ادعای امی بودن و تناقض آن با ادعای انحصار معجزه در کتاب و خط بطلان دیگری بر باور بهائی
آیا حقیقتجویان و دوستان عزیز بهائی میدانند که ادعای امی بودن جناب بهاءالله در تناقض با این ادعای وی است که معجزه را منحصر در کتاب میدانسته!؟
از دیگر مواردی که جناب بهاءالله خود ادعای انحصاری بودن معجزه در پیام و کتاب را شکسته، ادعای امی بودن اوست. جناب بهاءالله خطاب به ناصرالدین شاه ادعا میکند که تو باید ادعای پیامبری من را بپذیری! چرا!؟ به این دلیل که من این حرفها را بدون این که به مدرسهای رفته باشم بیان میکنم! یعنی دلیل پیامبری من این است که به صورت معجزهآسا بدون این که معلمی به من آموزش داده باشد این حرفها را بیان میکنم!!!
در واقع جناب بهاءالله در اینجا به ناصرالدین شاه نمیگوید که محتوای کلام را نگاه کن! نمیگوید محتوای آیاتی که من نازل کردهام را ببین و یقین کن که من پیامبر هستم!!! بلکه میگوید برو و تحقیق کن ببین که من در هیچ مدرسهای درس نخواندهام و چون امی هستم و هیچ معلمی نداشتهام و این حرفهای سطح بالا را بدون این که معلمی داشته باشم بیان میکنم، تو باید به من ایمان بیاوری!!!
یعنی باز هم جناب بهاءالله به امری غیر از خود کتاب و آیه به عنوان حجت و دلیل استناد میکند!!! به امی بودن خود استناد میکند و علم غیبی خود نه به محتوای کلام و آیات!!! جناب بهاءالله نمیگوید که اگر در آیاتم دقتی کنی متوجه میشوی که معجزه است و کسی نمیتواند مثل آن را بیاورد! بلکه میگوید به خودم نگاه کن و ببین که من به مدرسه نرفتهام ولی همانند درسخواندهها سخن میگویم!!! در واقع جناب بهاءالله به محتوای پیام خود احتجاج ننموده و به آن استناد نمیکند بلکه به امی بودن و ادعای درسناخواندگی خود دارد استناد میکند!!!
داستان از اینجا شروع میشود که جناب عبدالبهاء در صفحهی ۶۱ کتاب مقالهی شخصی سیاح به تعریف و تمجید از پدر خود یعنی جناب بهاءالله میپردازد و تصریح میکند که پدرش “بدون تعلّم حصول موهبت سبحانی و استقاضه از فیض غیبی صمدانی و اشراق علم لدنّی” کرده و سپس صورت نامهی بهاءالله خطاب به ناصرالدین شاه را میآورد تا ثابت کند خود جناب بهاءالله نیز ادعای امی بودن داشته است:
«یا سلطان إنی کنتُ کَاحدٍ مِن العباد و راقِداً علی المِهادِ مَرّت علیَّ نسائمُ السُّبحان و علَّمَنی علمَ ما کان … ما قَرئتُ ما عِندَ النّاسِ مِنَ العُلُومِ وَ ما دَخَلتُ المَدارِسَ. فَسئَلِ المَدینَهَ الَّتی کُنتُ فیها لِتُوقِنَ بِأنّی لَستُ مِنَ الکاذبین » (مقالهی شخصی سیاح صفحهی ۶۲)
یعنی من مثل بقیهی مردم بودم تا این که علم آن چه که هست به من داده شد … سپس ادامه میدهد که “ما قَرئتُ ما عِندَ النّاسِ مِنَ العُلُومِ” از این علومی که نزد مردم است من چیزی قرائت نکردهام و به مدرسهها هم نرفتهام!
همان گونه که ملاحظه میگردد، باز هم جناب بهاءالله به بستر پیام استناد میکند و ادعای امی بودن خود را به عنوان دلیل بر پیامبری خویش مطرح میسازد نه محتوای کلام خویش را!!! به ناصرالدین شاه امر میکند که پیام من را به عنوان وحی بپذیر! به چه دلیل!؟ آیا به این دلیل که محتوای آن معجزه است!؟ نه! به دلیل این که من پیش کسی درس نخواندهام!!! در واقع این درسناخواندگی است که دلیل پیامبری ایشان مطرح شده نه خود آیات و محتوای کلام!!! و این یعنی شکستن ادعای انحصار معجزه در آیات!!! زیرا به امی بودن در اینجا استناد شده نه به آیات!!!
البته یکی از افراد همان شهر که اتفاقا رابطهی بسیار نزدیکی هم با جناب بهاءالله دارد، یعنی خواهر ایشان عزیه خانم در کتاب تنبیه النائمین شهادت میدهد که این ادعای جناب بهاءالله نیز دروغ است!!! ایشان به مدرسه نرفتهاند ولی مدرسه به خانهی ایشان آمده است! عزیه خانم که تقریبا هم سن و سال جناب بهاءالله بوده، به بیانهای مختلف و در گزارشهای متعددی، پرده از این دروغ جناب بهاءالله برمیدارد که او از کودکی در خانه به تحصیل اشتغال داشته و پدرش این امکان را برای آنها فرآهم کرده است. البته او سیر تحصیلات برادرش را محدود به دوران زندگی در منزل پدری نمیداند و لااقل تا شصت هفتاد سالگی او را مشغول سوادآموزی معرفی میکند. از باب نمونه، یکی از گزارشات عزیه خانم به عنوان حسن ختام این نوشتار تقدیم حضور میگردد.
عزیه خانم در صفحهی ۵ این کتاب خطاب به برادرش یعنی جناب بهاءالله چنین مینویسد:
“جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که به حد بلوغ رسید بواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمی گذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت، به علم و حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که به فواید این دو نائل آیند چنانکه اغلب روز و شب ایشان به معاشرت حکمای ذیشان و مجالست عرفا و درویشان مشغول بود وقتی که صور اسرافیل ظهور دمیده شد ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفا و حکما را دیده و اغلب علائم آثار ظهور را شنیده و فهمیده…”
بنا بر آن چه در این مختصر تقدیم حضور گردید، ثابت شد چکش ادعای امی بودن جناب بهاءالله، چینی نازک ادعای انحصار معجزه در کتاب را در اولی ضربه میشکند. اما این همهی داستان نیست! خواهر هم سن و سال جناب بهاءالله یعنی عزیه خانم نیز از آن طرف فریاد برمیآورد که ادعای امی بودن برادرش دروغی بیش نیست!
هر طرف را که بگیریم، بطلان باور بهائی ثابت شده است؛ اگر ادعای امی بودن جناب بهاءالله را بپذیریم، در این صورت خودش با دست خودش ادعای انحصار معجزه در کتاب را شکسته و تناقض گوییاش ثابت میشود و همان گونه که در نوشتارهای پیشین دیدیم، وجود تناقض را خود جناب بهاءالله برابر بطلان باور بهائی معرفی کرده است. اگر طرف خواهر ایشان را بگیریم، دروغگو بودن جناب بهاءالله ثابت میشود و بیپرده عیان است که دروغگو نمیتواند پیامبر باشد!
وجدان خود را قاضی قرار دهیم؛ آن کدام عقل سلیم است که بتواند چشم خود را بر این حجم عظیم از تناقضات همچنان بسته نگه دارد و چنین شخصی را سفیر الهی و پیامبر خدا و بلکه به ادعای خودش بالاتر از پیامبر بداند!؟