نقد خاطرات خلیل شهیدی خادم برجسته عبد البهاء – بخش دوم

یکی از نکته های موجود در کتاب خاطرات شهیدی، چند چهرگی عبدالبهاء است. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که بهاییان ادعا می کنند در آیین ما تقیه، دروغ و استفاده از ابزارهای نامتعارف وجود ندارد.

کتمان یا افشای عقیده
یکی از نکته های موجود در کتاب خاطرات شهیدی، چند چهرگی عبدالبهاء است. این نکته از آن جهت اهمیت دارد که بهاییان ادعا می کنند در آیین ما تقیه، دروغ و استفاده از ابزارهای نامتعارف وجود ندارد. اگر این درست باشد و نص بهاء الله و دربرابر نص « من قال لم و بم فقد کفر بالله : اگر کسی بگوید برای چه و چگونه، به خدا کفر ورزیده است» حتی اگر نص این باشد « من احرق بیتا فاحرقه : اگر کسی خانه ای را آتش زد، او را آتش بزنید » پس چند چهرگی عبدالبهاء چگونه توجیه می شود؟!
تبیین نص بهاءالله و روشن کردن بعضی نکات مبهم به وسیله جانشینان او عبدالبهاء و شوقی ربانی باید انجام گیرد و این دو نفر نمی توانند اگر بهاء الله در موردی سخن نگفته، از خود اظهار نظر کنند یا اگر مطلبی در موردی گفته، آن را نقض کنند. اگر شوقی، تقیه و کتمان عقیده را ‌حرام اعلام می کند، نص ایجاد نکرده بلکه کلام بهاءالله را تبیین کرده است و علی القاعده نمی تواند عملکرد و گفته های دو مبین آثار، یعنی عبدالبهاء و شوقی برخلاف هم باشد. اگر شوقی اعلام حرمت کتمان عقیده می کند در گفتار و کردار مبین دیگر، یعنی عبدالبهاء نباید تعارض و تضادی دیده شود. برعکس اگر عبدالبهاء کتمان عقیده کرده باشد، نشان دهنده این است که شوقی افندی عقیده خود در مورد کتمان عقیده را پنهان کرده و آنچه را خود به آن اعتقاد نداشته، جزء معتقدات آیین و مرام بهایی قرار داده است. در این صورت تمام تبلیغات شبکه های بهایی در دنیای مجازی مبنی بر عدم باور به تقیه و کتمان عقیده، بر باد می رود.
وقتی زندگی عبدالبهاء را در اسناد معتبر بهایی بررسی می کنیم به موارد متعدد از کتمان عقیده و ظاهرفریبی بر می خوریم که در حقیقت جلوه هایی از تقابل با نص ( سخن بهاءالله) است و چه خوب است بهاییان مدعی صداقت و راستی زمان ما، بدانند روش مرکز عهد و میثاق و غصن اعظم مسلک آن ها، به گونه دیگری بوده است.

عبدالبهاء، امام جماعت مسلمانان
گرچه خود عبدالبهاء هم در بعضی موارد، تقیه و کتمان عقیده را نفی کرده است ولی چه می توان گفت درباره کسی که علی رغم اعتقاد باطنی به نسخ «قرآن» با «بیان» و نسخ بیان با «اقدس» از زمان ورود به عکا تا سه روز قبل از صعود (مرگ) در مقام امام جمعه و جماعت، جلوه ها در محراب و منبر مسجد جامع جزار می کرد؟!
کمترین احتمالی که برای عملکرد ریاکارانه او می توان در نظر گرفت « نفوذ » در رده رهبران و علمای مسلمان برای رسیدن به امر خود است. مقام و موقعیت دروغین مذهبی که وی برای خود در عکا و حیفا فراهم آورد، بسیار سوال برانگیز است که چگونه او و اطرافیانش توانستند در آن منطقه سوق الجیشی جهان اسلام و مرکز قدرت ناصبی های شیعه کش، خود را به عنوان مسلمان معتقد نشان دهند و دائم در مسجد جامع شهر حضور داشته باشند؟
در صفحه ۴۱ کتاب خاطرات خلیل شهیدی می خوانیم:

« شخصی بود در عکا به نام شیخ محمود عرابی. برحسب گفتار احبای متقدمین و مسن، این شخص بسیار شجاع و دلیر بود به نوعی که تمام اهالی و بر عکا از او حساب می بردند. روزی حضرت عبدالبهاء را در جامع جزار دید که مشغول وضو گرفتن هستند. عرض کرد: انت ابن الله یعنی تو پسر خدا هستی. فرمودند: انت تقول یعنی تو می گویی. مجددا عرض کرد باز همان جواب را شنید. بعدا به او فرمودند: یا شیخ محمود اما قرأت القرآن اکرموا الضیف و لو کان کافرا یعنی آیا قرآن را نخوانده ای که گرامی کنید میهمان را حتی اگر کافر باشد؟ به محض این که بیان را فرمودند فروکش کرد و خود را جمع کرد.»

در این سند سه نکته حائز اهمیت است:
– عبدالبهاء حدیثی نبوی را به عنوان آیه قرآن قرائت می کند تا از گزند شیخ محمود عرابی که او و ادعاهای او را می شناخته، نجات یابد و نه خود عبدالبهاء، نه شیخ محمود، نه خلیل شهیدی و نه لجنه نشر آثار امری متوجه این اشتباه آشکار نشدند.
– عبدالبهاء از سن ۲۶ سالگی و از زمان ورود به عکا برای اهداف خاص خود به مسجد جامع جرار رفت و آمد داشته است.
– یکی از القاب عبدالبهاء «ابن الله» بوده است. اگرچه در اینجا از انتساب این لقب طفره می رود ولی در مواضع دیگر می بینیم که وی انتساب این لقب را انکار نمی کند و گوینده آن را مورد تکریم و احترام قرار داده است.
برای نمونه در پاورقی صفحات ۷۶۷و۷۶۸ کتاب رحیق مختوم تالیف عبدالحمید اشراق خاوری می بینیم:

«جناب میرزا بزرگ ملقب به بدیع… عازم دارالسلام بغداد شد. موقعی بود که جمال مبارک از ادرنه به عکا عزیمت فرمودند. پس از توقف چندی در بغداد به موصل آمده و از آنجا پیاده به سمت عکا شتافت و در سال ۱۲۸۶ ورود به عکا نموده سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعی رسید و جمعی ایرانی دید. دانست که حضرت غصن اعظم برای امامت صلاه حاضر شده و عده ای از اصحاب به آن حضرت اقتدا می کنند. لذا با سرور تمام رباعی ذیل را بر روی قطعه کاغذی نوشته تقدیم نمود

اقتدا می کنم بابن الله ساجدم من برای سرالله
نیست حتی بجز بهاءالله وحده لا اله الا الله
حضرت غصن اعظم او را مورد لطف و مرحمت قرار داده، به اتفاق خود به قشله بردند و همان شب به شرف زیارت و محضر جمال مبارک نائل…»

بهاء الله و خانواده او در سال ۱۲۸۶ به عنوان تبعیدی و زندانی به عکا منتقل شدند و این که از همان آغاز، عبدالبهاء نقش امام جماعت مسجد جرار را بازی می کند، موجب شگفتی بسیار است.
جالب تر این که در صفحه ۷۸ کتاب «بهاءالله و عصر جدید» تالیف «ج.ای.اسلمنت » می بینیم عبدالبهاء تا سه روز قبل از صعود، امامت مسجد را برعهده داشته است :

«روزجمعه ۲۵ نوامبر ۱۹۲۱ برای نماز ظهر به جامع حیفا تشریف فرما شدند. سپس با دست خود طبق معمول وجوهی به فقرا عنایت فرمودند… هنوز سه روز نگذشته بود که در روز دوشنبه ۲۸ نوامبر ساعت یک و نیم صبح چنان با آرامش صعود فرمودند که دو صبیه مبارک که در کنار بستر بودند تصور می کردند به آرامی به خواب رفته اند.»

مسلما حضور عبدالبهاء در مسجد و امامت نماز جماعت مسلمانان، اهداف پنهان دیگری در برداشته است.

نظر شما در مورد این مطلب :

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.