قصه ارادت عبدالبهاء به انگلیس ، قصه عشق مجنون و لیلی است .
پس از حمله انگلیس از هزاران کیلومتر در آن سوی اقیانوس هابه عثمانی ، تجاوز به خاک مسلمانان ، تجزیه کشور عثمانی و جداسازی فلسطین ، شیره مالیدن انگلیس بر سر و صورت فرانسه ، استفاده ابزاری انگلیس از برده های هندی خود در فتح حیفا و عکا ، استفاده از بمب شیمیایی و از همه مهم تر ترور میلیون ها ایرانی بی گناه و متبری از جنگ جهانی اول و پس از آن که عباس افندی از پادشاه قاتل و جنایتکارانگلیس یعنی جرج پنجم به عنوان پادشاه عادل یاد می کند ، از عبدالبهاء می پرسند بین حکومت عثمانی و قیومیت ظل پادشاه انگلیس چه فرق است ؟
عبدالبهاء پاسخ می دهد : ما دولت عادله را دوست داریم . در دولت عثمانی امنیت نداشتیم ولی با قیومیت انگلیس امنیت داریم !
این در حالی است که فقط در یک مورد عبدالبهاء ده ها هکتار زمین در عدسیه و دره اردن داشته است ، تا جایی که او به کار صادرات گندم در سایه ی امنیت حکومت عثمانی مشغول بود و حتی در وقت یورش انگلیس انبار ها و سیلوهای عبدالبهاء مملو از گندم بود . این عبدالهاء بود که ارتش مهاجم انگلیس را حمایت لجستیک کرد .
از این نیز بگذریم که عبدالبهاء برای توجیه خود از روایتی مرسل و بدون سند و البته نامربوط استفاده می کند .
سند اول :
سند دوم :
سند سوم :