به بهانهی نماز بهائی:
از نماز بهائی تا اطاعت از حکومتها؛
رویکرد دوگانهی باور بهائی در تقیه!
قطعا کسی که علنی به معصیت خدا مشغول میشود، نمیتواند پیامبر باشد!
آیا دوستان عزیز بهائی میدانند که جناب بهاءالله و عبدالبهاء بر خلاف احکام اقدس و بیان در نماز جماعت مسلمانان شرکت میکردهاند و حتی گاهی نقش امام جماعت مسلمین را نیز بازی میکردهاند!؟
مگر نماز جماعت در باور بهائی حرام نیست!؟
مگر تقیه در باور بهائی حرام نیست!؟
چطور جناب بهاءالله و عبدالبهاء میتوانند ادعای پیامبری و وصایت الهی کنند در حالی که تا آخر عمر به معصیت و نافرمانی خدای بهائی مشغول بودهاند!؟
حال که صحبت از نماز بهائی به میان آمده، به لطف خداوند متعال میتوان از این رهگذر به شاهراه هدایت دست یافت. اما چگونه!؟ نماز بهائی اگر چه برای این باور هیچ حقانیتی را به همراه نمیآورد اما میتواند بطلان باور بهائی را از چند منظر پیش چشم عزیزان بهائی به تصویر بکشد. نخست آن که نماز بهائی از بارزترین نمونههای شرک علنی است که نشان میدهد قطعا باور بهائی نمیتواند دینی الهی و توحیدی باشد .
نوشتار حاضر در پی آن است که جنبهی دیگری از نماز در باور بهائی را تقدیم حضور متحریان حقیقت نماید و آن عبارت است از بررسی نماز جناب بهاءالله و جناب عبدالبهاء! متاسفانه باور بهائی هیچ گاه به موضوعاتی از این دست نمیپردازد و این مطالب را در حجابهای ضخیمی از سانسور شدید، مخفی نگه میدارد تا بتواند از اعتماد هموطنان بهائی به این باور حداکثر سوء استفادهی خود را به عمل آورد!
معصیت و نافرمانی خدا!؟ آن هم علنی!؟ آن هم پیامبر!؟ مگر میشود!؟
اگر دوستان عزیز بهائی بتوانند اندکی در مورد نماز خواندن جناب بهاءالله و عبدالبهاء در منابع و نصوص باور بهائی تحقیق نمایند، حقایقی برای این عزیزان روشن خواهد شد که قطعا ایشان را مجبور خواهد کرد تا در باورهای خود تجدید نظر نمایند. از جملهی رهآوردهای این تحقیق میتوان به رهایی از باورهای نادرست، زندگی آرام و مسالمتآمیز در کنار سایر هموطنان، پرهیز از تلاش برای تبلیغ و تغییر باورهای دیگران اشاره نمود.
دوستان عزیز بهائی به خوبی میدانند نماز بهائی و احکام آن با نمازی که خداوند متعال در اسلام قرار داده است به طور کلی در تخالف است. علاوه بر شکل ساختاری و ماهیت شرک آلود نماز در باور بهائی، ممنوعیت و حرام بودن نماز جماعت در باور بهائی، یکی دیگر از جنبههای تفاوت آن با نمازی است که خداوند متعال در اسلام قرار داده است. این که چرا نماز جماعت در باور بهائی حرام اعلام شده، موضوع بحث حاضر نیست. نکتهای که برای متحریان حقیقت و دوستان آزاد اندیش بهائی میتواند بسیار راهگشا باشد، ارتکاب این عمل حرام توسط جناب بهاءالله و عبدالبهاء است! برای روشن شدن موضوع، ابتدا لازم است برخی از مستندات حرام بودن نماز جماعت در باور بهائی ارائه گردد تا جای تردیدی در وجود این حکم و حرام بودن آن باقی نماند و در ادامه به چالشهای فرا روی باور بهائی در این زمینه پرداخته خواهد شد.
در ابتدای کتاب اقدس به نقل از جناب عبدالبهاء در خصوص نماز جماعت این چنین آورده است: “حضرت بهاءاللّه در کتاب اقدس حکم صلات را نازل و میقات و مدّت صوم را تعیین و حکم نماز جماعت را جز در صلات میّت مرتفع، قبله اهل بهاء را تثبیت و حقوق اللّه را تنصیص” (توصیف کتاب اقدس به قلم حضرت ولیّ امراللّه، ترجمه از (گاد پاسزبای)، صفحهی ۲۵).
سپس در متن کتاب اقدس به عنوان کتاب احکام باور بهائی، در بند ۱۲ صفحهی ۱۲ جناب بهاءالله تصریح مینماید: “کتب علیکم الصّلوه فرادی قد رفع حکم الجماعه الّا فی صلوه المیّت انّه لهو الامر الحکیم” در نهایت در بند ۱۹ صفحهی ۱۱۵ ملحقات کتاب اقدس، بند ۱۲ را چنین بیان میکند: “حکم نماز جماعت، مثل صلاتی که در اسلام معمول است و مردم روزهای جمعه در مسجد به امام جماعت اقتدا مینمایند، در امر بهائی منسوخ و تحریم گردیده است. تنها نماز جماعتی که در این امر حکمش نازل شده صلات میّت است”
همان گونه که عزیزان بهائی ملاحظه میفرمایند، تصریح گردیده که نماز جماعت “در امر بهائی منسوخ و تحریم گردیده است” یعنی نه تنها منسوخ گردیده، بلکه حرام هم هست!!! کسی که نماز را به جماعت بخواند (به غیر از نماز میت) در حقیقت معصیت و نافرمانی خدای باور بهائی را مرتکب شده و گناهکار به حساب میآید! از سوی دیگر وقتی مشخص شد که این حکم در باور بهائی منسوخ گردیده، اگر یک بهائی مرتکب نماز جماعت شود، در حقیقت بدعت در باور بهائی پدید آورده است!!! و بدعت، خود گناه دیگری است!
بنابراین اگر ثابت شود که جناب بهاءالله و یا عبدالبهاء بر خلاف دستور خدای باور بهائی رفتار میکردهاند، آثار و نتایج جالب توجه و صد البته تکاندهندهای در پی خواهد داشت! از یک طرف حرام بودن آن و از طرف دیگر بدعتآمیز بودن آن!
اما عقل آدمی حکم میکند که فرستادهی راستین خداوند متعال، هیچ گاه مرتکب معصیت و نافرمانی پروردگار خویش نمیشود آن هم در امر بسیار مهمی همچون نماز و عبادت حضرت حق! پیامبران الهی قطعا پیش از همگان به دستورات خداوند متعال عمل میکنند! چگونه یک نفر میتواند ادعای پیامبری کند در حالی که تا آخر عمر به معصیت خداوند متعال مشغول بوده است!!! قطعاً افراد دروغگو و گناهکار و بدعتگزار نمیتوانند پیامبر و سفیران راستی و هدایت باشند!
اما از سوی دیگر بر کسی پوشیده نیست و وجدان آدمی شهادت میدهد که از بدترین و زشتترین رفتارهای یک انسان، امر و نهی کردن مردم به اموری است که خود انسان نسبت به انجام آن هیچ پروایی نداشته باشد! بسیار ناپسند است که آدمی دیگران را به کاری وادارد در حالی که خود آن را انجام نمیدهد و یا آنان را نهی کند از چیزی که خود مرتکب آن میشود!!!
خداوند متعال در قرآن کریم بارها به مذمت چنین رفتار زشتی پرداخته و تصریح میفرماید: “یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ” (الصف، ۲) ای مؤمنان! چرا چیزی را میگویید که خود عمل نمیکنید؟ سپس بلافاصله در آیهی بعد به نارضایتی و زشتی بسیار شدید این عمل نزد خداوند متعال سخن به میان میآورد: “کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لاٰ تَفْعَلُونَ” (الصف، ۳) یعنی نزد خدا به شدت موجب خشم و غضب است که چیزی را بگویید که خود عمل نمیکنید. مبغوض بزرگى است نزد خدا این که بگوئید آن چه را که عمل نمیکنید!!!
حال اگر ثابت شود که جناب بهاءالله و عبدالبهاء، به صورت علنی و آشکار و تا آخر عمر به طور دائم مرتکب معصیت خدای باور بهائی میشدهاند، هیچ جای شک و تردیدی برای دوستان عزیز بهائی باقی نخواهد ماند که چنین افراد معصیتکاری را نمیتوان پیامبر و فرستادهی خداوند متعال دانست!!! زیرا از یک طرف، کسی که خود سر به نافرمانی خداوند متعال دارد و معصیت او را انجام میدهد، قطعاً نمیتواند پیامبر و سفیر حضرت حق بوده و نمیتواند مردم را به اطاعت پروردگار عالم راهنمایی نماید. اما از طرف دیگر، زشتی نهی کردن مردم از کاری که خود آن را انجام میدهد، بر کسی پوشیده نیست. در نهایت این که نزد خداوند متعال بسیار مبغوض است کسی که چیزی را بگوید در حالی که به آن عمل نکند و پیامبران الهی، برگزیدگان خداوند متعال هستند نه مبغوضین او و کسی که به غضب الهی گرفتار باشد، نمیتوان او را پیامبر الهی به حساب آورد.
یکی از کارهای حرام و گناهانی که جناب بهاءالله و عبدالبهاء تا آخر عمر انجام میدادهاند، این بوده که نه تنها نماز را به جماعت میخواندند، بلکه حتی امام جماعت میشدند!!! این موضوع که جناب بهاءالله و عبدالبهاء تا آخر عمر در نماز جماعت شرکت میکردند در منابع و نصوص متعددی تصریح گردیده است. به عنوان نمونه در پانویس صفحات ۷۶۷ و ۷۶۸ از جلد دوم کتاب رحیق مختوم، در ذیل توضیحاتی که در مورد لغت عکا میدهد، در معرفی جناب میرزا بزرگ ملقب به بدیع و چگونگی ورود او به عکا چنین میآورد:
“در سال ۱۲۶۸ ورود به عکا نموده و سرگردان بود تا هنگام غروب به (مسجد) جامعی رسید و جمعی ایرانی دید، دانست که حضرت غصن اعظم (یعنی عبدالبهاء) برای امامت صلوه (نماز) حاضر شده و عده ای از اصحاب به آن حضرت اقتدا میکنند، لذا با سُرور تمام رباعی ذیل را بر روی قطعه کاغذی نوشته تقدیم نمود:
اقتدا می کنم به ابن الله
ساجدم من برای سر الله
نیست حقی بجز بهاء الله
وحده لا اله الا الله
حضرت غصن اعظم (عبدالبهاء) او را مورد لطف و مرحمت قرار داده به اتفاق خود به قشله بردند و همان شب به شرف زیارت و محضر جمال مبارک نائل”
همان گونه که دوستان عزیز بهائی ملاحظه مینمایند، جناب میرزا بزرگ به صراحت جناب عبدالبهاء را در این شعر به عنوان پسر الله معرفی میکند!!! و کفریات خود را تقدیم جناب عبدالبهاء مینماید! پناه بر خدا از چنین شرک و ظلم بزرگی! جناب بهاءالله را به عنوان الله معرفی میکند!!! آیا شرک و کفری از این بالاتر میتوان تصور نمود!؟
از همهی این موارد زشتتر این که جناب عبدالبهاء هم این شرکیات را از او قبول نموده و وی را مورد لطف و مرحمت قرار داده به اتفاق خود به محضر جناب بهاءالله میبرد!!! سپس در محضر جناب بهاءالله چه اتفاقی میافتد!؟ به چنین شخص کفرگویی ماموریت داده میشود تا به عنوان رسول، لوحی که خدای باور بهائی نازل کرده را به دست شاه ایران برساند!!!
آن کدام پیامبر الهی است که به عوض دعوت مردم به پرستش خدای یگانه، آنان را به شرک و کفر دعوت کرده و خود را خدا خوانده باشد!؟ آیا پیامبران جز نجات مردم از کفر و شرک و دعوت به پرستش خدای یگانه مگر وظیفهی دیگری هم دارند!؟ جناب میرزا بزرگ به صراحت در اینجا جناب بهاءالله را “الله” معرفی کرده، وی را یگانه میشمارد و جناب عبدالبهاء را “پسر خدا” میخواند و از همهی اینها بدتر این که مورد لطف و مرحمت جناب عبدالبهاء نیز قرار گرفته و به دیدار جناب بهاءالله میرود و جناب بهاءالله نیز شخصا او را مفتخر به رسالت لوح سلطان مینماید!!! یعنی به او ماموریت میدهد که لوح سلطان را برای شاه ایران بیاورد!!!
حال آن که خداوند متعال از شرک و شریک قائل شدن برای پروردگار به عنوان ظلم بسیار بزرگ یاد میفرماید: “لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ اَلشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ” (لقمان، ۱۳) به خدا شرک نورز، بی تردید شرک ستمی بزرگ است. و تصریح میفرماید که شرک، گناهی نابخشودنی است و خداوند متعال از گناه شرک هیچ گاه نخواهد گذشت: “إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدِ اِفْتَرىٰ إِثْماً عَظِیماً (النساء، ۴۸) مسلماً خدا این که به او شرک ورزیده شود را نمیآمرزد، و غیر آن را برای هر کس که بخواهد میآمرزد. و هر که به خدا شرک بیاورد، مسلماً گناه بزرگی را مرتکب شده است. إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللّٰهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً بَعِیداً (النساء، ۱۱۶) مسلماً خدا این را که به او شرک آورده شود نمیآمرزد، و فروتر از آن را برای هر که بخواهد میآمرزد. و هر که به خدا شرک ورزد، یقیناً به گمراهی بسیار دوری دچار شده است.
تهمت فرزند داشتن و نسبت دادن فرزند به خداوند متعال با تعابیر بسیار تکاندهندهای در قرآن کریم مورد مذمت قرار گرفته است: خداوند متعال به طور خاص در آیات ۸۸ تا ۹۱ سورهی مریم تصریح میفرماید به خاطر زشتی این کلام شرک آمیز، نزدیک است که آسمانها پاره پاره شوند، زمین بشکافد و کوهها فرو ریزند!
وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً (مریم، ۸۸) و [مشرکان] گفتند: [خدای] رحمان برای خود فرزندی گرفته است. لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إِدًّا (مریم، ۸۹) به راستی که چیزی بسیار زشت و نسبتی بس ناروا [به میان] آوردهاید. تَکٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا (مریم، ۹۰) نزدیک است آسمان ها از این [ادعای بی اصل و سخن ناروا] پاره پاره شوند، و زمین بشکافد، و کوهها به شدت در هم بشکنند و فرو ریزند!! أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (مریم، ۹۱) به خاطر آنکه برای [خدای] رحمان فرزندی ادعا کردهاند. وَ مٰا یَنْبَغِی لِلرَّحْمٰنِ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً (مریم، ۹۲) و [خدای] رحمان را نسزد که فرزندی اختیار کند.
و آیات بسیار زیادی در این خصوص وجود دارد که عنوان حسن ختام، به یک نمونهی دیگر اکتفا میگردد. اگر چه این موضوع نیاز به شاهد ندارد که پیامبران الهی هیچ گاه مردم را به سوی عبادت و پرستش خود فرانمیخوانند، ولی از آن جا که دعوت به پرستش جناب بهاءالله و عبادت وی در موارد متعددی در نصوص و منابع بهائی آمده، آخرین شاهد مثال از کلام خداوند متعال، به همین موضوع میپردازد که پیامبران الهی هیچ گاه مردم را به عبات و پرستش خود به جای خدای یگانه دعوت نمیکنند تا دوستان عزیز بهائی ببینند که جناب بهاءالله و عبدالبهاء نمیتوانند سفیران الهی باشند:
“وَ إِذْ قٰالَ اَللّٰهُ یٰا عِیسَى اِبْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اِتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلٰهَیْنِ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالَ سُبْحٰانَکَ مٰا یَکُونُ لِی أَنْ أَقُولَ مٰا لَیْسَ لِی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِی وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِی نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاّٰمُ اَلْغُیُوبِ (المائده، ۱۱۶) و هنگامی که خدا به عیسی بن مریم میفرماید: آیا تو به مردم گفتی که مرا و مادرم را به عنوان دو معبود به جای خدا انتخاب کنید!؟ (حضرت عیسى (علیه السلام)) مىگوید: پاک و منزّهى تو! من حق ندارم چیزى بگویم که سزاوار من نیست. اگر آن را گفته باشم، قطعا تو آن را مىدانى. آنچه را که در ضمیر من است تو مىدانى، و من آنچه را که در علم توست نمى دانم. به یقین تو خود غیبها را به طور کامل مىدانى
همان گونه که دوستان عزیز بهائی ملاحظه مینمایند، رویکرد باور بهائی در نقطهی مقابل دیدگاه توحیدی و کلام خداوند متعال قرار دارد! مردم در دین توحیدی و آسمانی فقط و فقط به عبادت و پرستش خداوند متعال دعوت میشوند و به شدت از پرستش غیر او نهی شدهاند ولی در دیدگاه باور بهائی، جناب بهاءالله به عنوان “الله” معرفی شده، جناب عبدالبهاء را “پسر الله” معرفی میکند و در نماز بهائی نیز عزیزان بهائی را موظف به پرستش و توجه به سوی جمال قدم یعنی جناب بهاءالله مینماید!!! و همهی این موارد نیز مورد لطف و عنایت رهبران این باور قرار میگیرد!
اما موضوع بحث حاضر، پرداختن به این کفریات نیست و در جای خود به این مباحث پرداخته خواهد شد. هدف از ارائهی نص بالا، اثبات این موضوع بود که موسسین باور بهائی با وجود حرام اعلام کردن نماز جماعت، خود تا آخر عمر، مرتکب این گناه و معصیت میشدهاند. نه تنها خود مرتکب میشدهاند، بلکه اصحاب و یارانشان نیز در این نماز جماعت شرکت میکردهاند!!!
سند دوم از انجام فعل حرام توسط جناب عبدالبهاء
شاهد دوم در این خصوص از صفحهی ۳۱۸ قسمت سوم کتاب قرن بدیع (صفحهی ۶۳۵ چاپ دوم) دربارهی جناب عبدالبهاء تقدیم حضور میگردد: “و در آخرین جمعه توقف مبارکش در جهان ناسوت با وجود خستگی و ضعف فراوان جهت ادای صلوه ظهر در جامع مدینه حضور به هم رسانید.”
یعنی نه تنها جناب بهاءالله، بلکه جناب عبدالبهاء نیز تا پایان عمر خویش، این گناه بزرگ را به صورت علنی انجام میدادهاند و نماز را به جماعت میخواندند و حتی امام جماعت نیز میشدند!!! اگر نماز جماعت و تقیه، هر دو نسخ شدهاند و در احکام بهائی حرام اعلام شدهاند، پس چرا جناب بهاءالله و حتی عبدالبهاء تا آخر عمر خود در نماز جماعت شرکت میکنند!؟ آن هم نماز جماعت مسلمانان!!! بالاتر این که خود را مسلمان معرفی کرده و به عنوان امام جماعت در نمازها حاضر میشدند!!!
دوستان عزیز بهائی حتما به این نکته توجه دارند که مسلمانان هیچ گاه در نماز جماعت به یک غیرمسلمان اقتدا نمیکنند! یعنی اگر جناب بهاءالله و عبدالبهاء خود را غیرمسلمان معرفی کرده بودند و مردم میدانستند که ایشان مسلمان نیستند، هیچ گاه ایشان را به مسجد راه نمیدادند چه رسد به این که ایشان را به عنوان امام جماعت خود قبول کنند!!! از سوی دیگر، نمازی که خداوند متعال در اسلام مشخص فرموده، با نماز بهائی کاملاً متفاوت است! یعنی جناب بهاءالله و عبدالبهاء بر خلاف دستوراتی که برای عزیزان بهائی مشخص کردهاند، تقیهی بسیار شدیدی را رعایت میکرده و نه تنها خود را مسلمان معرفی کرده بودند بلکه حتی نماز خود را نیز همانند نماز مسلمانان میخواندند!!!
این یعنی بدعت، گناه، کفر!!!
عزیزان بهائی خود قضاوت نمایند که آیا جای شک و شبههای در نادرستی باور بهائی باقی میماند!؟
در باور بهائی، جناب بهاءالله به جای خداوند یگانه مورد پرستش قرار میگیرد (از بارزترین مصادیق شرک به خداوند متعال و بزرگترین گناهان نابخشودنی)، جناب عبدالبهاء به عنوان پسر خدا معرفی میشود (از روشنترین مصادیق شرک، قائل به فرزند داشتن برای خدا)، جناب بهاءالله و عبدالبهاء با وجود حرام بودن تقیه و نسخ این حکم، تا آخر عمر به تقیهی بسیار شدیدی عمل میکردند و خود را به عنوان مسلمان معرفی کرده بودند (گناهی که تا آخر عمر مرتکب آن میشدند)، نماز جماعتی که خود آن را حرام اعلام کردهاند را نه تنها به جماعت میخواندند و بلکه امام جماعت نیز میشدند (گناه دیگری که تا آخر عمر به آن آلوده بودند)!!!
آیا زمان آن نرسیده که دوستان عزیز بهائی اندکی با دقت بیشتری به باورهای خود بپردازند!؟ آیا هنوز زمان تجدید نظر در خصوص چنین باوری نشده است!؟
وقتی موضوع نماز بهائی و رفتار متناقض و دوگانهی موسسین این باور به میان میآید، ناخودآگاه، بحث تقیه و حرام اعلام شدن آن در باور بهائی نیز مطرح میگردد؛ اگر تقیه در باور بهائی حرام است، پس چرا جناب بهاءالله و عبدالبهاء تا آخر عمر آن چنان شدید به تقیه رفتار میکردند که مسلمانان، ایشان را به عنوان دو مسلمان و امام جماعت خود میشناختند نه دو نفر بهائی! یعنی ایشان حتی خود را به عنوان دو بهائی ساده نیز معرفی نکرده بودند!!! چه رسد به این که دعوت و رسالت خود را علنی نموده باشند! چه رسد به این که کسی را مورد تبلیغ قرار داده باشند!!! یعنی احدی از مسلمانان آن دیار از باور جناب بهاءالله و عبدالبهاء اطلاع نداشته است!!! یعنی احدی از آن مسلمانان توسط ایشان تبلیغ نشدهاند!!!
سوال و گفتمان پایانی نوشتار حاضر به همین موضوع اختصاص دارد؛ با وجود این که موسسین و پایهگذاران باور بهائی در تقیهی محض زندگی میکردند چرا برای هموطنان عزیز بهائی ما، در پیش گرفتن چنین شیوهای حرام شده و ایشان نمیتوانند تقیه نمایند و زندگی مسالمتآمیزی در کنار سایر ایرانیان داشته باشند!؟ چرا دوستان عزیز بهائی نمیتوانند باور خود را مخفی نموده و به تبلیغ آن نپردازند در حالی که هم جناب بهاءالله و هم جناب عبدالبهاء تا پایان عمر، باور خویش را از مسلمانان پنهان نگه داشته بودند و احدی از باور ایشان اطلاع نداشت و احدی را مورد تبلیغ قرار نداده بودند!؟
این نیست مگر سوء استفاده باور بهائی از اعتماد عزیزان بهائی!
تبعیت از حکومتها؛ برای رهبران، آری و برای هموطنان بهائی ایرانی، خیر!
جالب تر این که حتی اگر دوستان عزیز بهائی بخواهند به تقیه نیز رفتار نکنند، یعنی حتی به سنت و شیوهای که جناب بهاءالله و عبدالبهاء تا آخر عمر در پیش گرفته بودند عمل نکنند، احکام بسیار صریح و روشن و غیرقابل تاویل دیگری در باور بهائی وجود دارد که هموطنان عزیز بهائی ما را از پرداختن به باورهای دیگران به شدت منع نموده است!!! دوستان عزیز بهائی بر اساس همین احکام میتوانند در کنار سایر هموطنان خود زندگی مسالمتآمیزی داشته و دست از تلاش برای تغییر باور دیگران بردارند!
به عنوان مثال جناب بهاءالله در صفحهی ۳۲۴ کتاب اقتدارات و چند لوح دیگر تصریح مینماید:” ابدا در امور دنیا و ما یتعلق بها و رؤسای ظاهرهی آن تکلم جایز نه حقّ جلّ و عزّ مملکت ظاهره را بملوک عنایت فرموده بر احدی جائز نه که ارتکاب نماید امری را که مخالف رأی رؤسای مملکت باشد”
در صفحهی ۱۴ مقدمهی کتاب اقدس که جایگاه آن بر عزیزان بهائی پوشیده نیست، از جناب عبدالبهاء در خصوص لزوم تبعیت از قوانین مدنی کشورها چنین میآورد: “در توقیعی که حسب الامر حضرت ولیّ امراللّه خطاب به یکی از محافل ملّیه در سنه ١٩٣۵ صادر گردیده درباره اصولی که مربوط به اجرای تدریجی احکام است چنین می فرمایند : احکامی را که حضرت بهاءاللّه در کتاب اقدس نازل فرموده اند، در صورتی که اجرایش ممکن و مستقیماً با قوانین مدنی مملکت مغایر نباشد، بر همه یاران الهی و تشکیلات بهائی در شرق و غرب عالم فرض و واجب است”
همان گونه که هموطنان عزیز بهائی ملاحظه مینمایند، جناب عبدالبهاء در مقدمهی کتاب اقدس تصریح مینماید احکام این کتاب و احکام باور بهائی زمانی قابلیت اجرایی دارد “که اجرایش ممکن و مستقیماً با قوانین مدنی مملکت مغایر نباشد” بنابراین وقتی بر اساس قوانین مدنی کشور عزیزمان ایران، تبلیغ امر بهائی و تلاش برای تغییر باور دیگران غیرقانونی و غیرمجاز شمرده شده، چرا بیتالعدل نشینان حاضر نیستند دوستان عزیز بهائی را متذکر چنین آموزههای اساسی و بنیادین نمایند تا عزیزان بهائی بتوانند زندگی مسالمتآمیزی با سایر هموطنان خود داشته باشند!؟
اگر هموطنان عزیز بهائی به رساله سیاسیه حضرت عبدالبهاء مراجعه نمایند، در همان صفحات آغازین آن یعنی از صفحهی ۱۰ به بعد به موضوع لزوم اطاعت از حکومت و خاضع و خاشع بودن در مقابل احکام آن از دیدگاه باور بهائی پی خواهند برد! به عنوان مثال در صفحهی ۱۳ این کتاب از جناب بهاءالله به نقل از لوح ابن ذئب چنین میآورد: “هر ملّتی باید مقام سلطانش را ملاحظه نماید و در آن خاضع باشد و بامرش عامل و بحکمش متمسّک. سلاطین مظاهر قدرت و رفعت و عظمت الهی بوده و هستند” (صفحهی ۶۶ لوح ابن ذئب)
اگر دوستان عزیز بهائی واقعا به جناب بهاءالله ایمان دارند، این متن صریح جناب بهاءالله بود که در بالا تقدیم حضور گردید! اما آخرین شاهد مثال که هیچ شک و شبهه و تاویلی در آن راه ندارد از جناب عبدالبهاء تقدیم حضور میگردد. جناب عبدالبهاء هم دوستان عزیز بهائی را به شدت به اطاعت محض از حکومت ها امر کرده است. عنوان این باب عبارت است از “در وجوب اطاعت حکومت و نهی از طبع کتاب بدون اجازه حکومت” جناب عبدالبهاء در این باب از تعابیری استفاده نموده که به هیچ وجه جای تاویل و تحریف برای بیتالعدلنشینان باقی نمیگذارد. این موضوع را از سه لوح مختلف از جناب عبدالبهاء نقل میکند تا دیگر هیچ جای شک و شبههای باقی نماند! ا
ابتدا از لوح عزیزاللّه خان ورقا از قول جناب عبدالبهاء چنین میآورد:
“باری بنصّ قاطع جمالمبارک روحی لاحبّائه الفدا ابداً بدون اذن و اجازه حکومت جزئی و کلّی نباید حرکتی کرد. و هر کس بدون اذن حکومت ادنی حرکتی نماید مخالفت بامر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست. این امر الهی است ملعبه صبیان (١) نیست که نفسی چنین مستحسن شمرده و بمیزان عقل خود بسنجد و نافع داند.”
سپس به لوح ابن ابهر استناد میکند که جناب عبدالبهاء باز هم با تاکید فراوان بر لزوم تبعیت از حکومت فرمان داده است: “امر قطعی الهی این است که باید اطاعت حکومت نمود این هیچ تأویل برنمیدارد و تفسیر نمیخواهد. از جمله اطاعت این است: کلمهای بدون اذن و اجازه حکومت نباید طبع گردد و السّلام و من خالف ذلک خالف امرالله و انکر آیاته و جاحد بنفسه و استکبر علیه و استحسن رایه السّقیم و ترک نصّاً قاطعاً من ربّه المنتقم الشّدید.”
در مرحلهی نهایی نیز کتاب گنجینهی حدود و احکام را به لوح سیفاللّه ابن شهید تربتی و انقیاد و در قید حکومت بودن به پایان میبرد و از این قید به عنوان تکلیف بهائیان یاد میکند: “تکلیف احبّای الهی اطاعت و انقیاد حکومت است خواه استقلال و خواه مشروطه.”
نصوص بالا آن قدر گویا و واضح هستند که نیاز به توضیح ندارند! جناب عبدالبهاء به عنوان یک تکلیف غیرقابل تاویل به همهی عزیزان بهائی امر نموده که کوچکترین حرکتی در جامعه، مستلزم اخذ مجوزات قانونی است! تصریح گردیده که حتی کلمهای نبایستی بدون اجازهی حکومت به چاپ برسد! در صورت عدول از این معیار، قطعا “مخالفت به امر مبارک کرده است و هیچ عذری از او مقبول نیست. امر قطعی الاهی این است که باید اطاعت حکومت نمود.”
به راستی این چه باوری است که رهبران آن تا پایان عمر، بر خلاف آموزهها و احکام این باور، تقیه کرده و خود را مسلمان جا میزدند و حتی امام جماعت مسلمانان میشدند! اما وقتی نوبت به هموطنان عزیز بهائی ما میرسد، آن را حرام اعلام میکنند! با وجود این همه تاکید بر این که کوچکترین حرکتی منوط به اذن و اجازهی حکومت است، چرا بیتالعدلنشینان برای پیشبرد اهداف خود، به راحتی چنین نصوص محکمی را زیر پا مینهند!؟ آیا دوران باور بهائی به پایان رسیده و احکام آن نسخ شدهاند یا این که میخواهند هموطنان بهائی ما را قربانی اهداف خود نمایند!؟
دوست عزیز بهائی، شما چطور فکر میکنید!؟