحظه میگردد که حتی از نگاه فیزیکی و مادی، نصف شدن ماه برای چند لحظه و یا حتی برای مدت طولانی، میتواند بدون هیچ مشکلی اتفاق بیافتد. بگذریم از این که أساسا این أمور با هدف نشان دادن قدرت خداوند متعال است. بر خلاف آموزههای باور بهائی، مالکیت خداوند متعال بر تمام هستی همواره صادق است و خلق خداوند متعال نمیتواند او را عاجز نماید و او به هر کاری قادر است.
دهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
باز هم حکم به بطلان ادعای انحصار معجزه در کتاب از سوی باور بهائی
باور بهائی، نکتهی سوم خود را با جملهای آغاز میکند که نقض کنندهی ادعای انحصار معجزه در کتاب است که از سوی باب و بهاءالله مطرح شده است. در نکتهی سوم میخوانیم: “نکته سوم آن که بر خلاف تصور مسلمانان، حضرت محمد- مانند سایر انبیای الهی- ادعای معجزه ظاهری نفرمودند”
اگر دوستان عزیز بهائی دقت نمایند، باور بهائی در اینجا نیز باز هم ناخواسته به وجود معجزات غیرکتابی اعتراف نموده است. به این عبارت دقت بفرمایید: “حضرت محمد- مانند سایر انبیای الهی- ادعای معجزه ظاهری نفرمودند” این عبارت بدان معناست که سایر انبیاء الهی، معجزهی ظاهری و یا به عبارتی، معجزهی غیرکتابی داشتهاند!
در حالی که دیدیم باب و بهاءالله (لااقل تا زمان نگارش کتاب بدیع) به طور کلی منکر معجزات غیرکتابی هستند! باور بهائی نیز که پیش از این در راه انکار و تضعیف معجزات غیرکتابی بود، در این جمله به اصالت و وجود معجزات غیرکتابی اعتراف میکند. به راستی آیا دوستان عزیز بهائی به این تناقض نیاندیشیدهاند که اگر معجزات غیرکتابی نباشند یا حقانیت دعوت انبیاء الهی بر اساس معجزات غیرکتابی ثابت نشود، بایستی حداقل ۱۲۴ هزار کتاب آسمانی داشته باشیم!؟ یا این که بالاخره کدام ادعا را باید بپذیرند!؟ آیا معجزات غیرکتابی وجود دارند یا ندارند!؟
البته دیدیم که باور بهائی نیز معجزات غیرکتابی را به عنوان دلایل ثانوی مطرح کرده بود و آن را دلیل اصلی و برهانی یقینآور به حساب نمیآورد! گویا از نظر باور بهائی، بایستی خداوند متعال ۱۲۴ هزار کتاب حداقل نازل بفرماید تا حقانیت و صدق ادعای سفرای خویش را به اثبات برساند!
یازدهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
معجزات اقتراحی (درخواستی) و باز هم بهانهجوییهای باور بهائی
متاسفانه بارها و بارها دیدیم که باور بهائی برای پیش برد اهداف خود، دست به دامن کافران میشود و بهانههای آنان را سپر بلای خود میسازد. یکی دیگر از این نمونهها، استناد به درخواستهای کافران برای ارائهی معجزات درخواستی است. در موارد متعددی قرآن کریم به بهانهها و درخواستهای غیرممکن کافران اشاره میفرماید که سفیران الهی به درخواست آنها پاسخ مثبت ندادهاند و اموری که آن کافران خواستهاند را انجام ندادهاند.
به عنوان مثال به حضرت موسی (علیه السلام) میگویند ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر آن که خدا را به چشم خود ببینیم (البقره، ۵۵)! پر واضح است که آنچه با چشم سر دیده شود و به حس در آید، او خدا نیست! بنابراین چنین اموری أساسا امکان ندارد که محقق شود! چنین درخواستی یعنی خداوند متعال را از خدایی انداختن و به حد یک مخلوق و محسوس تنزل دادن! و یا درخواستهایی از این دست که یا تحقق آن امکانپذیر نیست و یا این که ظاهر نمودن چنین اموری، حقانیتی را به اثبات نمیرساند. به عنوان مثال به پیامبر الهی میگفتند که ما هرگز به تو ایمان نمیآوریم مگر این که از زمین برای ما چشمهای جاری بسازی (الاسراء، ۹۰)! یک چاهکن نیز میتواند با حفر قنات حتی در مناطق کویری چنین کاری را انجام دهد.
آن چه که از عهدهی بشر معمولی برنمیآید آن است که از یک سنگ سخت، ۱۲ چشمهی جوشان جاری نماید. خداوند متعال در آیهی ۶۰ سورهی بقره و همچنین آیهی ۱۶۰ سورهی الاسراء تصریح میفرماید زمانی که قوم حضرت موسی (علیه السلام) از ایشان درخواست آب کردند، خداوند متعال به حضرت موسی (علیه السلام) فرمود عصای خود را به سنگ بزن تا ۱۲ چشمه از آن بجوشد!
بر عهدهی سفیران الهی است که حقانیت خود را ثابت نمایند اما ایشان موظف نیستند که به هر درخواست غیرممکن و نامعقولی پاسخ مثبت دهند یا ندای هر بهانهجویی که هدفی جز تخریب ندارد را اجابت نمایند. چرا که گاهی درخواستهای مشرکان و مخالفان انبیاء الهی با هدف تمسخر و تحقیر و بهانهجویی صورت گرفته است. لذا نمیتوان انتظار داشت که ایشان تمامی درخواستهای غیرممکن و نامعقول را برآورده سازند.
اما این که به برخی درخواستهای غیرممکن و نامعقول پاسخ منفی داده شده، دلیل بر انکار معجزات درخواستی و اقتراحی نیست! در بسیاری از موارد، این مردم هستند معجزات درخواستی خود را مطرح نموده و انبیاء الهی بدون هیچ پیش شرطی آنها را به انجام رسانیدهاند تا حجت بر مردم تمام شود.
از جملهی این موارد میتوان به جمع هفتاد نفرهای اشاره کرد که حضرت موسی (علیه السلام) به میعاد برد و آنها درخواست خود را مطرح کردند و اتفاقا نتیجهی درخواست آنها به اینجا ختم شد که همهی آنها مُردند و خداوند متعال دوباره به درخواست حضرت موسی (علیه السلام) آنها را زنده فرمود!
داستان ناقه و یا همان شتر حضرت صالح (علیه السلام) نیز از همین نوع معجزات اقتراحی و درخواستی است که براساس درخواست قوم ایشان شکل گرفت. در مورد حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز موارد بسیار زیادی گزارش شده است؛ از شهادت دادن درخت تا درخواست شهادت به رسالت از زبان سوسمار! یک عرب بادیهنشین برای این که صدق ادعای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر او ثابت شود، سوسماری را از بیابان میگیرد و در آستین خود مخفی میکند. سپس به یک باره این سوسمار را نزد حضرت از آستین خود خارج میسازد و از ایشان میخواهد که اگر شما پیامبر خدا هستی، به این سوسمار بگو که به حقانیت شما شهادت دهد! هدف او نیز این بود که این سوسمار را خودش آورده باشد که مطمئن باشد توسط ایشان تربیت نشده باشد. سوسمار به سخن در میآید و به زبانی فصیح، شهادت به رسالت حضرت میدهد.
بنابراین اگر در برخی آیات به درخواستهایی اشاره شده که انبیاء (علیهم السلام) آنها را ارائه نکردهاند، این دلیل بر نادرستی و ناممکن بودن معجزات اقتراحی نیست. زیرا موارد متعدد زیادی دیگری نیز وجود دارد که اتفاقا انبیاء الهی، اقدام به ارائهی معجزات اقتراحی (درخواستی) فرمودهاند. ولی باور بهائی در این خصوص هم رعایت انصاف را نکرده و اگر به یک سری درخواستهای ناشدنی و غیرممکن پاسخ مثبت داده نشده، از این مطلب، مصادره به مطلوب کرده و ادعا میکند مردم حق ندارند از سفرای الهی درخواست معجزات داشته باشند!
هدف اصلی از این دست و پا زدنها و انکارها، چیزی نیست جز آن که عجز و ناتوانی باب و بهاءالله در ارائهی معجزه را توجیه نمایند. در حالی که بسیاری از معجزاتی که انبیاء الهی به خصوص حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) ارائه فرمودهاند، به صورت اقتراحی و بر اساس درخواست مخاطبان بوده است. درخواست شقالقمر، تنها یک نمونه از همین درخواستهاست.
دوازدهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
عدم توانایی سخن گفتن به همهی زبانها
حال که سخن از معجزات اقتراحی به میان آمد، میتوان به یکی دیگر از نشانهی بسیار روشن و مهم سفرای الهی اشاره نمود. حجت الهی بایستی بتواند پیام خود را به مردم برساند. لذا بر حجت خدا لازم و واجب است که بتواند به تمامی زبانها و گویشها تسلط داشته باشد و به اذن خداوند متعال بتواند با هر کسی به زبان و لهجهی خودش گفتگو نماید. در واقع یکی از راههای شناخت حجت خدا نیز همین خصوصیت است. یعنی هر کسی حق دارد که از حجت خدا بخواهد با زبان و گویش خودش با او سخن بگوید.
اگر به منابع و نصوص امری مراجعه شود، ثابت میشود که نه تنها باب و بهاءالله ادعای توانایی صحبت به همهی زبانها را نداشتهاند، بلکه دقیقا تصریح نمودهاند که زبان خلق را نمیفهمند و به مترجم نیاز دارند! به عنوان مثال میتوان به صفحات ۳۰۹ و ۳۱۰ کتاب خاطرات نه ساله، نوشتهی یونس افروخته اشاره نمود که بهاءالله به این عجز خود اعتراف میکند!
این چه حجتی است که خدای باور بهائی فرستاده که حتی زبان خلق را هم نمیفهمد و نیازمند مترجم است! به فرض محال اگر فرض شود که خود بهاءالله دارای مقام عصمت باشد، مترجم او که معصوم نیست! چه تضمینی وجود دارد که آن مترجم در کار خود عصمت داشته باشد!
از این گذشته، عدم توانایی به سخن گفتن به همهی زبانها، حجت خدا را همیشه محتاج و نیازمند مترجم مینماید! آن هم مترجمان معصوم! اگر مترجمی یافت نشود، پیام الهی به گوش مردم و مخاطبان نمیرسد! لذا این نقص در مورد تمامی مدعیان دروغین و از جمله باور بهائی و بهاءالله صدق مینماید. نمونهای دیگر از مصادیق این عجز و ناتوانی بهاءالله را میتوان در صفحهی ۳۰۶ کتاب نفحات ظهور حضرت بهاءالله مشاهده نمود که عبدالغفار اصفهانی را به عنوان مترجم بهاءالله معرفی میکند.
“عبدالغفار اصفهانی یکی دیگر از همراهان در سفر اسلامبول بود که او تنها شخص در میان تبعیدشدگان بود که بخوبی به زبان ترکی صحبت مینمود و بنابراین در تمام طول سفر بعنوان مترجم خدمت میکرد”
فرض کنید این عبدالغفار یا مترجم دیگری با بهاءالله نباشد! در این صورت چگونه پیام الهی به مردم میرسد!؟ تا زمانی که بهاءالله نتواند مترجم مورد اعتمادی پیدا کند، نبوت و رسالت ایشان به هیچ دردی نمیخورد! این چگونه رسولی است که نمیتواند با خلق خدا ارتباط برقرار نماید!؟
عدم آگاهی به زبان و لهجهی خلق خدا، ایجاب میکند همواره گروهی از مترجمان معصوم به تمامی زبانها همراه حجت خدا حضور داشته باشند! یعنی ارسال رسول و سفیر الهی به تنهایی کافی نیست و خداوند متعال بایستی همواره گروهی از مترجمان معصوم و تایید شدهی خودش را نیز همراه حجت خویش قرار دهد! در حالی که هیچ پیامبری و هیچ حجتی نیاز به مترجم نداشته و نخواهد داشت! آن سفیری که نتواند با خلق خدا ارتباط برقرار کند و زبان آنها را نفهمد و مردم نیز زبان او را نفهمند، چگونه میتواند حقانیت خود و تعالیم الهی را به خلق برساند!؟
چالش عدم تسلط به همهی زبانها در باور بهائی که بیشتر بر کتابی بودن معجزه تاکید دارد، پر رنگتر میشود. چرا که مردم برای دیدن و مشاهدهی معجزات غیرکتابی نیاز به دانستن زبان حجت خدا ندارند ولی بر اساس ادعای باب و بهاءالله که معجزه بایستی از جنس کتاب و محتوا باشد، این معجزه جز از طریق دانستن زبان طرف مقابل محقق نمیشود! در واقع اگر باب و بهاءالله و باور بهائی ادعا میکند که معجزه بایستی فقط از جنس کتاب باشد، ایشان بیش از حجتهای الهی که دارای معجزات غیرکتابی هستند نیازمند به دانستن تمامی زبانها هستند! چرا که به ادعای خودشان باید محتوا و کتاب ارائه کنند! ارائهی کتاب برای کسی که زبان باب و بهاءالله را نمیفهمند و باب و بهاءالله هم زبان او را نمیفهمند، چه فایدهای دارد!؟
سیزدهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
تعیین پیش شرطهای غیرممکن و محال
یکی از موارد نقضی که در مقالات پیشین تقدیم حضور شد، ادعای داشتن معجزهی غیرکتابی توسط بهاءالله بود که مدارک آن پیش از این تقدیم حضور گردید. خلاصه این که بهاءالله بر خلاف ادعای انحصار معجزه در کتاب، در اینجا ادعا میکند که میتواند معجزهی غیرکتابی نیز ظاهر نماید ولی انجام آن را به یک شرط محال و نشدنی گره میزند. در حالی که حجتهای الهی بدون پیش شرط این أمور را انجام میدهند.
در اینجا نیز باور بهائی برای این که نشان دهد بهاءالله هم توانایی ارائهی معجزهی غیرکتابی را داشته، همین داستان را نقل میکند. باور بهائی ادعا میکند که اگر همهی علمای عراق جمع شوند و یک معجزه را درخواست کنند، ایشان شخصی را میفرستد تا آن معجزه را ظاهر نماید.
اولین سوالی که در ذهن را به خود مشغول میکند، تقسیمبندی عالم از جاهل است؛ باید سوال شود که منظور از علمای عراق چه کسانی هستند!؟ بر چه اساسی میتوان تمام علمای عراق را مشخص و جدا کرد!؟ شاید بتوان گفت که همهی مردم بهرهای از علم دارند و به نوعی عالم محسوب میشوند. آیا همهی مردم عراق باید در یک جا جمع شوند!؟ یا این که از نظر باور بهائی، مردم عادی حق دیدن آیات و معجزات الهی را ندارند!؟ آیا مگر غیر از این است که بر همهی مردم به صورت مستقل بایستی اتمام حجت شود!؟
میزبان این اجتماع چند میلیونی، چه کسی خواهد بود؟ آیا شهرها بایستی خالی از سکنه شوند و مردم باید زندگی خود را تعطیل کنند و در یک جا جمع شوند و سپس فقط یک درخواست واحد را مطرح نمایند!؟ اگر این فرد دروغگو بود، تکلیف چیست!؟ این وظیفهی سفیران الهی است که حجت را بر مردم تمام کنند نه این که مردم یک سره به دنبال مدعیان دروغین از این شهر به آن شهر بروند و در یک جا جمع شوند و یک درخواست واحد داشته باشند! تکلیف افراد سالخورده و کسانی که نمیتوانند در آن محل جمع شوند، چه میشود!؟ و چالشهای بسیار زیاد دیگری از این نوع را میتوان فهرست نمود که ناممکن بودن این پیش شرط را به اثبات میرساند.
از این گذشته، بر چه اساسی مردم باید یک جا جمع شوند!؟ به چه دلیل باید مردم زندگی خود را تعطیل کنند و اجتماع چند میلیونی تشکیل دهند!؟ چه تضمینی به راست بودن این دعوت و ادعا وجود دارد!؟ اگر آن فردی که بهاءالله فرستاد، نتوانست معجزه را ظاهر سازد، تکلیف این همه ضرر و زیان چه میشود؟
اگر چنین شرطی منطقی است، هر کسی میتواند ارائهی معجزه را به چنین شرطی منوط کند؛ یعنی ادعا کند که ای مردم اگر همهتان در یک جا جمع شدید و یک درخواست واحد را مطرح کردید، من آن معجزه را ظاهر میکنم و در غیر این صورت پشت گوشتان را دیدهاید، معجزه از من دیدهاید!
چقدر به دور از عقل و غیرمنطقی است چنین پیششرطهایی! در کجا سفیران الهی چنین شرطی گذاشتهاند!؟
چهاردهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
من آنم که رستم بود پهلوان
شاید این ضرب المثل را شما هم بارها شنیده باشید. معمولا از این ضرب المثل در جایی استفاده میشود که فردی بخواهد خود را پشت افتخارات و کمالات دیگران مخفی کند.
بیشک نکتهی هفتم باور بهائی در انکار معجزات انبیاء و سفرای الهی، مصداق کاملی از چنین رویکردی است. به چه دلیل باور بهائی ادعا میکند کتابهای بهاءالله، معجزات ایشان است در حالی که حتی جرات انتشار نسخهی اصلی ایقان (یعنی بزرگترین معجزهی بهاءالله) را هم ندارد!؟ پاسخ باور بهائی این است که چون خداوند متعال به قرآن کریم تحدی فرموده، پس کتابهای باب و بهاءالله نیز معجزه هستند! بر این أساس هر نویسندهای میتواند آثار خود را معجزه بنامد و پشت تحدی خداوند متعال به قرآن مخفی شود! یعنی اگر از او سوال شود که به چه دلیل ادعا میکنی که کتابهای تو معجزه است، میتواند بر اساس همین پاسخ باور بهائی پاسخ بدهد چون قرآن معجزه است!
خالی از لطف نخواهد بود که برای روشن شدن موضوع، ابتدا عین مغالطهی باور بهائی ارائه شود:
“حضرت محمد درخواست آیات و معجزات ظاهری را رد فرمودند. اما در عوض در آیه دیگری چنین آمده است: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن یَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقرآن لاَ یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا» یعنی بگو ای پیغمبر که اگر جن و انس متفق شوند که مانند این قرآن کتابی بیاورند، هرگز نمی توانند؛ هرچند همه پشتیبان یکدیگر باشند. حضرت باب و حضرت بهاءالله نیز همین استدلال را آورده اند.”
باید از باور بهائی پرسید این که خداوند متعال به قرآن کریم تحدی فرموده، چه ارتباطی به آثار باب و بهاءالله دارد!؟ آیا خداوند متعال به آثار باب و بهاءالله تحدی فرموده یا به قرآن کریم!؟
باب و بهاءالله نیز داخل در گروه انسانها هستند. خداوند متعال میفرماید اگر انس و جن جمع شوند و بخواهند کتابی مثل قرآن بیاورند، نمیتوانند! اگر باور بهائی به این آیه استناد میکند و آن را وحی الهی میداند، یعنی بطلان باورهای بابی و بهائی! یعنی امکان ندارد که بهاءالله بتواند کتابی همانند قرآن کریم بیاورد! به یاد داریم که قرآن کریم را خداوند متعال نازل فرموده ولی آثار بهاءالله را خودش نازل کرده است!
بگذریم
سپس باور بهائی به یکی از جنبههای اعجاز قرآن کریم اشاره میکند و به نوعی معجزه بودن قرآن را ثابت میکند ولی بلافاصله مشابه مغالطهای که در مورد ادعای معجزه بودن آثار باب و بهاءالله مطرح کرد، ادعا میکند که معجزهی بهاءالله نیز به همین صورت است. یعنی چون قرآن کریم، معجزه است، پس کتابهای باب و بهاءالله نیز معجزه است! بر این أساس همان گونه که پیش از این بیان گردید، هر نویسندهای میتواند ابتدا معجزه بودن قرآن را ثابت کند و سپس ادعا کند کتابهای من نیز به همین دلیل معجزه است! چون قرآن معجزه است، پس کتابهای من نیز معجزه است!
قرآن کجا و آثار باب و بهاءالله کجا!؟
در مقالات گذشته به این موضوع اشاره شد که باور بهائی جرات نمیکند آثار باب را به صورت رسمی و تایید شده منتشر نماید و تا کنون هیچ یک از آثار وی را به صورت تایید شده منتشر نکرده است! اگر آثار باب واقعا معجزه بود و اعجاز علمی داشت، چرا جرات نمیکند افتخار انتشار آثار و معجزاتی که بشر قادر نیست همانندی برای آن بیاورد را نصیب خود نماید!؟
زیرا باور بهائی خودش بهتر از هر مرجع دیگری میداند که نشر افکار تروریستی و وحشتناکتر از داعش باب، نه تنها افتخار به حساب نمیآید بلکه تبعات بدتری دارد؛ نظیر این که عزیزان بهائی متوجه این مطلب میشوند که باب هیچ گاه ادعای امام دوازدهم بودن نداشته یا این که بهاءالله بر أساس دهها نشانههای که باب برای موعود پس از خود مشخص نموده، نمیتواند موعود بیان باشد و …
غلطهای فراوان ادبی به کنار، برخی از آثار باب به گونهای است که احدی معنی کلمات آن را نمیداند! کجای آثار باب را میتوان معجزه دانست!؟ کجای احکام غیر عقلایی آن را میتوان معجزه به شمار آورد!؟
از آثار و معجزات باب بگذریم.
آثار بهاءالله نیز وضعیتی مشابه معجزات باب دارد! اعظم و بزرگترین معجزهی بهاءالله، چیزی نیست جز کتاب ایقان، کتابی که نسخهی اصلی آن به خط خود عبدالبهاء نوشته شده و به تایید و تصحیح بهاءالله رسیده است (مدارک این موضوع پیش از این در همین مقاله تقدیم حضور شد). اما چرا باور بهائی جرات نمیکند نسخهی اصلی کتاب ایقان را به بشریت عرضه نماید!؟ در حالی که ادعا میکند نسخهی اصلی آن در کوه کرمل موجود است! چرا جرات نمیکند نسخ خطی یا چاپ سنگی قبل از سال ۱۳۱۸ هجری قمری آن را منتشر نماید!؟
وقتی بزرگترین معجزهی بهاءالله چنین وضعیتی دارد، تو خود حدیث مفصل بخوان از دیگر آثار وی!
بنابراین تحدی خداوند متعال به قرآن کریم و معجزه بودن کلام الهی، هیچ سودی و هیچ ارتباطی به ادعای معجزه بودن آثار باب و بهاءالله ندارد! آثاری که وقتی از آنها در مورد محتوا و پیام سوال میکنی که چه بحث معرفتی بدیع و آموزهی اخلاقی جدیدی آوردهای، پاسخ میدهد که أساس ادیان الهی یکی است و ابدا تغییر نمیکند و رسالت باور بهائی، چیزی نیست به جز بهروزرسانی احکام. وقتی به سراغ احکام باور بهائی میرویم که چه نظامنامهای برای ادارهی جهان داری، پاسخ میدهد این ظهور برای احکام ظاهره نیامده است!؟
همان گونه که بیان گردید، باور بهائی برای اثبات معجزه بودن قرآن کریم به نمونههایی از اشتباهات موجود در نظریات بشری اشاره میکند و نشان میدهد که قرآن کریم، سخن درستی را بیان فرموده و گذر زمان این موضوع را ثابت کرده و بطلان نظریات بشری را به اثبات رسانیده است. از این جنبه، باور بهائی و آثار باب و بهاءالله چه ارمغانی برای بشریت به همراه داشته است!؟ باز هم هیچ!
پس محتوای آثار بهائی از چه نظر معجزه است!؟ کجای این آثار غیرقابل انتشار را باور بهائی معجزه میداند!؟ نه از نظر معارف الهی و اخلاقیات، نه در جنبهی احکام و قوانین و نه در حیطهی علوم بشری! به راستی کجای این آثار را میتوان معجزه نامید در حالی که حتی خود باور بهائی جرات انتشار نسخهی اصلی بزرگترین معجزهی بهاءالله را ندارد!
پانزدهمین نکته در بررسی مباحث مطرح شده از سوی باور بهائی در بحث معجزه
امتحان حق یا آزمون خلق!؟
نکتهی دهم و خاتمه دهندهی مباحث باور بهائی، مغلطهی دیگری است که در اینجا نیز به عنوان حسن ختام به آن پرداخته میشود. باور بهائی در آخرین نکتهی خود ادعا میکند این خداوند متعال است که خلق را آزمایش مینماید و اگر کسی درخواست معجزه کند، این درخواست به منزلهی آن است که او میخواهد خدا را آزمایش کند! آن قدر این مغلطه، بیأساس و کودکانه است که ۳۲ کلمه بیشتر به آن مجال جولان نمیدهد! یعنی خیلی کمتر از ۱ درصد! برای روشن شدن مطلب، عین عبارت باور بهائی تقدیم حضور میگردد:
“نکته دهم آن که حق باید خلق را امتحان کند، نه خلق حق را. بنابرابن طلب معجزه از مصدر امر به منزله امتحان حق است و تکبر ورزیدن به در درگاه او.”
نکتهی اول این که باور بهائی ادعا میکند درخواست معجزه به طور کلی (چه از نوع کتابی و چه از نوع غیرکتابی) تکبر ورزیدن به درگاه الهی است! بسیار خوب، اگر درخواست معجزه به طور کلی غلط و اشتباه است، پس چرا خدای باورهای بابی و بهائی در مقابل این درخواست مردم سر تسلیم فرود آوردهاند!؟ چرا در داستانهای مربوط به ایمان آوردن افراد به باب، بارها ادعا میکند که از باب درخواست معجزه کردند و او آیاتی را نازل کرد!؟ مگر غیر از این است که تمام مباحثی که باور بهائی مطرح کرده بود در راستای معرفی معجزهی باور بهائی است!؟ البته تلاش بیحاصل خود را به کار بسته بود که نشان دهد معجزه باید از جنس کتاب باشد و باب و بهاءالله نیز کتابهای زیادی دارند پس پیامبرند! اما به هر حال تمام تلاش بیش از ۵۰۰۰ کلمهای باور بهائی با هدف اثبات داشتن معجزه برای برای باب و بهاءالله صورت گرفته بود.
اگر درخواست معجزه، تکبر ورزیدن به درگاه خداوند متعال است، چرا خدای باور بهائی این درخواست را قبول کرده و تسلیم تکبر ورزیدن بندگان خود شده است!؟ باور بهائی که این دیدگاه را نسبت به معجزه دارد، باید در همان نکتهی اول به این موضوع مهم اشاره مینمود که از دیدگاه باور بهائی، درخواست معجزه مساوی است با تکبر ورزیدن به آستان الهی لذا کسی حق درخواست معجزه ندارد!
اما نکتهی مهمتر این که هدف از درخواست معجزه، امتحان کردن خداوند متعال نیست! بلکه آزمون و صحتسنجی ادعای مدعیانی است که میگویند از جانب خداوند متعال آمدهاند! راه شناخت حجتهای الهی چیست!؟ خداوند متعال با صراحت و تاکید میفرماید آیات و بیِّنات! ولی باور بهائی میگوید نباید درخواست معجزه کرد!
اگر این ادعای باور بهائی درست باشد، انسان باید سر تسلیم در مقابل هر صاحب ادعایی فرود آورد و حق ندارد از او گواه صدق مطالبه نماید! درخواست معجزه، چیزی نیست جز طلب کردن گواه صدق و نشان راستی! از مدعیان سفارت الهی درخواست معجزه میکنیم تا گرفتار مدعیان دروغینی که فاقد این گواه صدق هستند نشویم!
اگر کتاب ایقان، بزرگترین معجزهی جناب بهاءالله است، این گوی و این میدان! اگر باور بهائی در ادعای خود صادق است، نسخهی اصلی کتاب ایقان که در مقالات پیشین دیدیم ادعا کرده به دست خود جناب عبدالبهاء نگاشته شده و هم اکنون در کوه کرمل نگهداری میشود را ارائه نماید!
نه تنها باور بهائی جرات انتشار نسخهی اصلی و نسخهای خطی و چاپ سنگی قبل سال ۱۳۱۸ قمری را ندارد، بلکه بر مباحثی دیدیم که جناب بهاءالله در همین کتاب ایقان بارها به وجود امام دوازدهم شیعیان یعنی حضرت محمد بن الحسن العسکری (علیهما السلام) اعتراف میکند! اعتراف به وجود شخصیت نازنینی میکند که اصل کتاب را با هدف انکار وجود ایشان نگاشته است!
بخش دیگری از چالشهای اصلی کتاب ایقان و تناقضات آن در مقالات ابتدایی همین بخش تقدیم حضور گردید که علاقهمندان میتوانند به مباحث مقالات آغازین همین موضوع یعنی معجزه مراجعه فرمایند.
باور بهائی که دستان باب و بهاءالله را همانند تمامی مدعیان دروغین، خالی از معجزه (چه از نوع کتابی و چه از نوع غیرکتابی) میبیند، مجبور است به چنین ریسمان پوسیدههایی چنگ بزند تا شاید جمعی را همراه نماید.
دروغهایی که باور بهائی به عنوان توجیه در نداشتن معجزه ارائه نموده و تناقضاتی که در آن گرفتار شده، بیش از مباحثی است که در این نوشتار تقدیم حضور گردید. لکن به جهت حفظ اختصار به همین پانزده محور اکتفا میگردد. این پانزده نکته در کنار دهها تناقضی که در مقالات پیشین همین موضوع تقدیم حضور گردید (۲۰ مقاله)، به لطف خداوند متعال، دستان خالی از معجزه و برهان و آیه و بیِّنهی باب و بهاءالله را رو میکند و هر گونه تردید و ابهامی در غیرالهی بودن این باورها را از نگاه معجزه به اثبات میرساند.
به راستی چگونه و بر چه اساسی انسان میتواند خود را اسیر و سرگردان چنین باورهای باطلی نماید!؟ باورهایی که هیچ نشانهی صدقی به همراه ندارند!