بررسی کتاب مفاوضات (گفتگویی بر سر ناهار)
دراین مقاله به بررسی و نقد کتاب مفاوضات پرداخته شده است. در ابتدا معرفی مختصری از کتاب و نویسنده آن شده است و سپس به نقد کتاب در زمینههای مختلف اشاره گردیده است
چکیده
دراین مقاله به بررسی و نقد کتاب مفاوضات پرداخته شده است. در ابتدا معرفی مختصری از کتاب و نویسنده آن شده است و سپس به نقد کتاب در زمینههای مختلف اشاره گردیده است. مواردی که در ذیل آنها نمونههایی از مطالب مورد انتقاد آمده است عبارتند از: تناقض در مطالب خود کتاب، تناقض با دیگر موضوعات امری، ادعاهای غلط و بی اساس، سخنان اشتباه و نادرست، مطالب مبهم و کلی گویی، تفسیر و تأویل متون
۱) مقدمه
برای استفاده از مطالب و مدارک موجود در کتابها و استشهاد به آن باید موضوع کتاب و چگونگی تألیف و جایگاه آن در نزد دیگران به خصوص معتقدان به آن کتاب مورد بررسی قرار بگیرد. همچنین نقدهایی که به آن کتابها و مطالب آن وارد است، باید مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرد.
این اصل درباره کتب بهائیان نیز صادق است.
درباره اعتبار کتب امری و الزام بهائیان به پذیرفتن مطالب آن کتابها، این پرسش به ذهن میرسد که آیا بهائیان میتوانند منکر اصالت و درستی و صحت مطالب آنها بشوند؟
توجه به این نکته نیز ضروری است که تمامی کتابهای بهائیت را خود بهائیان تکثیر و چاپ کرده و در فهرستهایی که از منشوراتشان منتشر نمودهاند، نام و خصوصیات آنها را آوردهاند.
احمد یزدانی در کتاب نظر اجمالی در دیانت بهایی ـ طبع ۱۳۲۹ شمسی ـ از صفحه ۱۴۵ الی ۱۵۶ و هم چنین غلامرضا روحانی درکتاب برهان واضح ـ طبع ۱۲۴ بدیع ـ از صفحه ۹۵ الی ۱۱۳ فهرستهایی از کتب مطبوعه جامعه امر را منتشر کرده و در آنها تمام کتابهای مورد بحث را نیز معرفی کردهاند.
کتابهای بهائیان را میتوان به سه گروه تقسیمبندی کرد:
۱- کتبی که ممهور به مهر «لجنه ملی نشر آثار امری» میباشد و در حقیقت مورد تصویب و تأیید جامعه بهائی قرار گرفته است.
۲- کتبی از نویسندگان بابی و بهائی که به نحوی مورد تأیید رهبران بهائی قرار گرفته است.
۳- کتبی که توسط رهبران بهائی نگاشته شده است و جزء آثار و کلمات الهی محسوب میشود.
و اما کتاب مورد بحث دراین مقاله یعنی مفاوضات در دسته سوم قرار میگیرد که در ادامه به معرفی آن خواهیم پرداخت.
۲) معرفی کتاب مفاوضات
کتاب مفاوضات نوشته «عباس افندی» معروف به عبدالبهاء دومین رهبر بهائیان است. این کتاب بعد ازکتاب ایقان به منزله عمیقترین کتاب فلسفی بهائیان به حساب میآید. مطالب این کتاب در اصل مجموعهی پاسخهای عباس افندی به سؤالات یک آمریکایی بهائی به نام کلیفورد بارنی است که معمولاً بر سر میز غذا گفته شده و بعدها مرتب و منظم و به صورت کتابی مستقل درآمده است. سرفصلهای این کتاب از این قرار است.
الف) تأثیر انبیاء در ترقی و تربیت نوع انسانی
ب) بعضی مقالات متعلق به مسائل مذهب عیسوی
ج ) علامات و کمالات مظاهر الهیه
د ) مقالات در مبدأ و معاد و قوی و حالات و کمالات مختلفه انسان
هـ) مقالات مختلفه هم چون بیان آنکه در وجود شر نیست و یا وحدت وجود و اقسام قدیم وحادث و وحدت وجود وموازین ادراک (شوقی، قرن بدیع، ج ۳ص۱۲۶)
ناگفته نماند که در سالهای اخیر بهائیان، فصلی به نام مسئله اعتصاب به آخر کتاب مفاوضات اضافه نمودهاند، چنان که گویی این فصل نیز در سال ۱۹۰۸ چاپ گردیده است و چون مسئله سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها در این فصل مطرح گردیده میخواهند آن را از افتخارات خویش به حساب آورده و بگویند در سال ۱۹۰۸ که مقارن با چاپ اول این کتاب است حضرت عباس افندی به این مسئله مهم پرداختهاند. (مراجعه شود به گفتاری به اختصار درباره آیین بهائی، ص ۶۲ و ۶۳)
غافل از این که نسخه چاپ ۱۹۰۸ موجود است و فصل «مسئله اعتصاب» را ندارد. همچنین با مقایسه اختلافات فاحش نوع چاپ فصل اخیر و قسمتهای پیشین دانسته میشود که این قسمت را بعداً بهائیان خود اضافه کردهاند.
۳) آشنایی مختصر با نویسنده کتاب
میرزا عباس افندی فرزند ارشد بهاءالله – پیامبر آیین بهائی – که به نام عبدالبهاء شناخته شده است، سومین شخصیت محوری بهائیت است.
پس از مرگ بهاءالله، عباس افندی ملقب به عبدالبهاء، زمام امور جامعه بهائی را به عهده گرفت و مدت ۲۹ سال یعنی در فاصله سالهای ۱۹۲۱–۱۸۹۲ به عنوان جانشین پدر، رهبری این آیین را به عهده داشت. در شب بعثت باب (پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰) میرزا حسین علی از زن نخست خود موسوم بـه نوّابـه فرزندی آورد کـه نامش را عباس گذاردند و بعدها القاب «آقا»، «سرکار آقا»، «ابن الله» و «ابن البهاء» نیز گرفت. (قرن بدیع، ج ۳، ص ۱۹ و ۸۲ و الکواکب الدریه، ج۲، ص ۱۳ و ۱۴ و مکاتیب، ج۲، ص ۳۱۹ و رحیق مختوم ص ۷۶۸)
عباس افندی از پدر، زیرک تر و محافظه کارتر و داناتر بود و خود را فردی عادی و بنده و غلام بهاء یعنی عبدالبهاء میخواند تا از او برهان و حجتی نخواهند و در عوض هر چه میتوانست مقام باب و بهاء را بالا میبرد. او بر خلاف پدر، پای بند به یک حکومت و یک ولی نعمت نبود و متناسب با موقعیت، در آستان هر دولتی ابراز چاکری مینمود. مثلاً در اوایل که هنوز دولت روس تزاری برقرار بود، در سایهی عنایت آن حکومت استعمارگر میزیست و مریدانش در عشق آباد روسیه منزلتی داشتند و حتی به تشویق و پشتیبانی و مساعدت آن دولت، در آن جا مشرق الأذکاری برپا کردند. (بنا به نوشته ی الکواکب الدریه، ج۲، ص ۹۵ این معبد بعدها توسط کمونیستها به موزه تبدیل شد. قرن بدیع، ج ۳،ص ۱۲۵)
اما پس از آن که حکومت روسیهی تزاری منقرض شد و عبدالبهاء دست به دامان انگلیسیان زد و گذشت ایام، پرده از حقایق برداشت و عثمانیها دریافتند که عباس افندی به نفع دولت انگلیس جاسوسی میکند و جمال پاشا فرماندهی کل قوای عثمانی قصد اعدام وی را نمود (قرن بدیع، ج۳، ص ۲۹۱)؛ ولی دولت انگلیس به حمایت جدی از عبدالبهاء برخاست: «چون این گزارش حکم اعدام سرکار آقا به لرد بالفور وزیر امور خارجه وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال ألِنبی سالار سپاه انگلیز در فلسطین صادر و تأکید اکید نمود که به جمیع قوا در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان آن حضرت بکوشد» (قرن بدیع، ج۳، ص۶۲۳)
و بالاخره در این کشاکش، قوای انگلیس در خاک عثمانی پیاده شده و جان عباس افندی نجات یافت و به سبب خدمات شایانی که نموده بود بلافاصله از جانب آن دولت به دریافت نشان عالی پهلوانی (Knighthood) و لقب سر (sir)مفتخر گردید (قرن بدیع، ج۳، ص ۲۹۹)
عبدالبهاء در اواخر عمر به خرج مریدانش، سفرهایی به اروپا و آمریکا کرد و در آن جا مطالب تازه بسیاری آموخت و با الهام از افکار نویی که در اروپا و آمریکا پدید آمده بود، تعالیم دوازده گانه را که فاقد پشتوانهی علمی است ترتیب داد و به بهائیان عرضه نمود.
درباره شخصیت عبدالبهاء ذکر این نکته نیز جالب است که وی در سفر آمریکا در میان جمعی سوداگر تیزدندان آمریکایی به وطن فروشی پرداخت و چنین گفت: «از برای تجارت و منفعت ملت آمریکا، مملکتی بهتر از ایران نه! چه که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است» (خطابات مبارکه، ص ۳۲) سرانجام عبدالبهاء در سال ۱۳۴۰ه.ق (۱۳۰۰ ه.ش) از دنیا رفت و در حیفا کنار قبر باب دفن گردید. در تشییع جنازهی او نمایندگانی از دولت انگلیس مانند هربرت ساموئل حضور داشتند (قرن بدیع، ج ۳،ص ۳۲۷) و پیام تسلیت آن دولت را رساندند. (قرن بدیع ج۳ ص۶۳۷ و ۶۳۸)
عبدالبهاء در دوران زندگانی خود کتابهایی را نوشته است. من جمله: مقالهی شخصی سیاح، مفاوضات (گفتگو بر سر ناهار)، رسالهی مدنیه و سیاسیه، مکاتیب (در ۴ جلد)، خطابات مبارکه چاپ تهران، خطابات عبدالبهاءء چاپ مصر و تذکره الوفا
۴) جایگاه مفاوضات در نزد بهائیان
۵) نقدهایی بر مفاوضات
۵-۱- چند نکته کلی در نقد کتاب:
الف) همانطور که در معرفی کتاب گفته شد،کتاب مفاوضات صحبتهای عبدالبهاء بر سر میز ناهار بوده است. این مطلب را شوقی در کتاب قرن بدیع قسمت سوم اشاره کرده است و همچنین دکتر یونس افروخته در کتاب خاطرات نه ساله خود به این مطلب اذعان دارد که این کتاب حاصل گفتگوهایی است که بر سر میز غذا صورت گرفته است. به عنوان اولین نقدی که میتوان به اصل این کتاب وارد کرد این است که؛ صحبت کردن سر غذا از نظر بهداشتی کار صحیحی نیست. پیامبر اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم ۱۴۰۰سال پیش به این نکته به عنوان آموزههای اسلامی و دینی اشاره کردهاند و امروزه نیز از نظر علمی و پزشکی این امر اثبات شده است. پس چطور کسی که ادعای رهبری مردم را دارد چنین اصل ابتدایی را رعایت نکرده است؟! علاوه بر این مسائل بهداشتی دیگری را نیز عبدالبهاء رعایت نمیکرده است مثلاً طبق آنچه در کتب آمده است گاهی عبدالبهاء به مدت یک سال یا شش ماه به حمام نمیرفته است. دکتر یونس افروخته که در عکا حضور داشته و این کتاب مفاوضات در محضر او اتفاق افتاده مطرح میکند که عبدالبهاء فرصت حمام رفتن نداشت. (افروخته، خاطرات ۹ ساله، ص ۳۶۹) حال سوالاین است که چگونه میتوان به آیینی روی آورد که رعایت ابتدایی ترین اصول بهداشتی توسط رهبر آن یعنی عبدالبهاء، صورت نمیگرفته است؟ چطور میشود بهاین فرد اعتماد کرد و او را راهنما دانست؟
ب) بهائیان در جواب به این سوال که چرا اسرائیلیان را مورد تبلیغ قرار نمیدهند میگویند که از زمان بهاءالله تبلیغ کردن اسرائیلیها ممنوع بوده است. با توجه به این که مفاوضات در عکا نوشته شده است، اصل ممنوعیت تبلیغ در اسرائیل و هر اسرائیلی خارج از اسرائیل، بر مبنای فرمان صادر شده از بیتالعدل با نوشتن این کتاب نقض شده است و عبدالبهاء خلاف سخن بهاءالله عمل کرده است. یعنی اصل کتاب فرمان بهاءالله بر عدم تبلیغ در عرض اقدس و شامات و عثمانی را نقض کرده است.
ج) در مفاوضات مطالبی در چهار حوزه ی معارف دینی، فلسفی و عرفانی، علوم طبیعی و مسائل اجتماعی نکاتی مطرح شده است که در هر چهار حوزه مطالب با اقتباس گفته شده و حتی مرجع اقتباس ذکر نشده است. لذا این کتاب جایگاهی در بین ادیان و روشنفکران ندارد. همچنین آنچه در حوزه مسائل دینی آمده است عموماً مطالب تکراری است که در بیانات انبیاء گذشته نیز آمده است است. در صورتی که با توجه به گفته خود بهائیان که ادعا دارند تعالیم و مطالب رهبرانشان بکر و بدیع است توقع است که آنچه در این کتاب آمده است نیز نو باشد و به علم بشر مطلبی را اضافه کند ولی با بررسی کتاب مییابیم که عبدالبهاء نه مطلب جدیدی گفته و نه آنکه همان مطالب را خوب و روشن تقریر کرده است.
در ادامه نقدهای وارد شده به کتاب را در قالب چندین عنوان مطرح کرده و برای هریک شاهد مثال هایی از کتاب آورده شده است.
۵-۲- تناقض در مطالب خود کتاب
در برخی از قسمت های کتاب، نویسنده مطالبی را مطرح کرده است و در جایی دیگر از کتاب آن سخن خود را نقض کرده و این برای یک کتاب دینی و نویسندهای که ادعای رهبری عدهای را دارد نقطه ضعف به شمار میآید. و یا در توضیح و تفسیر مطلبی معانی مختلفی را عنوان کرده است که خواننده را گیج میکند که بالاخره منظور نویسنده کدام معنی و مفهوم است! به عنوان مثال:
۵-۲-۱-عبدالبهاء درباره جنگهای پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) دو چهره متفاوت از خود نشان داده است. در یک جا میگوید امر پیامبر توسط شمشیرش پیش میرفت در جایی دیگر حرف خود را نقد کرده و میگوید پیامبر که سیزده سال در مکه بود اصلا امر دینش با شمشیر پیش نرفت و در ده سال مدینه هم که حکومت را به استقبال مردم تشکیل داد، تمام جنگها حرکت دفاعی بوده است.(عبدالبهاء، مفاوضات، ص۱۳و۱۴)
۵-۲-۲- طبق جملات زیر عبدالبهاء دو ظهور پیاپی را با استناد به کتاب دانیال و موازین عقل و نقل اثبات میکند، حال آنکه در اواخر همین کتاب صفحه ۲۶۰ به بعد بیان میکند که موازین ادراک حس، عقل و نقل برای کسب معرفت و استدلال کردن تام نیست.
«لهذا ما امروز در سر سفره رجوع بیانات به استدلالات نقلیّه از کتب مقدّسه نمائیم و تا بحال آنچه ذکر شد دلائل عقلیّه بود … حال باید استدلال از کتب مقدّسه بر وقوع این دو ظهور نمود و استنباط از اقوال انبیا کرد زیرا حال ما میخواهیم که استدلالات از کتب مقدّسه نمائیم. ادلّه معقوله در اثبات این دو ظهور چند روز پیش در سر سفره اقامه گشت» (همان، ص ۲۹ و ۳۰)
۵-۲-۳- این تناقض در گفتار گاهی در یک صفحه هم اتفاق افتاده است: عبدالبهاء در سطر ۱۷ از صفحه ۳۶ کتاب گفته است: «اعظم فضائل عالم انسانیست از میان رفته…» سپس در سطر ۲۰ همان صفحه گفته است: «… فضائل عالم انسانیست غیر منسوخ و باقی و برقرار …»
«این فضائل عالم انسانی در هر دوری از ادوار تجدید گردد زیرا در اواخر هر دورهای شریعه اللّه روحانیّه یعنی فضائل انسانیّه از میان میرود و صورتش باقی میماند. مثلاً در میان یهود در اواخر دور موسوی مقارن ظهور عیسوی شریعه اللّه از میان رفت صورتی بدون روح باقی ماند قدس الاقداس از میان رفت و صحن خارج قدس که عبارت از صورت شریعت است در دست امّت ها افتاد و همچنین اصل شریعت حضرت مسیح که اعظم فضائل عالم انسانیست از میان رفته و صورتش در دست قسّیسین و رهابین مانده و همچنین اساس شریعت حضرت محمد از میان رفته و صورتش در دست علمای رسوم مانده آن اساس شریعه اللّه که روحانی و فضائل عالم انسانیست غیر منسوخ و باقی و برقرار و در دوره هر پیغمبری تجدید میگردد.» (همان، ص ۳۶)
۵-۲-۴- عبدالبهاء در صفحه ۵۴ گفته است که شریعت الله در جزیره العرب به مدت ۱۲۶۰ سال مأوی و مسکن گرفت در صورتی که در دو صفحه قبل یعنی صفحه ۵۲ گفته بود که شریعت الله بر ۷ مملکت روم، فرس، عرب، مصر، آفریکا، اندلس و ترک ماوراءالنهر استیلا یافت.
۵-۲-۵- عبدالبهاء در عبارات زیر که در ذیل عنوان «نان و خمر رمز از چیست؟» آمده است؛ یکبار«نان» را به معنی کمالات و فیوضات آسمانی گرفته است و در چند سطر بعدی «خون» را نیز به همین معنی آورده است. سوال این است در نهایت نان یعنی کمالات الهی یا خون؟
«مقصد از این نان مائده آسمانی و کمالات الهی است یعنی هر کس از این مائده تناول نماید یعنی اکتساب فیض الهی کند و اقتباس انوار رحمانی کند و از کمالات من نصیب برد حیات ابدی یابد . مقصد از خون نیز روح حیاتست و آن کمالات الهی و جلوه ربّانی و فیض صمدانیست زیرا جمیع اجزاء بدن انسان به واسطه جریان خون مادّه حیاتی را از خون اکتساب نماید.»(همان، ص۷۱)
۵-۳- تناقض با موضوعات امری
برخی از مطالبی که در کتاب مفاوضات آمده است و عبدالبهاء آنها را به رشته تحریر در آورده است با دیگر مطالب و مفاهیم آمده در بهائیت در تضاد و تناقض است. همچنین برخی از آنها با رفتار امروزه بهائیان در تضاد است. در زیر به چند مورد از آنها اشاره میشود:
۵-۳-۱- تناقض با ادعای بکر و بدیع بودن تعالیم بهائیت:
در کتاب خطابات عبدالبهاء که دوازده تعلیم بهائیت را گفته است در توضیح تعلیم وحدت عالم انسانی آمده است که این تعلیم بدیع و نو است و در هیچ کتابی نیست.
«در وقتی که در ایران از فرق و ملل مختلفه فرس بود، ترک بود، عرب بود، مجوس و یهود و نصاری و مسلمان بود، طوائف و ادیان مختلفه در نهایت ضدیت بودند، یکدیگر را نجس میدانستند؛ ممکن نبود بر سر یک سفره جمع شوند؛ در همچو وقتی حضرت بهاءالله مانند آفتاب از شرق ظاهر شد، عَلم وحدت عالم انسانی بلند فرمود. چنان اقوام مختلفه را الفت داد که اگر شخصی در مجامع آنها وارد شود، نمیداند کدام مسیحی، کدام مسلمان، کدام یهودی، کدام زردشتی است.» (عبدالبهاء، خطابات، ج ۲، ص ۴ و ۵)
و همچنین در خطابات بزرگ ص ۱۹۱ میگوید: «از جمله این تعالیم وحدت عالم انسانی است، این در کدام کتاب است؟ نشان بدهید و صلح عمومی است، این در کدام کتاب است؟ و دین باید سبب محبت و الفت باشد، اگر نباشد عدم دین بهتر است، در کدام کتاب است؟»
و اما در کتاب مفاوضات گفته است که صلح و وحدت در تعالیم انبیای پیشین نیز بوده است: «مثلاً حضرت مسیح فرداً وحیداً عَلَم صلح و صلاح را بلند فرمود و حال آنکه جمیع دول قاهره با جمیع جنود در این کار عاجزند.» (مفاوضات، چاپ اول۱۹۰۸، ص۷و۸)
۵-۳-۲- تناقض با دلیل تقریر در بهائیت:
عبدالبهاء در باب دال کتاب مفاوضات در ارتباط با حضرت ابراهیم سلام الله علیه مطالبی را بیان کرده است که این مطالب ناقض دلیل تقریر در بهائیت است. کتاب مفاوضات دو چاپ دارد یکی در سال ۱۹۰۸ و دیگری سال ۱۹۲۰ یعنی یک سال قبل از صعود عبدالبهاء؛ که در هر دو چاپ کتاب در صفحه ۹ واقعه مربوط به حضرت ابراهیم سلام الله علیه ارائه شده است.
عبدالبهاء در جای دیگری سندی را مطرح میکند که این سند اهمیت دلیل تقریر در نزد بهائیان را نشان میدهد: «اگر از دلیل تقریر صرف نظر شود ابداً تفریق بین الحق و الباطل ممکن نباشد» (گلپایگانی، فرائد، ص ۷۶ و ۷۷)
بهائیان در توضیح دلیل تقریر میگویند: هر پیامبری که از جانب حق به سوی مردم میآید نشانههایی دارد که گواه درستی گفتار اوست. آن ویژگیها عبارتند از: ادعا، استقامت، کتاب و نفوذ یعنی اینکه چقدر پیرو دارد. اما در مفاوضات مطالبی آمده است که در رابطه با حضرت ابراهیم سلام الله علیه بحث نفوذ زیر سوال میرود.
«دارنده این قوه و مقید این قوه از جانب حضرت ابراهیم و برهان آن بر این حضرت ابراهیم در بین النحرین از یک خاندان غافل از وحدانیت الهیه تولد یافت و مخالفت با ملت و دولت خویش حتی خاندان خویش کرد جمیع آلهه ایشان را رد نمود و فردا و وحیدا مقاومت یک قوم قوی فرمود. این مقاومت و مخالفت سهل و آسان نه مثل این است که کسی الیوم نزد ملل مسیحی که متمسک به تورات و انجیل هستند حضرت مسیح را رد کنند و یا در دایره پاپها کسی حضرت مسیح را رد کنند و یا در دایره پاپها کسی حضرت مسیح را دشنام گویند و مقاومت جمیع ملت کنند و در نهایت اقتدار حرکت نمایند. حضرت ابراهیم از شدت تعرض از وطن خارج شدند و فی الحقیقه حضرت ابراهیم را اخراج بلد نمودند تا اثری از او باقی نماند. حضرت ابراهیم به این صفحات ارض مقدس است آمدند مقصد این است که هجرت را اعدای حضرت را اساس اعدام شمردند و فی الحقیقه اگر شخص از وطن مالوف محروم و از حقوق ممنوع و از هجرت گردد ولی پادشاه باشد محو شود.» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص۹)
به طور خلاصه دراین جا میگوید حضرت ابراهیم در یک مقطع قابل توجهی یاری نداشتند و این مفهوم با قاعده نفوذ در دلیل تقریر همخوانی ندارد.
همچنین عبدالبهاء در صفحه ۱۳ درباره حضرت عیسی سلام الله علیه گفته است که ایشان را به صلابه کشیدند یعنی ایشان هم در بین مردم نفوذ نداشتهاند و این نیز نقض دلیل تقریر است.
«اوّل حزبی که بر محویّتش قیام نمودند اسرائیل قوم و قبیله خود مسیح بود و به ظاهر او را مقهور نمودند و به ذلّت کبری انداختند حتّی تاج خار بر سرش نهادند و به صلّابه زدند» (همان، ص۱۳)
۵-۳-۳- تناقض در جایگاه و نقش باب در بهائیت
درباره باب نظرات و مطالب مختلفی در کتب بهائیت به چشم میخورد. خود عبدالبهاء به عنوان پیشوای دوم این آیین درباره باب دو نوع رویکرد و نظر متفاوت دارد: یک دیدگاه را خودش در مفاوضات نوشته است و دیگری را ابوالفضل گلپایگانی در کتاب کشف الغطا که آن هم به تأیید عبدالبهاء نوشته شده است آورده است. در یک جا باب مظهر دگر اندیشی و باعث افتخار است و در جایی دیگر باب تروریست معرفی شده است.
«امّا حضرت اعلی روحی له الفدا در سنّ جوانی یعنی بیست و پنج سال از عمر مبارک گذشته بود که قیام بر امر فرمودند … بنفس فرید بر امری قیام فرمودند که تصوّر نتوان زیرا ایرانیان بتعصّب دینی مشهور آفاقند این ذات محترم بقوّتی قیام نمود که زلزله بر ارکان شرایع و آداب و احوال و اخلاق و رسوم ایران انداخت و تمهید شریعت و دین و آئین نمود … جمّ غفیری را به تربیت الهیّه پرورش داد و در افکار و اخلاق و اطوار و احوال ایرانیان تأثیر عجیب نمود و جمیع تابعین را به ظهور شمس بهاء بشارت داد و آنان را مستعدّ ایمان و ایقان کرد . و ظهور چنین آثار عجیبه و مشروعات عظیمه و تأثیر در عقول و افکار عمومیّه و وضع اساس ترقّی و تمهید مقدّمات نجاح و فلاح از جوانی تاجر اعظم دلیل است که این شخص مربّی کلّی بوده شخص منصف ابداً توقّف در تصدیق نمینماید.» (همان، ص ۱۹ و ۲۰)
و اما ابوالفضل گلپایگانی در کتابش میگوید: «آیا مستر براون میخواهد بهاءالله هم مثل باب حکم به احراق جمیع کتب نماید آیا مستر براون میخواهد که بهاءالله مثل باب حکم به تخریب و هدم جمیع هیاکل و کنائس و مساجد و مشاهد و بقاع نماید و بیت المقدس و هر چه کنیسه و مسجد و هر چه تربت هست بابیها بریزند و خراب کنند. آیا مستر براون میل دارد که بهاییان هم مثل بابیها در کتابشان هر جا اسم شخص منکری است ملعون و دجال و امثالهم را بنویسند از خود مستر براون منصفانه میپرسم آیا اساس مدنیت امروزه عالم که ندای صلح و سلام عمومی از اطراف و اکناف بلند است به این تعالیم پیش میرود ما بهاییان میگوییم مقتضای بحث همین احکام هست که این احکام تغییر داده شود.»(گلپایگانی، کشف الغطا، ص ۳۶۷)
۵-۳-۴- تناقض در رفتار پیروان باب و بهاءالله در مقابله با مخالفین
«آن مظهر کلّی بقوای روحانیّه جهان را بگشاید نه به جنگ و جدال و به صلح و سلام بیاراید نه بسیف و سنان و این سلطنت الهیّه را به محبّت صحیحه تأسیس کند نه بقوّت حربیّه و این تعالیم الهیّه را به مهربانی و صلاح ترویج نماید نه به درشتی و سلاح و چنان تربیت کند» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص۴۵)
در خصوص نقض این مطلب میتوان به کتابهای تاریخی مراجعه کرد و درباره خشونتهای پیروان باب و بهاءالله در مقابله با مخالفین مطالعه نمود. همچنین میتوان به جنگهای داخلی که آیین بابی در دوران کوتاه خود در نقاط مختلف ایران به راه انداختند اشاره کرد. (رجوع کنید به کتاب تقویم تاریخ امر به قلم اشراق خاوری که حوادث تاریخی بهائیت را سال به سال به طور فهرست نگاشته و مؤسسه ی مطبوعات امری آن را چاپ کرده است.)
۵-۳-۵-تناقض در موضوع معجزه در بهائیت
باب در کتاب خود انحصار معجزات در کلمات همه انبیاء و پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم و همچنین نفی معجزات دیگران و بیان تأویلی و روحانی و عرفانی از معجزات پیامبر و خودش را ادعا کرده است. (باب، بیان، ص۱۷و۱۸) بهاءالله هم همین ادعا را تکرار کرده است. (بهاءالله، ایقان، ص۳۷) این در حالیست که عبدالبهاء در مفاوضات خلاف این روال را عنوان میکند.
مثلاً عبدالبهاء شق القمر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نفی میکند و آن را خرافی میداند:
«مثلاً اسلام گویند که شقّ القمر کرد و قمر بر کوه مکّه افتاد خیال میکنند که قمر جسم صغیریست که حضرت محمّد او را دو پاره کرد یک پاره بر این کوه انداخت و پاره دیگر بر آن کوه. این روایت محض تعصّب است و همچنین روایاتی که قسّیسها مینمایند و مذمّت میکنند کلّ مبالغه و اکثر بی اساس است.» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۱۷)
این در حالی است که در دیگر کتب بهائیت از این نوع مسائل وجود دارد. به عنوان نمونه:
«عکا چه جایی بود؟که گفته میشه سرزمینی که از نظر اقلیمی، خیلی بد بوده، آبهای این شهر شور و ناگوار بوده، تنها چاهی که آب شیرین داشته چاه عین البقر که تمام اهالی از اون چاه آب برمیداشتند. از اون روزی که عبدالبهاء محبوب شد آب و هوا تغییر کرد و این اوضاع بد از بین رفت و هوا لطیف شد و چاه عین البقر متروک شد. امراض عفونی به حدی از بین رفت که در ۴۰سال دوره سجن اعظم چند مرتبه مرض طاعون و وبا شهرهای عکا را فرا گرفت اما از دروازه شهر داخل نشد در حالیکه دو عامل مهم انتشار این دو مرض یعنی موش و مگس از حد احصا خارج بود. در این مدت علاوه بر تغییرات فلکی تنظیمات ملکی هم بر حسب جمال مبارک تغییر کرد!!!» (یونس افروخته، خاطرات عکا، ص۳۹۶)
همچنین عبدالبهاء درباره درخواست معجزه از جانب مردم گفته است:
«… خواهش داریم که یک معجزهای به جهت قناعت و اطمینان قلب ظاهر فرمایند. جمال مبارک فرمودند هر چند حقّ ندارند زیرا حقّ باید خلق را امتحان نماید نه خلق حقّ را ولی حال این قول مرغوب و مقبول امّا امراللّه دستگاه تیاتر نیست که هر ساعت یک بازی در بیاورند و هر روزی یکی چیزی بطلبد در این صورت امراللّه بازیچه صبیان شود» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۲)
بنابر آنچه در این جا به نقل از بهاءالله گفته شده است که درخواست معجزه از طرف مردم ناحق است، پس چگونه انبیاء گذشته برای اثبات حقانیت خود از طرف خداوند معجزه داشتهاند؟ آیا حضرت موسی سلام الله علیه که ۹ معجزه داشتند و یا حضرت مسیح سلام الله علیه که مرده را زنده میکردند، مشغول تئاتر بازی کردن بوده اند؟!
همینطور عبدالبهاء در جای دیگری از کتاب گفته است:
«و همچنین طوائف خارجه و ملل غیر مؤمن نسبت بجمال مبارک امور عظیمه نسبت میدادند و بعضی معتقد بولایت جمال مبارک بودند حتّی بعضیها رسائلی نوشتند من جمله سیّد داودی از علمای اهل سنّت در بغداد رساله مختصری نوشته بود و در آن به مناسبتی چند خارق العاده از جمال مبارک روایت می نمود و الی الآن در شرق در جمیع جهات کسانی هستند که به مظهریّت جمال مبارک مؤمن نیستند امّا اعتقاد ولایت دارند و معجزات روایت کنند.» (همان، ص ۲۵ و ۲۶)
با دقت در این عبارات چندین سوال برای خواننده پیش می آید مثلاً: آیا معجزه پیامبران نفی میشود اما اعمال خارق العاده حجیت دارد؟! در صورتی که مرتاضهای هندی نیز اعمال خارق العاده انجام میدهند، آیا آنها هم در زمره پیامبران محسوب میشوند؟
قابل ذکر است که خرق عادت برای هیچ یک از انبیاء پیشین به عنوان دلیل بر نبوت ذکر نشده است. کاری که ساحران در زمان حضرت موسی سلام الله علیه انجام میدادند خرق عادت بود اما عصای حضرت موسی سلام الله علیه که مار شد یک معجزه بود که سبب شد ساحران به وی ایمان آوردند زیرا کاری بود که ساحران نمیتوانستند آن را انجام دهند. اکنون نیز مرتاضها و دراویش خرق عادت انجام میدهند و ادعای پیامبری هم ندارند.
منظور از ولایت در این جا دقیقاً چیست؟ مگر در صفحات قبل (ص۲۲) از بهاءالله نقل نشد که امرالله دستگاه تئاتر نیست که معجزه ارائه نماید حال چطور از بهاءالله معجزاتی بیان میکنند؟
باز در جایی دیگر عبدالبهاء گفته است که اگر بخواهد معجزات بهاءالله را بشمارد بسیار هستند.
«من معجزات جمال مبارک را ذکر نکنم شاید سامع گوید این روایتست و محتمل الصّدق و الکذب مثل اینکه در انجیل روایات معجزات مسیح از حواریّین است نه دیگران امّا یهود منکر آن . ولی اگر من بخواهم که ذکر خوارق عادات از جمال مبارک کنم بسیار است و در شرق مسلّم حتّی در نزد بعضی اغیار نیز مسلّم است.» (همان، ص ۲۸)
مگر نه اینکه عبدالبهاء در صفحه ۱۷ شق القمر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نفی میکند پس چگونه در عبارت فوق میگوید بهاءالله معجزه بسیار داشته است؟!
در عبارتی دیگر در بحث معجزات عبدالبهاء اینگونه میگوید که: «پس معلوم است که مقصد ظاهر عبارت نیست بلکه معنی دارد و ما مقصدمان انکار کردن نیست فقط مراد اینست که این روایات برهان قاطع نمیشود و معنی دارد مقصد همین قدر است .» (همان، ص ۲۹)
در اینجا دو نقد وارد است؛ اولاً بحث تأویل و تفسیر در بهائیت است که آیا در بهائیت این کار جایز است و میتوانند بگویند که در معجزات ظاهر مد نظر نبوده و معنی دیگری دارند که در ادامه به این بحث خواهیم پرداخت. ثانیاً به چه دلیل می توان چنین ادعایی کرد که مقصد ظاهر عبارت نیست و معنی دارد؟ آیا معجزاتی که در قرآن به صراحت به آنها اشاره شده است مانند به آتش انداختن حضرت ابراهیم سلام الله علیه و یا شکافتن دریا به دست حضرت موسی سلام الله علیه معنای دیگری غیر از آنچه اتفاق افتاده است دارند؟!
۵-۳-۶- عدم شفافیت و تقیه در بهائیت
عبدالبهاء در کتاب مفاوضات بیان کرده است که بهاءالله همیشه مطالب را صادقانه گفته است و تقیه نمیکرده است.
«حضرت بهاءاللّه در کمال استقامت و متانت باعلاء کلمه حضرت باب قیام داشتند ابداً یک ساعت پنهان نشدند واضحاً مشهوداً در بین اعداء مشهور بودند و باقامه ادلّه و براهین مشغول و باعلاء کلمه اللّه معروف و بکرّات و مرّات صدمات شدیده خوردند و در هر دقیقهای در معرض فدا بودند و در زیر زنجیر افتادند و در زیر زمین مسجون گشتند و اموال باهظه سرگون شدند و نهایت در سجن اعظم قرار یافتند. با وجود این دائماً ندا بلند بود و صیت امراللّه مشتهر» (مفاوضات، ص ۲۱)
حال آنکه ما امروزه خلاف این رفتار را در امور مختلف از بهائیان شاهد هستیم. به عنوان مثال:
مقداد نبوی در کتاب اقدامات خرید سجن اکبر خاطرات حبیب ثابت برای خرید زندان را آورده است که چگونه برای به دست آوردن این زمین صداقت را رعایت نکردهاند.
همچنین به کرار شاهد بودهایم که برای ثبت نام در دانشگاهها و یا مشاغل دولتی بهائی بودن خود را ابراز نکرده و مخفی داشته اند.
۵-۴- ادعاهای غلط و بی اساس
در کتاب مفاوضات نویسنده مطالبی را بیان و ادعاهایی کرده است که میتوان نادرست و بی اساس بودن آنها را اثبات کرد. مانند:
۵-۴-۱- عبدالبهاء گفته است که حضرت عیسی سلام الله علیه با آوردن کتاب انجیل ناسخ احکام قبلی بوده و شریعت ۵۰۰ ساله را نسخ کرده است.
«باری این شخصی که بظاهر در انظار جمیع حقیر بود با وجود این بقوّتی قیام فرمود که شریعت هزار و پانصد ساله را نسخ نمود» (مفاوضات، ص۱۲)
در بیان اثبات نادرستی این مطلب میتوان گفت:
اولا؛ عبدالبهاء در جای دیگری گفته است که انجیل نیامده تا تورات را نسخ کند. حضرت مسیح تورات را محو نفرموده بلکه منتشر ساخت. (بدایع الاآثار، ص ۳۰۴)
دوماً؛ به نقل از انجیل متی حضرت عیسی فرمودهاند: «گمان نبرید که تورات یا صحف انبیا را باطل کنم بلکه آمده ام تمام کنم. تا آسمان و زمین زایل نشود نقطهای از تورات زایل نخواهد شد.» (باب ۵،ایه ۱۷)
پس این مطلب واضح و قطعی است که انجیل ناسخ تورات نیست.
۵-۴-۲- عبدالبهاء در کتابش آورده است که باب امی بوده و در هیچ مدرسهای تحصیل نکرده است.
«امّا حضرت اعلی روحی له الفدا در سنّ جوانی یعنی بیست و پنج سال از عمر مبارک گذشته بود که قیام بر امر فرمودند. و در میان طائفه شیعیان عموماً مسلّم است که ابداً حضرت در هیچ مدرسهای تحصیل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند و جمیع اهل شیراز گواهی میدهند» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۱۹)
مدارک دیگری در خود بهائیت وجود دارد که این سخن و ادعا را رد میکند. مثلاً در صفحه ۵۹ و۶۰ کتاب مطالع الانوار چاپ مصر، عربی(تاریخ نبیل) میرزا ابوالفضل گواهی داده در یک کتاب خطی باب قسمتی از عمر را که ۷ساله بوده وارد مسجد مدرسه شیخ عابد شد و مشغول تحصیل گشت و ۵ سال مبادی لغت فارسی را از ایشان فرا گرفت.
همچنین خود باب در یکی از کتابهایش گفته است: «قل یا محمد معلمی ولاتضربنی قبل ان … ای معلم من قبل از اینکه ۵ سال از حضور من گذشته باشد و به یک چشم زدن، قلب من باب رقیق هست بگذار پنج سال بگذرد بعد من را ادب کن خارج نکن بحث رو از حدش، پس هنگامیکه اراده کردی کتک بزنی بیشتر از ۵ ضربه نزن و روی گوشتم نزن یک حائلی بگذار و مرا بپوشان و بزن در حالیکه لباس تن من هست من را کتک بزن» (باب، بیان عربی، ص ۲۵)
۵-۴-۳- عبدالبهاء درباره بهاءالله نیز ادعای امی بودن دارد و گفته است: «پدرشان از وزرا بود نه از علما و در نزد جمیع اهالی ایران مسلّم که در مدرسهای علمی نیاموختند و با علما و فضلا معاشرت ننمودند» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۰)
در این باره نیز اسنادی وجود دارد که خلاف این ادعا را اثبات میکند که مختصر به چند مورد از آنها اشاره میکنیم:
الف) در کتاب بهاءالله و عصر جدید دکتر اسلمنت فصل سوم حضرت بهاءالله فصل ولادت و صباوت آمده، که بهاءالله دبستان و دبیرستان نرفته فقط در منزل جزئی تحصیل نمودند.
ب) در کتابی دیگر آمده است که بهاءالله فقط مقدمات نوشتن و خواندن را نزد پدر و بستگان خود آموخته و در مدرسه و مکتبی مطابق معمول آن زمان داخل نشده، علوم رایجه را تعلم نفرمودند. (فیضی، حضرت بهاءالله، ص۱۸)
ج) بنا بر آنچه در کتب مختلف ذکر شده است بهاء الله در دوران کودکی در کتاب حیاه القلوب علامه مجلسی، غزوه اهل قریظه را مشاهده نمود. (خاوری، مائده آسمانی، ج۷، ص۱۳۶ و مازندرانی، اسرار الاثار، ج۲، ص۱۷)
۵-۴-۴- ادعای دیگر عبدالبهاء در کتاب مفاوضات درباره فصاحت و بلاغت در کلام بهاءالله است.
«جمال مبارک لسان عرب نخواندند و معلّم و مدرّسی نداشتند و در مکتبی وارد نشدند ولی فصاحت و بلاغت بیان مبارک در زبان عرب و الواح عربیّ العباره محیّر عقول فصحا و بلغای عرب بود و کلّ مقرّ و معترفند که مثل و مانندی ندارد» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۶)
اما با بررسی دیگر آثار و کتب بهاءالله خلاف این ادعا و عدم درستی آن را مشاهده میکنیم. مثلاً در کتاب ایقان که مهمترین کتاب استدلالیه بهائیان است چهارصد غلط وجود دارد که بیت العدل هم آنها را پذیرفته است. این ایرادات مفهومی، لفظی و ادبی در دو زبان فارسی و عربی میباشد.
۵-۴-۵- عبدالبهاء در مفاوضات ادعا کرده است که باب و دعوت او تأثیر زیادی بر افراد داشته است. «در افکار و اخلاق و اطوار و احوال ایرانیان تأثیر عجیب نمود» (همان، ص۲۰)
این عبارت نیز فقط یک ادعای بی اساس است زیرا تاریخ نشان میدهد گروندگان اولیه به باب به این دلیل که او خود را باب امام زمان علیه اسلام معرفی کرده است به او گرویدند و هنگامی که ادعای او را به عنوان امام زمان شنیدند از او روی برگرداندند. (ظهور الحق، ص ۱۷۳ و ۱۷۴)
۵-۴-۶- عبدالبهاء ادعا کرده است که: «جمیع علما فتوی بر قتل و غارت و اذیّت و قلع و قمع دادند و در جمیع ممالک بکشتن و آتش زدن و غارت حتّی اذیّت نساء و اطفال پرداختند» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۱)
چگونه میتوان این ادعا را پذیرفت در حالی که علماء حتی به این دلیل که عقل باب زائل گشته به قتل وی فتوی ندادند تا چه رسد به قتل و غارت و قلع و قمع مردم عامی، چنان که آواره در ص ۲۴۱ تاریخش به تصریح مینگارد که بیشتر روحانیون تبریز به عذر جنون، از صدور فتوی پوزش خواستند. همچنین تاریخ نشان میدهد که بابیها آغازگر سه جنگ داخلی در زنجان و قلعه طبرسی و نیریز فارس بودند و به غارت مردم بیگناه این شهرها پرداختند. شرح این جنگها در کتب مختلف آمده است.
۵-۴-۷-در ادعای بی اساس دیگری عبدالبهاء گفته است: «حضرت بهاءاللّه در کمال استقامت و متانت باعلاء کلمه حضرت باب قیام داشتند ابداً یک ساعت پنهان نشدند واضحاً مشهوداً در بین اعداء مشهور بودند» (همان، ص۲۱)
بنا بر آنچه در دیگر کتب بهائیان آمده است میرزا حسین علی ناچار گردید تا به طور پنهانی و بی خبر، از بغداد خارج شده به کوه های سلیمانیه نزدیک موصل به نزد دراویش نقشبندیه و قادریه برود. او دو سال تمام در آن نواحی با لباس مخصوص و کشکول درویشی به نام دروغین درویش محمد (قرن بدیع، ج ۲، ص ۱۱۲ چاپ اول و دوم) به مطالعات عرفانی و عملیات کیمیاگری پرداخت. پس از گذشت دو سال چون در سلیمانیه هم کار بر او سخت شد، از خانقاه دراویش اخراج گردید (رحیق مختوم، ص ۳۴۱)
۵-۴-۸- از دیگر ادعاهای عبدالبهاء در کتابش این است: «حضرت مسیح در زمان مبارکش فی الحقیقه یازده نفر تربیت فرمود … حال جمال مبارک هزاران نفوس تربیت فرمود » (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲۷)
این ادعا نیز از چندین جهت نادرست است:
اولا؛ حواریون حضرت مسیح سلام الله علیه ۱۲ نفر بودند که عبدالبهاء ۱۱نفر قید نموده است.
دوماً؛ ایمان آورندگان به حضرت مسیح سلام الله علیه در حواریون خلاصه نمیشود و حواریون یاران برگزیده ایشان بودند.
سوماً؛ سوالی که در این جا به ذهن متبادر میشود این است که منظور عبدالبهاء از اینکه گفته است بهاءالله هزاران نفوس را تربیت کرد، دقیقاً یعنی چند هزار نفر؟ چرا نامی از این چند هزار نفر نبرده است؟ حواریون حضرت مسیح سلام الله علیه ۱۲ نفر بودند و نام آنها در تاریخ ثبت است. یاران امام حسین ۷۲ نفر بودند و نام آنها در تاریخ ثبت شده است. پس چطور ایشان که امام و جانشین بهاءالله هستند اصلا نامی از این چند هزار نفر را بیان نمیکنند؟
۵-۴-۹- عبدالبهاء بیان کرده است که: «اگر در ایّام ظهور نور مبین باین بقعه مبارکه آمده بودید و در پیشگاه حضور حاضر میشدید و مشاهده آن جمال نورانی مینمودید ملاحظه میکردید که آن بیان و آن جمال احتیاج بهیچ برهان دیگر ندارد.» (همان، ص ۲۷)
سوال: اگر صرف دیدن چهره نورانی پیامبران باعث میشود که به او ایمان بیاورند و نیاز به برهان را برطرف میکند پس چرا افرادی که در زمان پیامبران قبلی حضرات نوح ، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اسلام سلام الله علیهم اجمعین بودند و آنها را روزانه میدیدند و با آنها معاشرت داشتند به پیامبرشان ایمان نمیآوردند و حتی با آنها دشمنی میکردند؟
۵-۴-۱۰- و اما در مورد زمان ادعای بهاءالله در مورد جانشینی باب مطالب جالبی در کتاب آمده است، عبدالبهاء گفته است: «بعد از سه سال اعلان گردید و جمال مبارک در سنه هزار و دویست و نود (سال ١٢٩٠ از اعلان نبوّت حضرت محمّد مطابق است با سنه ١٢٨٠ از هجرت ، درین سال جمال مبارک در حین حرکت از بغداد بطرف اسلامبول در باغ رضوان که در بیرون شهر واقع است دوازده روز اقامت نمودند و در آنجا اعلان ظهور خود را به اصحاب خود فرمودند) از اعلان نبوّت حضرت محمّد اعلان ظهور فرمودند» (همان، ص۳۴)
حال نقدی که میتوان به این سخن داشت این است که:
اولاً؛ بهاءالله در ماه دوم از بهار سال ۱۲۸۰ه.ق. در باغ نجیب پاشا ادعا کرد که من یظهر الله است. عبدالبهاء برای اینکه ثابت کند که در کتاب مقدس به ظهور بهاءالله اشاره شده است برای جبران این ۱۰ سال تاریخ قمری را برخلاف واقع از هجرت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم در نظر نگرفته است و اگر میخواست از زمان بعثت پیامبر در نظر بگیرد باید ۱۳ سال به عقب بر میگشت که باز هم سودی به حال وی نداشت چرا که او باید به گونهای ۱۰ سال را جبران میکرد. با این وجود از ۳سال دعوت پنهانی پیامبر چشم پوشی میکند و شروع نبوت ایشان را از زمان دعوت علنی ایشان میشمارد.
دوماً؛ در سال ۱۲۸۰ همزمان با بهاءالله برادرش صبح ازل نیز ادعا نمود که موعود بیان است، حال از کجا بدانیم که منظور کتاب مقدس از ۱۲۹۰ روز، ظهور صبح ازل است یا بهاءالله؟ (تاریخ ظهور الحق، ص ۶۶)
۵-۴-۱۱- یکی دیگر از سخنان نادرستی که عبدالبهاء آن را در کتابش آورده است مربوط به از بین رفتن تمام فضایل عالم انسانی قبل از ظهور آیین بهائیت است. آنجایی که ادعا کرده است که:
«بقسمی که صداقت و عدالت و محبّت و الفت و تنزیه و تقدیس و انقطاع جمیع صفات رحمانیّه از میان رفت از شریعت یک صلوه و صیام باقی ماند» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص۴۱)
این ادعا نیز صحت ندارد و نادرست است چرا که وجود علمای شیعه طی سالهای بعد از پیامبر تا سال ۱۲۶۰، حکایت از این دارد که فضائل اخلاقی و روحانی وجود داشته است. علمایی نظیر ابن بابویه قمی، کلینی، شیخ صدوق، شیخ مفید، سید رضی، سید مرتضی علم الهدی، علامه حلی، خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ حر عاملی، قاضی نورالله شوشتری، علامه مجلسی، فیض کاشانی، سیدهاشم بحرانی، سید بحر العلوم و علمای دیگر.
۵-۴-۱۲- ادعای زلزله شدید در شیراز بعد از کشته شدن باب ادعای نادرست دیگری است که به راحتی با مراجعه به منابع مربوطه غلط بودن آن برای هر کسی محرز خواهد شد.
«و در همان ساعت زلزله عظیم حادث گشت که ده یک از شهر منهدم گردید و هفت هزار نفر از زلزله هلاک شدند ” این زلزله در شیراز بعد از شهادت حضرت اعلی واقع گردید که شهر زیر و زبر شد و نفوس بسیاری هلاک شدند و همچنین اضطراب شدید از امراض و وبا و قحط و غلا و جوع و ابتلا حاصل گشت که مثل و مانند نداشت» (همان، ص ۴۳)
مسلماً زلزلهای که شهر را زیر و زبر کند زلزلهای بزرگ محسوب میشود. با مراجعه به فهرست زمین لرزههای ایران در سده ۱۳ میبینیم که هیچ زلزلهای برای شیراز در سال ۱۲۶۶ ثبت نشده است.
۵-۴-۱۳- از موضوعات دیگری که در مفاوضات عبدالبهاء در مورد آن فراوان سخن گفته است درباره اتفاقاتی است که باید با ظهور بهاءالله در دنیا اتفاق میافتاده است. به عنوان مثال:
«در جمیع کتب و صحف انبیا موعود و مذکور که در آن یوم خداوند سلطنت الهیّه روحانیّه تشکیل میشود و جهان تجدید میگردد و روح جدیدی در جسم امکان دمیده میشود و موسم بهار الهی آید ابر رحمت ببارد و شمس حقیقت بتابد و نسیم جان پرور بوزد و عالم انسانی قمیص تازه در بر نماید روی زمین بهشت برین گردد عالم بشر تربیت شود جنگ و جدال و نزاع و فساد از میان برخیزد و راستی و درستی و آشتی و خدا پرستی بمیان آید و الفت و محبّت و یگانگی جهان را احاطه کند و خداوند تا ابد الآباد حکمرانی خواهد کرد یعنی سلطنت روحانیّه ابدیّه تشکیل میشود و آن یوم اللّه است» (همان، ص۴۴)
در جای دیگر گفته است:
«همچنین در این دور بدیع جهان جهان دیگر گردد و عالم انسانی در کمال آسایش و زینت جلوه نماید نزاع و جدال و قتال بصلح و راستی و آشتی مبدّل خواهد گشت در بین طوائف و امم و شعوب و دول محبّت و الفت حاصل شود و التیام و ارتباط محکم گردد عاقبت حرب بکلّی ممنوع شود و چون احکام کتاب مقدّس اجرا گردد منازعات و مجادلات در محکمه عمومیّه دول و ملل بنهایت عدالت فیصل خواهد یافت و مشاکل متحدّثه حلّ خواهد گشت قطعات خمسه عالم حکم یک قطعه یابد و امم متعدّده یک امّت شود و روی زمین یک وطن و نوع انسان یک طائفه شود»(همان، ص ۴۸ و ۴۹)
و نیز گفته است: «و از جمله وقایع جسیمه که در یوم ظهور آن نهال بیهمال وقوع خواهد یافت علم الهی بجمیع امّتها بلند خواهد شد یعنی جمیع ملل و قبائل در ظلّ آن علم الهی که نفس آن نهال ربّانیست در آیند و ملّت واحده گردند و ضدّیّت دینیّه و مذهبیّه و مباینت جنسیّه و نوعیّه و اختلافات وطنیّه از میان برخیزد کلّ دین واحد و مذهب واحد و جنس واحد و قوم واحد شوند و در وطن واحد که کره ارض است ساکن گردند صلح و آشتی عمومیدر بین جمیع دول حاصل گردد و آن نهال بیهمال جمیع اسرائیل را جمع خواهد کرد یعنی اسرائیل در دوره آن در ارض مقدّس جمع خواهند شد و امّت یهود که در شرق و غرب و جنوب و شمال متفرّقند مجتمع شوند . . حال ملاحظه نمائید که این وقایع در دوره مسیح واقع نگشته زیرا امّتها در زیر علم واحد که آن نهال الهیست در نیامدند و در این دوره ربّ الجنود کلّ ملل و امم در ظلّ این علم وارد خواهند گشت و همچنین اسرائیل پراکنده در جمیع عالم در دوره مسیحی در ارض مقدّس مجتمع نشدند امّا در بدایت دوره جمال مبارک این وعد الهی که در جمیع کتب انبیا منصوص است بنای ظهور گذاشته ملاحظه مینمائید که از اطراف عالم طوایف یهود بارض مقدّس آیند و قرایا و اراضی تملّک نموده سکنی کنند و روز بروز در ازدیادند بقسمیکه جمیع فلسطین مسکن آنان گردد.» (همان، ص۵۰)
با توجه به جملات فوق این سوالات و نکات قابل تأمل است که:
اگر به گفته عبدالبهاء در روز ظهور جمال مبارک اینهمه اتفاقات خوب رخ میدهد پس چرا هنوز در جهان جنگ و خونریزی آن هم از نوع شیمیایی و حتی بیولوژیکی وجود دارد؟!
کی و کجا این وعدهها (که جهان جهان دیگر شود و گرگ و بره در کنار هم به صلح و صفا زندگی کنند) در دوران بهاءالله و یا بعد از آن تحقق یافته؟ آیا ما شاهد نیستیم که عداوت و بغض و جنگ و جدال بین ملتها روز به روز بیشتر میشود؟
آیا پنج قاره دنیا اکنون حکم یک امت واحد را دارند؟ آیا جمیع ملل ملت واحده شدند؟ آیا اختلافات وطنیه از میان رفته است؟ قرار بود جمیع ملل امت واحده شوند نه اینکه یهود همه در اسرائیل جمع شوند تازه این وعده هم تحقق نپذیرفته و هنوز یهودیان بسیاری در جهان پراکنده اند.
از این هم که بگذریم آیا قرار بود ملت فلسطین به ظلم و زور از کشورشان بیرون رانده شوند تا یهودیان در سرزمینهای اشغالی گرد هم آیند؟ این است مفهوم صلح و آشتی عمومی!؟
۵-۴-۱۴- سخن جالب دیگری که عبدالبهاء در کتابش به آن اشاره کرده است درباره قوت و قدرت باب است آنجا که میگوید: «این پسر بزرگوار مظهر موعود است که از شریعه اللّه تولّد یافت و در آغوش تعالیم الهیّه پرورش شد و عصای آهنین کنایه از قوّت و قدرتست نه شمشیر یعنی بقوّت و قدرت الهیّه جمیع امّتهای زمین را شبانی خواهد فرمود مقصود از این فرزند حضرت اعلی است» (همان، ۵۳)
در نقض این ادعای عبدالبهاء کافی است به یک نکته اشاره شود و آن هم موضوع توبه کردن باب از تمامی دعاوی خود پس از خوردن ۱۱تازیانه به کف پا است. این است قدرت و قوت باب؟! (تاریخ نبیل، ص ۳۲۴)
۵-۴-۱۵- عبدالبهاء در صفحه ۲۰ مفاوضات اشاره کرده است که باب جمیع تائبین را به ظهور شمس بهاء بشارت داد اما اسنادی هست که نشان میدهد «من یظهراللهی» که باب به آن بشارت داده بود، بهاءالله نیست. من جمله:
الف) در کتاب بیان فارسی ص۹۷ به این نکته اشاره دارد که از دید باب، من یظهرالله کسی است که هیچ بشری را باقی نمیگذارد مگر داخل در باور او شود. اما همانطور که میبینیم بهائیت پس از صد و هفتاد سال هنوز به عنوان دین شناخته نشده است و هنوز در برخی کشورها فقط به عنوان یک NGO آن را قبول دارند.
ب) باب بیست و پنج از واحد ششم ص۲۳۰ بیان فارسی میگوید لقب من یظهرالله قائم است و وظیفه او اعدام کسانی است که او را محزون کنند. آیا در این تا به حال کسی بهاءالله را قائم خوانده است؟ یا حتی خود بهاءالله خودش را قائم خوانده است؟!
ج)در کتاب تفسیر سوره حمد ص۵۸ ویژگیهای من یظهر الله آمده: ۱- ظهور بغته ۲- ظهور از بیت الله ۳- صاحب حجر موسی ۴- تابوت سکینه ۵- عصای موسی ۶- حفر حجر الاسود. بهاءالله هیچ کدام از این مشخصات را نداشته است!
۵-۴-۱۶- ادعای دیگری که در کتاب آمده است: «از جمیع ملل و اقوام و طوائف در ظلّ این امر داخل شده مسیحی و یهود و زردشتی و هنود و بوذی و ایرانی کلّ در نهایت الفت و محبّت با یکدیگر آمیزش نمایند» (همان، ص۴۹)
با مراجعه به کتب دیگر که آنها نیز به قلم عبدالبهاء میباشد (مکاتیب ج یکم ص۴۴۲ و ۴۴۳، مکاتیب ج دوم ص۲۳۴، الواح وصایا چاپ مصر ص۹، توقیعات مبارکه ج یکم۱۳۲) مشخص میشود در نزاعی که بین او و برادرش محمد علی افندی بر سر جانشینی بهاءالله در گرفته است عبدالبهاء به برادرش القاب زشتی را نسبت داده است. چگونه میتوان پذیرفت آیینی که نتوانسته است بین جانشینان رهبر خود الفت و دوستی ایجاد کند، بتواند بنیانگذار الفت بین جهانیان باشد؟
۵-۵- اشتباهات و سخنان نادرست
در برخی قسمت های کتاب مفاوضات مطالبی عنوان شده است که میتوان آنها را از نظر علمی رد کرد. در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود:
۵-۵-۱- عبدالبهاء در همان ابتدای کتاب درباره طبیعت مطلبی را عنوان میکند از نظر علمی نادرست است: «ذرّات غیر مرئیّه از کائنات تا اعظم کرات جسیمه عالمِ وجود مثل کره شمس و یا سائر نجوم عظیمه و اجسام نورانیّه چه از جهت ترتیب و چه از جهت ترکیب و خواه از جهت هیأت و خواه از جهت حرکت در نهایت درجه انتظام است.» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۲)
سوال این است که آیا واقعاً تمام کرات آسمانی از نظر جنس و ترکیب و دیگر خصوصیات از یک قانون پیروی میکنند؟ اگر اینطور است چرا دانشمندان در قرون و اعصار مختلف به خودشان این زحمت را دادهاند تا درباره کرات دیگر هم اطلاعاتی به دست آورند؟
۵-۵-۲-جملهای دیگر که در این کتاب آمده است و قابل نقد و بررسی است این است که میگوید: «خالق فاعل باید جامع جمیع کمالات باشد تا ایجاد صنع نماید.» (همان، ص ۳)
این جمله نیز نادرست است چرا که بطور مثال خالق یک نقاشی بی نظیر ضروتاً از کمالات دیگر مثل خلق یک قطعه موسیقی یا خلق یک اثر ادبی بهره مند نیست.
۵-۵-۳- همچنین عبدالبهاء گفته است: «جمیع امکان مسلّم است که در تحت حکم و نظامیست که ابداً تمرّد نتواند حتّی انسان نیز مجبور بر موت و خواب و سائر حالات است» (همان، ص۴)
مگر مرتاضها که خواب و خوراک را بر خود حرام میکنند و از خوردن و آشامیدن امتناع میورزند در حالیکه در قید حیات هستند، در واقع بر این امور تسلط پیدا نکرده اند؟ پس چگونه است که عبدالبهاء میگوید تمام عالم امکان در تحت حکم و نظامیست که ابدا تمرد و سرپیچی از آن ممکن نیست؟!
۵-۵-۴- عبدالبهاء در کتابش از سحر و جادو سخن گفته است و آن را با معجزه یکی دانسته است و تفاوتی بین سحر و معجزه قائل نشده: «لهذا این روایات برهان مقنع نیست بلی برهانست از برای شخص حاضری که بود و آن هم نیز شاید که شبهه کند که آن معجزه نبود بلکه سحر بود از بعضی سحّارها نیز وقوعات عجیبه روایت شده است» (همان، ص ۲۸)
این نکته مشخص است که سحر و معجزه با هم تفاوت دارند؛ سحر قابل آموزش است و اکتسابی است لذا هر کسی میتواند پس از آموزش و انجام مراحل آن، که مشخص و ثابت هستند، سحر مشابهی را انجام دهند و نتایج یکسانی داشته باشد. اما معجزه فقط توسط یک نفر انجام میشود و دیگران از انجام آن عاجز هستند.
۵-۵-۵- در جملات زیر عبدالبهاء مطالبی را بیان میدارد که در واقع با دقت در آنها در مییابیم که مباحثی در هم پیچیده شده است: «یک قسم اصل اساس است روحانیّاتست یعنی تعلّق بفضائل روحانی و اخلاق رحمانی دارد این تغییر و تبدیل نمیکند این قدس الاقداس است که جوهر شریعت آدم و شریعت نوح و شریعت ابراهیم و شریعت موسی و شریعت مسیح و شریعت محمّد و شریعت حضرت اعلی و شریعت جمال مبارک است و در دوره جمیع انبیا باقی و برقرار ابداً منسوخ نمیشود . زیرا آن حقیقت روحانیّه است نه جسمانیّه آن ایمانست عرفانست ایقانست عدالت است دیانت است مروّتست امانتست محبّه اللّه است مواسات در حالست رحم بر فقیرانست و فریاد رسی مظلومان و انفاق بر بیچارگان و دستگیری افتادگانست پاکی و آزادگی و افتادگی است و حلم و صبر و ثباتست این اخلاق رحمانیست این احکام ابداً نسخ نمیشود بلکه تا ابد الآباد مرعی و برقرار است» (همان، ص۳۵ و ۳۶)
آیا واقعاً اصل اساس همه ادیان الهی دعوت به توحید نیست؟ اخلاق رحمانی و فضائل رحمانی در تمام ادیان توصیه شده اما اصل اساس نیست. ایمان و عرفان و ایقان همه در حوزه اعتقادات توحیدی است. معلوم نیست به چه دلیل عبدالبهاء اعتقادات را در زمره اخلاقیات قرار داده است. مگر نه این است که اعتقادات و اخلاقیات دو مقوله جداگانه هستند؟ و در نهایت سوالی که در ذهن ایجاد می شود این است که طبق گفته عبدالبهاء وقتی که فضائل انسانی از بین میرود صورت فضائل انسانی باقی میماند. منظور از این صورت فضائل انسانی چیست؟
۵-۵-۶- عبدالبهاء در ادامه سخنانش گفته است: «و بدو شاهد خود خواهم داد که پلاس پوشیده مدّت هزار و دویست و شصت روز نبوّت نمایند “. مقصود از این دو شاهد حضرت محمّد رسول اللّه و جناب علیّ بن ابی طالبست. در قرآن مذکور است که خدا بمحمّد رسول اللّه خطاب میفرماید ” اِنّاَ جَعَلْنَاکَ شَاهِداً و مُبَشِّراً وَ نَذِیراً ” یعنی تو را شاهد و تبشیر دهنده و تخویف کننده از قهر خدا قرار دادیم معنی شاهد این است که امور بتصدیق او ثابت میگردد و این دو شاهد احکامشان هزار و دویست و شصت روز که هر روز عبارت از یک سالست جاریست . امّا حضرت محمّد اصل بود و علی فرع مثل حضرت موسی و یوشع » (همان، ص ۳۷)
به این مطلب هم از چند جهت می توان نقد وارد کرد:
اولاً؛ این دو شاهد نمیتوانند حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام باشند زیرا در مکاشفات یوحنا باب ۱۱ قید شده که دو شاهد ۱۲۶۰ سال نبوت نمایند. اما حضرت علی علیه السلام پیامبر نبودند که نبوت نمایند. پس تعبیر جناب عبدالبهاء غلط است.
دوماً، ضمیر «ک» در کلمه «جعلناک» بیانگر این است که فقط و فقط به یک نفر و آن هم شخص پیامبر اشاره دارد پس بر خلاف ادعای عبدالبهاء، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام نمیتوانند آن دو شاهدی باشند که در مکاشفات یوحنا باب ۱۱ به آنها اشاره شده است.
سوماً؛ حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و حضرت علی علیه السلام مثل حضرت موسی و حضرت یوشع سلام الله علیهم نیستند زیرا حضرت یوشع پیامبر بعد از حضرت موسی بود اما حضرت علی پیامبر نیستند.
۵-۵-۷- عبدالبهاء ادوار روحانی انبیاء را تشبیه به دور و گردش عالم جسمانی کرده است:«در این عالم جسمانی زمانرا ادوار است و مکانرا اطوار فصولرا گردش است و نفوسرا ترقّی و تدنّی و پرورش. گاهی فصل ربیع است و گهی موسم خریف دمیاوان تابستانست و اوقاتی فصل زمستان. موسم بهار ابر گهر بار دارد و نفحه مشکبار نسیم جان بخش دارد و هوائی در نهایت ….. بهمین قسم ادوار روحانی انبیا یعنی یوم ظهور مظاهر مقدّسه بهار روحانیست تجلّیات رحمانیست فیض آسمانیست نسیم حیاتست اشراق شمس حقیقت است ارواح زنده شود قلوب تر و تازه گردد نفوس طیّبه شود وجود بحرکت آید حقایق انسانیّه بشارت یابد و در مراتب و کمالات نشو و نما جوید ترقّیات کلّیّه حاصل شود حشر و نشور گردد زیرا ایّام قیام است و زمان جوش و خروش دم فرح و سرور است و وقت انجذاب موفور. بعد آن بهار جان پرور منتهی بتابستان پر ثمر شود اعلاء کلمه اللّه گردد و ترویج شریعه اللّه جمیع اشیا بدرجه کمال رسد مائده آسمانی منبسط گردد نفحات قدس شرق و غرب معطّر نماید تعالیم الهی جهانگیر شود.» (همان، ص۵۵ و ۵۶)
به دلایلی میتوان نشان داد که این مشابهت وجود ندارد:
اولاً همیشه و برای تمام انبیاء چنین نبوده که در ابتدای ظهور نبی، بلافاصله ارواح زنده شوند و قلوب تر و تازه شوند و نفوس طیبه شوند. مثلا حضرت نوح ۹۰۰ سال قومش را به خدای یگانه دعوت نمود ولی آنها اقبال ننمودند بجز تعدادی انگشت شمار لذا نه بهاری داشت و نه تابستانی که به زمستان و طوفان نوح مبدل شد. مثال دیگر برای این میتوان به حوادث دوران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اشاره کرد؛ ایشان ۱۳ سال مردم مکه را به پرستش خدای یگانه دعوت نمود و چندان موفقیتی نداشت و لذا در سال ۱۳ هجرت به مدینه مهاجرت نمودند و پس از ۲۳ سال به شهادت رسیدند یعنی دین اسلام در آن زمان هنوز دوران بهار را پشت سر نگذاشته بود و نیز ۳روز بعد از رحلت پیامبر، به در خانه دختر گرامی ایشان آتش آوردند و ….
در سال ۴۰ ق. ابن ملجم به ضرب شمشیر حضرت علی علیه السلام را در محراب به شهادت رساند. در سال ۶۱ق. امام حسین علیه السلام و یارانش توسط یزیدیان که مسلمان بودند به شهادت رسیدند و زنان و فرزندانشان به اسارت در آمدند. تماماین فجایع در بهار عمر اسلام و البته به تعبیر عبدالبهاءء بدست نفوس طیبه به وقوع پیوست.
دوماً آنکه عبدالبهاء معتقد است که در سال ۱۲۶۰ که باب ظهور نمود در واقع آخر عمر (زمستان) اسلام بوده است. با مراجعه به تاریخ میبینیم که امپراطوری عثمانی در سالهای ۶۹۸ق تا ۱۳۴۰ یا ۱۳۴۱ ق. بر قسمتهای عظیمی از عالم (جنوب شرق اروپا، غرب آسیا و شمال آفریقا) سیطره داشت. که این سالها در واقع بعد از موت اسلام و ظهور باب بوده است نتیجه اینکه یا باید بپذیریم ظهور باب ادعایی بیش نبوده و عمر اسلام هنوز به پایان نرسیده بوده است چرا که در تابستان عمر اسلام (سالهای اوج عظمت دولت عثمانی) شاهد این پیشرفتهای عظیم بودهایم یا بپذیریم که یک شریعت مرده در دوره زمستان عمر خود بیش از تابستان بالندگی دارد و یا اینکه بپذیریم که تئوری عبدالبهاء و مشابهت عمر هر شریعت با ۴ فصل سال بی اساس است.
سوما به گفته عبدالبهاء تعالیم الهی در زمان همه انبیاء جهانگیر نمیشود مثلاً تعالیم الهی در زمان حضرت نوح سلام الله علیها بین قوم خودش هم خواهان نداشت چه رسد به اینکه جهانگیر شود!
۵-۵-۸- مطلب نادرست دیگری که عبدالبهاء آن را در کتابش آورده است: «مثلاً حکم تورات است که اگر سبت را کسی بشکند حکم قتل است بلکه ده حکم قتل در تورات است حال در قرون حالیّه ممکن است این احکام اجرا گردد ؟» (ص۷۱)
سبت به عنوان نشانه و آیتی الهی و نوعی رابطه مقدس یهود و بنی اسرائیل تلقی میگردد و به عنوان هفتمین روز هفته، حفظ احکام شرعی آن نزد یهود از جایگاه ویژهای برخوردار است. احکام مربوط به این روز در عهد عتیق آمده است و بر اساس آنها بر هر فرد از بنی اسرائیل فرض است که در این روز که سبتٍ یهوه دانسته شده دست از کارهای روزمره بشوید و تنها به عبادت مشغول شود. چنانکه در سفر اعداد از عهد عتیق آمده در زمان حضرت موسی سلام الله علیه کسی را به سبب نقض احکام سبت سنگسار کرده اند. (ویکی پدیا) طبق این اطلاعات کسی که حکم سبت را نقض نماید محکوم به قتل نیست حال معلوم نیست عبدالبهاء این حکم را از کجا آورده است.
۵-۵-۹-مطلب قابل نقد دیگر: «حال بیان تاریخ ظهور جمال مبارک را از تورات نمائیم. تاریخ ظهور جمال مبارک بسنه قمری از بعثت و هجرت حضرت محمّد بیان مینماید … هر روز عبارت از یک سالست و هر سال عبارت از دوازده ماه است پس سه سال و نیم چهل و دو ماه میشود و چهل و دو ماه هزار و دویست و شصت روز است و هر روزی در کتاب مقدّس عبارت از یک سالست و در سنه ١٢۶٠ از هجرت محمّد تاریخ اسلامی حضرت اعلی مبشّر جمال مبارک ظاهر شد … بدایت این تاریخ قمری از یوم اعلان نبوّت حضرت محمّد است بر عموم اقلیم حجاز و آن سه سال بعد از بعثت بود ….» (مفاوضات، ص ۳۳)
نقدهایی که به این سخنان وارد است عبارتند از:
اول: سال عبری سال شمسی است بنابراین پیروان تورات آشنایی با سال قمری نداشتهاند. چگونه ممکن است در تورات برای بیان تاریخ ظهور بعدی از سال قمری که برای پیروانش نا آشناست استفاده کرده باشد؟!
دوم: در سال قمری بعضی ماهها ۲۹ روز و بعضی دیگر ۳۰ روز هستند. یعنی نیمی از این ۴۲ ماه سی روز و نیمی دیگر ۲۹ روز هستند. با یک حساب ساده ریاضی متوجه می شویم عبدالبهاءء ۲۱ روز یا به عبارت دیگر ۲۱سال کم آورده و اگر بنا را بر پیشگویی کتاب مقدس قرار دهیم این ظهور باید در سال ۱۲۳۹ قمری اتفاق بیفتد نه سال ۱۲۶۰.
سوم: بر چه اساسی مبدا این ۱۲۶۰ سال (به فرض صحت) از زمان هجرت پیامبر اسلام است؟ در زمان تورات و انجیل که مردم از تاریخ هجری بی اطلاع بودند. آیا منطقی تر نبود که مبدا این ۱۲۶۰ سال از زمان ظهور یا صعود حضرت مسیح در نظر گرفته شود؟
چهارم: باب در شب پنجم جمادی الاولی سال ۱۲۶۰ با نوشتن تفسیر سوره یوسف و ارائه آن به ملا حسین بشرویهای ادعای باب امام زمان را کرد و برای اثبات جانشینی خویش تفسیر سوره یوسف را نوشت و در این کتاب اصلا ادعای پیامبری نداشته است. (خاوری، رحیق مختوم، ص ۲۱-۲۴)
۵-۵-۱۰- در مفاوضات آیه ای از قرآن را نقل کرده است که اشتباه است: «و آیه مبارکه ( لَنَعْمَلَنَّ اِنْسَاناً عَلَی صُورَتِنا وَ مِثَالِنَا ) تحقّق یابد.» (مفاوضات، ص ۷)
۵-۵-۱۱- آخرین نمونه ای که از این بخش به آن اشاره میشود مطلبی است که چندین اشکال و نقد میتوان بر آن وارد کرد: «ملاحظه نمائید که حضرت مسیح فرید و وحید من دون ظهیر و معین و بدون سپاه و لشکر در نهایت مظلومیّت در مقابل جمیع من علی الارض علم الهی بلند نمود و مقاومت کرد و جمیع را عاقبت مغلوب نمود و لو بظاهر مصلوب گردید حال این قضیّه معجزه محض است ابداً انکار نتوان نمود دیگر در حقّیّت حضرت مسیح احتیاج ببرهان دیگر نه و این معجزات ظاهره در نزد اهل حقیقت اهمّیّت ندارد . مثلاً اگر کوری بینا شود عاقبت باز کور گردد یعنی بمیرد و از جمیع حواسّ و قوی محروم شود لهذا کور بینا کردن اهمّیّتی ندارد زیرا این قوّه بالمآل مختلّ گردد و اگر جسم مرده زنده شود چه ثمر دارد زیرا باز بمیرد. امّا اهمّیّت در اعطای بصیرت و حیات ابدیست یعنی حیات روحانی الهی زیرا این حیات جسمانیرا بقائی نه و وجودش عین عدم است » (همان، ص ۷۵)
۱-حضرت عیسی سلام الله علیه «من دون ظهیر» نبودند. چگونه میتوان از معاونت و یاری حواریون چشم پوشی کرد؟
۲- حضرت مسیح سلام الله علیه با تمام مردم دنیا علم جنگ بلند ننمودند.
۳- حضرت عیسی سلام الله علیه نه تنها جمیع را مغلوب ننمودند بلکه به شهادت تاریخ حتی در مقابل سربازان رومی مقاومت ننموده و توسط آنان دستگیر شده و به صلیب کشیده شدند که البته خداوند قبل از اینکه آنان به نیت شوم خود نائل شوند ایشان را به آسمان برد.
۴- این چگونه منطقی است؟! همه مردم روزی میمیرند و به تعبیر عبدالبهاء عاقبت کور میشوند ایا این بدان معناست که در زمان حیات به چشم و بینایی نیاز ندارند؟ قطعاً بینا کردن نابینا اهمیت دارد که خداوند آن را به عنوان یک نشانه بر صدق نبوت حضرت عیسی قرار داده است و به شهادت تاریخ افراد بسیاری با مشاهده این گونه معجزات حضرت عیسی سلام الله علیه بهایشان ایمان آوردند. در حال حاضر نیز با پیشرفتهای محیر العقول علم پزشکی سعی میشود که بینایی بسیار ضعیف افراد را با عمل جراحی بهبود بخشند و این نشان از اهمیت بینایی دارد.
۵- در ادامه هم یک منطق بی اساس دیگر آورده است چرا که زنده شدن و زنده ماندن برای تمام مردم دنیا اهمیت دارد اما در نظر عبدالبهاء بی اهمیت است! اینهمه تلاش در علم پزشکی برای سلامت بخشیدن به افراد بیمار برای این است که فرد چند صباحی بیشتر زنده بماند و زندگی کند پس معلوم میشود که حیات بشر حائز اهمیت است.
با مطالعه در زندگی باب و بهاءالله میبینیم که چون رهبران بهائی از ارائه هرگونه معجزهای عاجز بوده اند عبدالبهاءء سعی بر بی اهمیت جلوه دادن معجزات حضرت عیسی سلام الله علیه داشته است.
۶-آیا وجود برابر با عدم است؟! بطلان تساوی بالا بر هر ذی شعوری واضح است.
۷- طبق تعالیم ادیان الهی همه افراد پس از مرگ به حیات ابدی میرسند پس در مورد زنده کردن مرده به دست حضرت مسیح منظور حیات ابدی نیست بلکه همان زنده شدن واقعی مرده است و اینکه تعالیم پیامبران باعث بصیرت حقیقی میشود جای هیچ تردیدی نیست و این موضوع مختص به حضرت مسیح نیست و تمام پیامبران الهی اینگونه بوده اند. اگر در مورد حضرت مسیح گفته میشود کور را بینا میساخت معلوم میشود غیر از بصیرتی است که جمیع پیامبران به انسانها بخشیده اند.
۵-۶- کلی و ابهام گویی
عبدالبهاء در برخی از جملات خود به صورت ابهام گونه سخن گفته است که این نوع صحبت کردن از جانب کسی که خود را فرستادهی خدا میداند و ادعای پیامبری دارد و مردم را به خود فرا میخواند تا آنها را هدایت کند کار پسندیده ای نیست و پیروان خود را با مجموعه ای از سوالات سر در گم رها کرده است. از جمله اینگونه سخنان:
۵-۶-۱- «حتّی علمای ایران که در کربلا و نجف بودند شخص عالمی را انتخاب کردند و توکیل نمودند و اسم آن شخص ملّا حسن عمو بود آمد بحضور مبارک بعضی سؤالات از طرف علما کرد جواب فرمودند» (همان، ص۲۱)
معمولا سوالاتی که از پیامبر پرسیده میشود آنقدر مهم است که در تاریخ قید میشود همانطور که در مورد پیامبر اسلام و حتی امامان شیعه محاجات و سوال و جوابهای منکرین و پیروان ادیان دیگر در تاریخ ذکر شده است و تا زمان حال نیز از این سوال و جوابها برای آموزش اصول اعتقادی استفاده میشود. چطور در مورد بهاءالله که کتابت و نگارش در زمان او نسبت به زمان پیامبر اسلام بسیار پیشرفته تر بوده است فقط با ذکراین جمله «بعضی سوالات» بسنده کرده است و آن سوالات را بیان نکردند!؟
۵-۶-۲-«تاریخ ظهور جمال مبارک بسنه قمری از بعثت و هجرت حضرت محمّد بیان مینماید»(همان، ص۳۳)
هجرت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ۱۳ سال پس از بعثت رخ داد. چگونه است که هیچ تفاوتی بین بعثت و هجرت قائل نبوده است؟
۵-۶-۳- «ملاحظه مینمائید که این ملّت که در نهایت درجه اقتدار بود حال چگونه اسیر و ذلیل گشته و اقوام سائره نزد یکدیگر هدایا فرستادند » (همان، ص ۴۱)
در عبارت فوق نیز منظور از این ملت چیست؟ مسلمانان که یک کشور واحد نبودند. در کدام برهه از تاریخ تمام کشورهای اسلامی در اقتدار بوده اند و سپس همه آنها اسیر و ذلیل گشتند؟ اگر واقعا! چنین دورهای در تاریخ وجود داشته است چرا آن دوره را مشخص نکرده است؟
۵-۶-۴- مطلب مبهم بعدی که در بهائیت وجود دارد و در اینجا هم عبدالبهاء آن را عنوان کرده است بحث ۲۴ وصی است. «و در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند در ایّام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایّام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند و در ایّام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایّام حضرت محمّد دوازده امام بودند. و لکن در این ظهور اعظم بیست و چهار نفر هستند دو برابر جمیع زیرا عظمت این ظهور چنین اقتضا نماید» (همان، ص ۴۴)
سوال این است که چرا این ۲۴ نفر در هیچ یک از کتب بهائی مشخص نشده اند؟
مسئله جانشینی در بهائیت تحت عنوان ایادیان امرالله مطرح می شود که به این صورت بوده است: بهاءالله ۴ نفر را در زمان حیاتش تعیین نمود، بعد از او عبدالبهاءء که مرکز عهد و میثاق بوده است ۴ نفر دیگر را انتخاب نمود، شوقی نیز به تدریج در زمان حیاتش ۴۲ نفر را در نقاط مختلف جهان تعیین کرد در مجموع ۵۰ نفر ایادیان امرالله بودند بعد از درگذشت شوقی تا زمان تشکیل بیت العدل (۱۳۲۶ ش. تا ۱۳۴۲ش.) ایادیان امرالله بر اساس راهنمائیهای شوقی به صورت گروهی مدیریت جامعه بهائی را بر عهده گرفتند. (برای کسب اطلاعات بیشتر درباره این موضوع به مقاله … مراجعه شود)
۵-۷- تفسیر و تأویل متون
آخرین بحثی که در این مقاله به آن پرداخته شده است درباره موضوع اجازه تفسیر و تأویل متون در بهائیت است چرا که در کتاب مفاوضات این امر به کرار مشاهده میشود که عبدالبهاء به تفسیر و تعبیر جملهای از کتب دینی و آسمانی قبل پرداخته است. در ابتدا از منابع خود بهائیت حکم تأویل و تفسیر متون در بهائیت را میآوریم و بعد چند شاهد مثال از مفاوضات که به این کار پرداخته است را ذکر مینماییم.
۵-۷-۱- در بهائیت تأویل وتفسیر نهی شده است. دراین ارتباط میتوان به اسناد زیراشاره کرد.
الف) بهاءالله در کتاب اقدس گفته است: «-” اِنَّ الَّذِی یُؤَوِّلُ مَا نُزِّلَ مِنْ سَمَاءِ الْوَحْی وَ یِخْرِجُهُ عَنِ الظَّاهِرِ اِنَّهُ مِمَّنْ حَرَّفَ کَلِمَهَاللّهِ الْعُلْیَا وَ کَانَ مِنَ الْاَخْسَرِیْنَ فِی کِتابٍ مُبِینٍ»(بهاءالله، اقدس، ص ١٠٢( یعنی؛ هر کس آنچه را که از آسمان وحی نازل شده تاویل و تفسیر نماید و معانی عبارات را از ظاهر آنها خارج کند از آنانست که کلام بلند پایه پروردگار را دگرگون کرده و در کتاب آشکار از زیانکاران است.
ب) «آنچه مقصود الهی است در الواح ظاهراً واضحاً معلوم و واضح است و احدی بتأویل کلمات الهیّه مامور نبوده و نخواهد بود نشهد ان الْمُؤَوِّلِیْنَ فِی هَذَا الْیَوْمِ هُمُ الْمُتَوَهِّمِوْنَ» (امر و خلق، ج۳، ص ٢-۴۵١)
ج) «کلمه الهیّه را تأویل مکنید و از ظاهر آن محجوب میمانید چه که احدی بر تأویل مطّلع نه الّا اللّه و نفوسی که از ظاهر کلمات غافلند و مدعی عرفان معانی باطنیّه ، قسم باسم اعظم که آن نفوس کاذب بوده و خواهند بود» (گنجینه حدود و احکام، ص ۳۴۰)
د) عبدالبهاءء بیان کرده است: «از جمله وصایای حتمیّه و نصایح صریحه اسم اعظماین است که ابواب تأویل را مسدود نمائید و بصریح کتاب یعنی بمعنی لغوی مصطلح قوم تمسّک جوئید.» (همان، ص ۳۴۱)
۵-۷-۲- نمونه هایی از مطالبی که عبدالبهاء در مفاوضات آنها را تفسیر کرده است:
الف) «و از این گذشته وقوعاتی را که بیان میفرماید که در زمان آن نهال خواهد شد در صورتی که تأویل شود بعضی بوقوع انجامیده نه جمیع اگر چنانچه تأویل نشود قطعاً هیچ یک از آن علامتها در زمان حضرت مسیح وقوع نیافته .» (عبدالبهاء، مفاوضات، ص ۴۸)
ب) «پس میفرماید ” وای دوم در گذشته است اینک وای سوم بزودی میآید ” وای اوّل ظهور حضرت محمّد بن عبد اللّه علیه السّلام وای دوم حضرت اعلی له المجد و الثّناء وای سوم یوم عظیم است که یوم ظهور ربّ جنود و تجلّی جمال موعود است و بیان این مطلب در کتاب حزقیال فصل سیام مذکور است» (همان، ص ۴۳)
اولً: در مکاشفات یوحنا به جای واژه «وای» کلمه «بلا» آمده و عبدالبهاء لفظ را تغییر داده است.
دومً: در مکاشفات یوحنا به بلای اول یا به تعبیر عبدالبهاء به وای اول هیچ اشارهای نشده است و عبدالبهاء با دخل و تصرف وای (بلای) اول را به آن اضافه کرده است.
سوم: بر چه اساسی وای اول را به ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله تعبیر کرده است؟
چهارم: در مکاشفات یوحنا چنین آمده: «بلای دوم به پایان رسید و بلای سوم بزودی میرسد» چون مکاشفات یوحنا سالها قبل از زمان باب نوشته شده عبارت “بلای دوم” نمیتواند به ظهور باب اشاره کند زیرا میگوید بلای دوم به پایان رسید در حالیکه در زمان یوحنا هنوز باب ظهور نکرده بود تا چه رسد به اینکه به پایان رسیده باشد.
پنجم: در کتاب حزقیال فصل ۳۰ اصلا اشارهای به «وای و بلا» نشده است.
ج)«و لکن بعد فرمود که تعمید بآب عنصری نه بلکه تعمید بروح و آب باید و در جای دیگر تعمید بروح و آتش فرمود و مقصود از آب در اینجا آب عنصری نه زیرا در جای دیگر تصریح بروح و آتش میفرماید و از این آتش معلوم گردد که آتش عنصری و آب عنصری نیست زیرا تعمید بآتش محال است . پس روح فیض الهی
است و ماء علم و حیات و نار محبّه اللّه است یعنی آب عنصری … » (همان، ص۶۷)
همانطور که در عبارات بالا مشاهده نمودید عبدالبهاء متون و عبارات انجیل را تفسیر کرده است.
منابع:
۱) یزدانی، احمد، نظر اجمالی در دیانت بهایی، طبع ۱۳۲۹ ش
۲) روحانی، غلامرضا، برهان واضح، طبع ۱۲۴ بدیع
۳) شوقی، قرن بدیع،
۴) گفتاری به اختصار درباره آیین بهائی،
۵) الکواکب الدریه،
۶) مکاتیب،
۷) رحیق مختوم
۸) خطابات مبارکه
۹) افروخته، یونس، خاطرات ۹ ساله،
۱۰) عبدالبها، خطابات
۱۱) عبدالبها، مفاوضات
۱۲) گلپایگانی، فرائد،
۱۳) گلپایگانی، کشف الغطا،
۱۴) باب، بیان،
۱۵) بهاءالله، ایقان،
۱۶) عبدالبها، بدایع الاآثار،
۱۷) انجیل
۱۸) ظهور الحق،
۱۹) مطالع الانوار چاپ مصر،
۲۰) اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید
۲۱) فیضی، حضرت بهاءالله،
۲۲) خاوری، مائده آسمانی،
۲۳) مازندرانی، اسرار الاثار
۲۴) الواح وصایا چاپ مصر
۲۵) توقیعات مبارکه