نقد مقاله «جهلای معروف به علم» از ایمان مطلق

نقدی بر نگاشته مصطفی طباطبائی که توسط یک بهائی به نام ایمان مطلق نگاشته شده را مطالعه می کردم. لغزشهای فاحشی در این نقد به نظرم رسید که همراه با اصل نقد خدمت دوستان تقدیم می کنم

قسمت اول :
نقدی بر نگاشته مصطفی طباطبائی که توسط یک بهائی به نام ایمان مطلق نگاشته شده را مطالعه می کردم لغزشهای فاحشی در این نقد به نظرم رسید که همراه با اصل نقد خدمت دوستان تقدیم می کنم .
برای رعایت امانت داری متن نقد عینا تقدیم می گردد و نقد خود را داخل پرانتز قرار داده ام .

مقدمه
از آغاز جنبش سید باب که در زمان محمد شاه قاجار صورت گرفت، و پس از آن با ظهور حضرت بهالله (میرزا حسینعلی نوری) و به تبع آن پیدایش آئین بهائی تا به امروز همیشه موجی از فشار و ارعاب بر معتقدین به آئین جدید حاکم بوده است و نویسندگان بسیاری چه بنا به بغض و کینه ی شخصی و چه از روی تعصبات جاهلانه ی دینی مطالب بسیاری در نفی و رد و چسباندن آئین جدید به دول استعماری و در نهایت تخطئه و تخریب دیانت بهائی و مومنین به آن نگاشته و در تیراژهای بالا چاپ و نشر داده اند.
( ایمان گرامی حداقل یک درصد احتمال می دادی شاید در این عالم کسی یافت شود که بی غرض و از روی انصاف باب را مورد نقد قرار داده و واقعا باب را آنگونه که شما می بینید و می پندارید نمی داند یعنی تمام منتقدین باب مشکل دارند و شما مبرای از تعصب هستید ؟ )
که نمونه ی آن میتوان به کتاب آقای مصطفی حسینی طباطبایی (ماجرای باب و بهاء) اشاره کرد که طبق نسخه ای که بنده در دست دارم، چاپ دوم آن تنها در دو هزار نسخه چاپ شده است. و در مقابل نیز اجازه ی نشر و توزیع نه تنها پاسخ به آن کتب،‌بلکه کتب دینی را نیز بر خود بهائیان گرفته و حتی گاه و بی گاه و با بهانه های مختلفه ی واهی به خانه ی آنها رفته و بدون هیچ دلیلی، علاوه بر غارت اموال و دست اندازی به مایملک آنان، کتب شخصی کتابخانه ی آنها را نیز مصادره کرده و به تاراج میبرند. حال آنکه اگر نه از جانب انصاف، بلکه تنها طبق باور خودشان که می انگارند این آئین از اساس خرافه و جهل و کذب است لابد باید اجازه ی نشر و توزیع را به بهائیان که هیچ، بلکه خودشان توزیع کنند تا بر همگان ثابت شود که آنان راست گفته و این دیانت بر حق نیست. و چون جز این میکنند، لابد آنکه از آنچه که در تعالیم و آثار و الواح موجود در بهائیت است ترس و واهمه دارند.
( ایمان گرامی این سخن اگر سی سال پیش مطرح می شد جای گلایه شاید می داشت اما الان که عصر دیجیتال است شما راحت می توانی در فضای اینترنت نقد خود را منتشر کنی بفرمایید نقد کنید )
سبب آشنایی بنده با نویسنده ی کتاب ماجرای باب و بهاء فایل تصویری ایشان در خصوص بهائیت بود که در فضای مجازی ایشان نشر داده که در میان آن سخنان ایشان علاوه بر استفاده ی مکرر از لغات زننده و بی احترامی بر افرادی که به حق یا ناحق و به درست یا غلط، باورمندانی در عالم خاک دارد که تعداد این نفوس در حال حاضر بالغ بر هفت میلیون نفر است بلادرنگ سبب حزن آن عزیزان شدند.

( ایمان گرامی کسی که خود مبتلا به بلیه ای است دیگر چنانچه کسی به آن بلیه گرفتار باشد تمسخر نمی کند وقتی جنابعالی به منتقد خود می گویی جهلا یا متعصب یا وو او هم به همان دلیل به خود اجازه جسارت می دهد البته من با جسارتهای دیگران در مقام نقد علمی شدیدا مخالفم )

به همین سبب بنده بر آن شدم که کتاب ایشان را تهیه کرده و صحت و سلامت نظرات ایشان را که لابد در کتاب با تفسیر بیشتری آمده است بسنجم. که اگر با حقیقت مطابق افتاد آن را پذیرفته و اگر نه پاسخی به ایشان و متاثرین از کتاب ایشان بدهم. که متاسفانه پس از مطالعه ی کتاب وی، نگارنده نه تنها پی به حقیقت نوشته ی ایشان نبرده بلکه بر بنده تفهیم شد که تا چه اندازه آن نفس محقق نما با کینه و عداوت دست به امر خطیر نقد زده است. به حقیقت قسم که سخنان لغو ایشان در هر سطر کتاب مشهود و مبرهن است تا آنجا که اگر معلم اولم حضرت بهالله نبود و در مکتب ایشان تحصیل نکرده بودم و قصد آن داشتم که به همان سبک و سیاق و روش و منشی که ایشان دست به قلم شده است، مینوشتم از برای هر خط و هر توهینی، حقش بود که دو برابرش را نثارش میکردم و از برای هر خطش، صفحه ای در نقد باورهای ایشان مینوشتم، شاید که متنبه شود. حال که روش تقریر اهل بهاء چنان نیست و آموخته ایم که “چون زهر دهند شهد دهیم” و تنها به رفع شبهات بپردازیم.

( ایمان جان اتفاقا معلم اول شما چنانچه کتاب بدیع را خوانده باشی به همین روش عمل کرده و با تکنیک فحاشی و سخنان به دور از ادب هر چه خواسته از رطب و یابس به سید مهدی گیلانی و اخوی خویش و سید محمد اصفهانی تاخته لذا اگر معلم اول شما بهاء الله می بود ایرادی نداشت که اقدامات مقتضی را انجام می دادید البته جای سوال دارد که چرا کتاب بدیع در مجموعه آثار امری در کتابخانه امری موجود نمی باشد ؟ شاید به جهت همین نقیصه احباء صلاح بر نشرش نمی دانند )

در این نوشته نگارنده سعی خواهد کرد که با ذکر مطالب ایشان و دیگر ردیه نویسان ، نقدی مطابق با حقیقت تاریخی و عقلی و نقلی بر این کتاب داشته باشد.

( ایمان جان واقعا معنی ردیه نویسی را می دانی ؟ یا مانند اسلاف خود فقط مخاطب را با به لجن کشیدن قصد از میدان بدر کردن داری ؟ )

آیا دیانت اسلام،‌آخرین شریعت آسمانی و آخرین دین الهی است؟

تمام باورمندان به ادیان سالفه بر این باورند که پیامبر آنان آخرین پیامبری است که خواهد آمد و از همین روی فرستاده ی الهی پس از دیانت خود را کذاب قلمداد کرده و با او سر ستیز برخواسته و او را منکر بوده اند، کما اینکه اگر چنین نبود، امت بنی اسرائیل پس از ظهور عیسی ابن مریم باید به او متشبث میشده و مسیحیان عالم پس از ظهور محمد ابن عبدالله ایمان آورده و مسلمان میشدند؛ حال میبینیم که چنین نیست و متدین به ادیان پیشین با تکیه بر جملاتی از کتاب آسمانی خود منکر پیامبر بعدی شده اند. فرضاً امت بنی اسرائیل با تکیه بر آیاتی که بر فوق میاورم، رسالت حضرت مسیح را منکرند.
کتاب اشعیای نبی باب چهلم آیه ی هفتم و هشتم: لیکن کلام خدای ما تا ابدالاباد استوار خواهد بود.
مزمور نوزدهم آیه ی هفتم: شریعت خداوند کامل است و جان را بر میگرداند.
مزمور صد و نوزدهم آیه چهل و چهال: شریعت تو را دائماً نگاه خواهم داشت تا ابدالاباد.
لاویان باب هجده آیه ی پنجم: احکام مرا بجا آورده و فرائض مرا نگاهدارید.
مزمور صد و نوزده آیه نود هشت: ای خداوند کلام تو تا ابدالاباد در آسمانها پایدار است.
همچنین در نزد مسیحیان عالم نیز وضع چنان است که با توجه به آیاتی معتقدند که کسی که پس از حضرت عیسی ادعای پیامبری کند کذاب است چرا که آخرین پیامبر الهی اوست و به آیاتی که در ذیل آورده میشود تکیه میکنند.
رساله ی اول پطرس رسول باب اول آیه بیست و پنجم: لیکن کلام خدا تا ابدالاباد باقی است و این است آن کلامی که به شما بشارت داده شده است و در رساله ی اول پولس رسول به قرنتیان باب سوم آیه یازده مذکور است ” زیرا بنیادی دیگر هیچ کس نمیتواند نهاد چز آنکه نهاده شده است.
انجیل متی باب بیست و هشتم آیه هجده تا بیست: اینکه من هر روزه تا انتقضای عالم همراه شما میباشم.
انجیل لوقا باب بیست و یکم آیه هجده تا بیست: آسمان و زمین زائل میشود لیکن سخنان من زائل نخواهد شد.
انجیل لوقا باب اول آیه سی و سه: و او بر خاندان یعقوب تا ابد پادشاهی خواهد کرد و سلطنت او را نهایت نخواهد بود.

( ایمان گرامی شما بهتر می دانی که اهل کتاب آیین خود را آخرین آیین می دانند یا جناب باب ؟
چند نمونه از اعترافات باب را خدمتتان تقدیم می کنم تا بدانید که مسیحیان منتظر مظهر بعدی بودند و مشکل در مصداق مظهر بود نه خاتمیت آیین خودشان دقت بفرمایید : )

در عالم اسلام نیز وضع به همین طریق است و اهل اسلام با تشبث به آیه ای در قران مجید و احادیثی از حضرت رسول اکرم و ائمه ی اطهار بر این باورند که حضرت محمد آخرین پیامبر است. که آن آیه ی مبارکه و احادیث به قرار زیر است.

سوره ی احزاب آیه ی چهلم: ” مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا”. یعنی : محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست ولى فرستاده خدا و خاتم نبیین است و خدا همواره بر هر چیزى داناست.
سنن ترمذی جلد چهارم صفحه ی ۴۹۹ از حضرت رسول نقد است: “انه سیکون فی امتی ثلاثون کذابون کلهم یزعم انه نبی و انا خاتم النبیین لانبی بعدی.” یعنی: همانا در امت من،‌سی تن دروغگو خواهند بود که هر کدام می پندارند که نبی است با آنکه من خاتم نبیین هستم.
سنن ترمذی،‌جلد چهارم،‌صفحه ۵۳۳: ” ان الرساله و النبوت قد انقطعت فلارسول بعدی و لا نبی” یعنی:‌همانا رسالت و پیامبری قطع شد و هیچ رسول و نبی ای پس از من نخواهد آمد.
صحیح مسلم، جلد یک،‌صفحه ۳۷۱: ” ارسلت الی الخلق کافه و ختم بی النبیون.” یعنی: من به سوی همه ی خلق فرستاده شده ام و پیامبران به من، پایان پذیرفته اند.
صحیح بخاری، جلد چهار،‌صفحه ی ۱۴۴:”کانت بنواسرائیل تسوسهم الانبیاء کلما هلک نبی خلفه نبی و انه لانبی بعدی” یعنی: در میان بنی اسرائیل، انبیاإ به تدبیر امور ایشان میپرداختند و هرگاه نبی ای می مرد پیامبر دیگری جانشین او میشد ولی پس از من، پیامبری نیست.
( ایمان گرامی اگر خدمت شما عرض شود که خود جناب باب و بهاء الله اعتراف کرده اند که پیامبر اسلام آخرین پیامبر است و نبوت به پیامبر اسلام ختم گردید و تمام مطالب شما وهمی بیش نیست باز دم از موهوم دانستن خاتمیت می زنید :
“در قرآن سوره الاحزاب محمد رسول الله را خاتم النّبیین فرموده جمال مبارک جلّ جلاله در ضمن جمله مزبوره میفرمایند که مقام این ظهور عظیم و موعود کریم از مظاهر سابقه بالاتر است زیرا نبوت بظهور محمد رسول الله که خاتم النبیین بود ختم گردید و این دلیل است که ظهور موعود عظیم ظهورالله است و دوره نبوت منطوی گردید زیرا رسول الله خاتم النَبیین بودند” (رحیق مختوم، قاموس لوح مبارک قرن – ذیل عبارت “از ختمیت خاتم مقام این یوم”، مؤسّسه ملّى مطبوعات امرى ۱۳۰ بدیع، جلد ۱، صفحه ۱۰۶ – صفحه ۷۸ چاپ قدیمی).

ایمان گرامی چون اطلاعات امری شما در حد معقول است دیگر متن فوق را نمی شکافم تا در تنهائی خود قضاوت کنی )
و بسیار است مثالهای مختلفه از هر یک از ادیان ذکر شده که تنها برای نمونه چندی از آنها آورده شد. حال باید دانست که حقیقت داستان چیست و معقولاً به این سوال پاسخی داد. نگارنده میپندارد که تمامی آیات و اشاراتی که ذکر شد، تماماً دال بر تعلیمی است که میتوان آنرا وحدت بین ادیان دانست،‌بدین معنا که حقیقت همه ی ادیان یکی است چرا که سخن عهد عتیق و جدید و قران در اصل سخن حق تعالی است ولی هر یک بنا به اقتضای زمانی و مکانی خود و بنا به تغییرات حالیه ی بشر مطرح شده است. مثال،‌مثال همان بته ی گلی است که هر سال گل می دهد ولی بنا به زمان این گل از غنچه شروع میشود و بعد شکوفا گشته و سپس دوران خزانش فرا میرسد، اما سال بعد از همان بته گل دیگری با همان خصوصیات و صفات دوباره میروید. و چه شیوا این اصل را مولانا جلالدین بلخی آنرا به نظم درآورده است.

هر لحظه به شکلی بت عیار بر آمد
دل برد و نهان شد
هر دم به لباس دگر آن یار بر آمد
گه پیر و جوان شد
گه نوح شد و کرد جهانی به دعا غرق
خود رفت به کشتی
گه گشت خلیل و به دل نار بر آمد
آتش گل از آن شد
یوسف شد و از مصر فرستاد قمیصی
روشنگر عالم
از دیده عیوب چو انوار بر آمد
تا دیده عیان شد
حقا که هم او بود کاندر ید بیضا
میکرد شبانی
در چوب شد و بر صفت مار بر آمد
زان فخر کیان شد
می گشت دمی چند بر این روی زمین او
از بهر تفرج
عیسی شد و بر گنبد دوار بر آمد
تسبیح کنان شد
بالجمله هم او بود که می آمد و می رفت
هر قرن که دیدی
تا عاقبت آن شکل عرب وار بر آمد
دارای جهان شد
منسوخ چه باشد؟ نه تناسخ به حقیقت
آن دلبر زیبا
شمشیر شد و در کف کرار بر آمد
قتال زمان شد
نی نی که هم او بود که می گفت انا الحق
در صوت الهی
منصور نبود آن که بر آن دار بر آمد
نادان به گمان شد
رومی سخن کفر نگفته ست و نگوید
منکر مشویدش
کافر بود آن کس که به انکار بر آمد
از دوزخیان شد
اما چنانچه فضل حق بی پایان است، در کتب ادیان سالفه نیز همیشه اشاراتی تصریحاً بیان شده است که اشاراتی به ظهور پسینی نیز دارد، که ما در اینجا از آنجا که روی سخنمان با اهل اسلام است، اشارات قرانی را در اینجا بیان میکنیم.
در قران میفرماید: مسلمین یک امت محسوبند (۳:۱۱۰) و قبل از آنها امتهای دیگری بوده اند (۱۲:۲۰) و برای هر امتی رسولی مقدر شده(۱۰:۴۷)و همینطور زمان معینی برای هر امتی تعیین شده که حتی یک ساعت پس یا پیش نمیشود (۱۰:۴۹و ۱۵:۵ و ۷:۳۴) و مسلمین امت وسط هستند (۲:۱۴۳) و بنابراین بعد از امت اسلام نیز امتی خواهد بود.

وعده ی الهی که وقوع قیامت یا ظهور جدید است با تجدید امت است (۱۰:۴۸.۴۹)و فاصله ی آن از زمان استقرار ظهور اسلام مساوری یک روز خدا که مطابق با هزار سال بشری می باشد خواهد بود. (۳۴:۲۹.۳۰ و ۲۲:۴۷) و طبق وعده امت جدید بعد از هزار سال ظاهر شده است. که استدلال آن بدین شرح است: در سال ۲۶۰ ه.ق امام حسن عسگری آخرین امامی که مردمان او را دیده اند به شهادت رسید. از آنجا که همانطور که پیشتر طبق آیه ی قران اشاره شد یک روز خداوندی همان سال بشری است که در پنجم جمادی سال ۱۲۶۰ ه.ق سید علیمحمد باب اعلام پیامبری کرد.
همچنین در قران مبارک میفرماید: “وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعاً مِّنَ ٱلْمَثَانِی وَٱلْقُرْآنَ ٱلْعَظِیمَ” (۱۵:۸۷) یعنی: و همانا به تو (حضرت رسول) ارسال نمودیم دو هفت و قران عظیم را. هفت در مفاهیم عرفانی اشارت به تن انسانی دارد. مختصر آنکه در این آیه اشاره به دو ظهور پیاپی دارد که به آن وعده داده شده است.
مثالهای قرانی نیز و احادیث مختلفه ی معتبر بسیار است که از حوصله ی این نوشته خارج، و در کتب متنوعه ی مختلفه به تفسیر آمده است.
( مطلبی که فرمودید هیچ کدام دال بر عدم خاتمیت پیامبر اسلام نیست زیرا شاه کلید مطلب این است جناب بهاء الله در ایقان قبل از اینکه مظهریت باب را ثابت کند تلویحا مغلطه نموده و خود و کتاب خویش را وحی منزل پنداشته و بر روش باطنیون دست به تاویل زده و قبل از اینکه مقام راسخی در علم را برای خویش ثابت کند قیامت را به قیام مظهر بعدی تاویل نموده که این خود مصادره به مطلوب است لذا همین خلط جناب بهاء الله در ایقان را شما نیز مرتکب شدید سخن در این است کسی که مقامی برای وی ثابت نشده به چه مجوزی در جایگاه تاویل می نشیند و محکمات آیات و روایات را تاویل به باطن می کند و از قیامت بعنوان قیام مظهر بعدی یاد می کند ؟ )

پاسخ به مسئله ی خاتم النبیین
لغت خاتم النبیین در کتاب قران تنها یکبار در سوره ی احزاب آیه ی چهل آمده است. شرح نزول این سوره به تحقیق در خصوص جدایی همسر زید، پسر خوانده ی پیامبر، از همسرش است و همچنین ازدواج وی با خود حضرت رسول.
اولین ایراد ممکنه به این مطلب که حضرت رسول خود را آخرین فرستاده ی خدا میداند، چنان است که اگر اینگونه میبود، این لغت به کرات و مرات در سوره ها و آیات مختلفه آمده و به تشریح و تفضیل بیان میشد و نه در سوره ای با چنین وصف شرح نزول و نه تنها یکبار.
دوم آنکه منظور از خاتم النبیین چنان است که، در شریعت اسلام، پس از حضرت محمد، نبی ای جانشین او نمیشود چنانکه در قوم بنی اسرائیل بود که طبق حدیثی هم که در بالاتر آورده شد حضرت رسول اعلام میکنند که نبی ای جانشین وی نخواهد بود، بلکه نبی در دور حضرت محمد (ص) به ولی تغییر کرد. چنانچه اهل اسلام به امام علی (ع) نمیگویند ” علی نبی الله” بلکه میگویند ” علی ولی الله” و به جای آنکه چون ادیان پیشین به رهبر خود نبی – مانند هارون نبی، یوسف نبی،‌ذکریای نبی- گویند به ائمه ی اطهار “امام” میگویند.
سوم آنکه طبق باور بهائیان،‌چنان مستفاد میشود که حضرت محمد(ص) آخرین پیامبر کور آدم بودند. بدین معنا که تمامی پیامبرانی که از زمان حضرت آدم تا حضرت محمد که آخرین آنها بوده است، تماماً مسئله ی اصلی و اساسیشان مبارزه با بت پرستی و قائل شدن به تجسد خدای عز وجل و شراکت قائل شدن برای خداوند بوده است. اما در دور جدیدی که با پیامبر بهائیان آغاز میشود وضع چنین نیست؛ چرا که ندای یکتاپرستی در کره ی خاک به گوش اهل عالم رسید و کسی در عالم خاک نمانده است که این ندا به گوشش نرسیده باشد؛ و ندای جدید که اس اساس تعالیم حضرت بهالله است مسئله ی وحدت عالم انسانی است و نه دیگر یکتا پرستی. زیرا که همانطور که عرض شد یکتاپرستی و مسئله ی الوهیت دیگر اظهر من الشمس است و برهان واضحه ایست که به واسطه ی آن حکمای الهی اثبات و نشر داده شده است.
همچنین اگر منظور نه خاتم النبیین بلکه خاتم المرسلین هم باشد، نیز طبق آیاتی که در قران مبارک موجود است و البته طبق تبیین حضرت بهالله، مطلب واضح و مشخص میشود. در کتاب قران مجید در آیات بسیاری اشاره بدان شده است که در قیامت لقاء الله صورت میگیرد. چنانچه میفرمایند: روزی خداوند خواهد آمد (مطففین ۴ ـ فجر۲۲)ایام الله خواهد آمد (ابراهیم آیه ۵ ـ جاثیه ۱۴) خدا را ملاقات خواهید کرد (بقره ۴۶، انعام ۱۵۴ ، رعد آیه ۳، کهف آیه ۱۱۰، عنکبوت آیه ۵، روم آیه ۸) مردمان به سوی خدا نگاه خواهند کرد (قیامت ۲۳) بعضی از مردمان در آن روز از دیدار خدایشان در حجاب خواهند بود (مطففین ، ۱۵) در روز دیدار خدا به خداوند سوگند خواهند خورد (مجادله ، ۱۸) آیات لقاءالله و آمدن خداوند در روز قیامت بحدی مذکور و متحتم است که از حضرت رسول روایت شده که خداوند را مانند ماه شب چهارده ملاقات خواهید کرد. اگر به ظاهر این آیات توجه شود،‌ و اگر تعاریفی که از خداوند در خود آیات قران موجود است نیز توجه داده شود، عقل سلیم پی بدان میبرد که ملاقات کردن با آن ذات الهی، که غیب است با چشم سر موجود نیست. و با توجه به معانی که از مفهوم قیامت مستفاد میشود – که ما در این رساله به تشریح آن نیز خواهیم پرداخت – و همچنین با دقیق شدن در مفهوم الوهیت، پی بدان خواهیم برد که در ظهور جدید لقاء الله صورت گرفته است و قیامت دیانت اسلام سر رسیده است. “حضرت بهاالله در کتاب ایقان معنی خاتم النبیین را به افصح بیان ذکر فرموده اند و در الواح مبارکه از حضرت رسول (ص) این طور تعبیر فرموده که: به انتهت النبوت و الرساله، و تشریح فرموده اند که مقصود از ختم نبوت و رسالت به حضرت محمد (ص) همانا مژده و بشارت لقاءالله در قیامت است که یوم الله ظاهر میشود و مظهر امرالله بر سریر خلافت الهیه مستقر میگردد.” (اقداح الفلاح جلد ۲ ص ۱۴۲)
( ایمان گرامی اولا از مسلمات بهائیت است که پیامبر اسلام خاتم انبیاء است و لفظ خاتم یعنی انتهی لذا شایسته است مختصری در مصادر امری تحقیق نمایید تا چنانچه معلم اول جنابعالی آقای بهاء الله می باشد از وی بیاموزید و خلاف سخن ایشان قلم فرسائی ننمایید :
ایمان عزیز حتما کتاب اشراقات از مجموعه آثار جناب بهاء الله معرف حضور شما می باشد در این کتاب ایشان فاتحه بحث ادبی شما را خوانده و از خاتمیت بعنوان انتهی یاد می کند امیدوارم کتاب اشراقات را ردیه نپندارید و نویسنده آن را ردیه نویس نخوانید :
حمد مقدّس از ذکر و بیان مقصود عالمیان را لائق و سزاست که عالمرا بانوار توحید منوّر فرمود و رایت عظمای انّه لا اله الّا هو را بر اعلی مقام عالم برافراشت سطوت امرا او را منع ننمود و از اراده باز نداشت رسل فرستاد و کتب نازل فرمود تاکلّ بصراط مستقیم فائز شوند و از برای عرفان نبأعظیم در یوم قیام مستعد گردند له الحمد و المنّه و له الفضل و العطآء خلق فرمود و راه نمود تا کلّ فائز شوند بآنچه که مقصود از خلقت خلق بوده تعالی فضله و تعالی کرمه العمیم و جوده العظیم الصّلوه و السّلام علی سیّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتهت الرّساله و النّبوّه و علی آله و اصحابه دائماً ابداً سرمداً
اشراقات ص ۲۹۳ – ۲۹۴
ایمان گرامی واقعا لازم است این قسمت را ترجمه کنم یا العاقل یکفیه الاشاره ؟
” الّذی به انتهت الرّساله و النّبوّه ” )

در پاسخ به مسئله ی ادعاهای مختلفه ی سید علی محمد باب.
مدعب پس از آوردن نصی از حضرت باب که در آن میفرمایند:” نظر کن در فضل حضرت منتظر که چقدر رحمت خود را در حق مسلمین واسع فرمود تا آنکه آنها را نجات دهد، مقامی که اول خلق است و مظهر ظهور انی انا الله، چگونه خود را به اسم بابیت قائم آل محمد ظاهر فرمود و به احکام قران در کتاب اول، حکم فرمود تا آنکه مردم مضطرب نشوند از کتاب جدید و امر جدید” (منتخبات آیات از آثار حضرت نقطه ی اولی صفحه ی ۸۴ و ۸۵) مینگارند: “مایه ی حیرت است که منادی ایمان و اخلاق، چگونه به خود اجازه داده تا (افترای بر خدا) را (رحمت واسع) شمارد و به بهانه ی مضطرب نشدن مردم، هر لحظه به رنگی درآید؟! با آنکه این کار، مردم هشیار را بیشتر به تردید می افکند چنانکه بسیاری از پیروان او، به دلیل همین ادعاهای ناسازگار، عهد خود را شکستند و به کیش پیشین بازگشتند….”
ایشان گویا فراموش کرده اند که در ادیان سالفه نیز وجود دعاوی مختلفه نیز موجود بوده است چنانچه حضرت ابراهیم نیز از جمله پیامبرانی بوده که مقامات متفاوتی در خصوص ایشان ذکر گردیده است؛ از امام صادق (ع) در خصوص مقامات متفاوت حضرت ابراهیم روایت ذیل نقل شده است: “إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ نَبِیّاً وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ نَبِیّاً قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ رَسُولًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ رَسُولًا قَبْلَ أَنْ یَتَّخِذَهُ خَلِیلًا وَ إِنَّ اللَّهَ اتَّخَذَهُ خَلِیلًا قَبْلَ أَنْ یَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ الْأَشْیَاءَ قَالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً”، مضمون بیان: خداى تبارک و تعالى ابراهیم را بنده خود گرفت پیش از آن که او را نبی نماید و او را نبی خود برگزید پیش از آن که رسولش کند و رسول خود ساخت پیش از آن که خلیلش گرداند و خلیلش گرفت پیش از آن که امامش قرار دهد، پس چون همه این مقامات را برایش گرد آورد فرمود: همانا من ترا امام مردم قرار دادم. و یا گویا مدعیان فراموش کرده اند که حضرت مسیح نیز از جمله پیامبرانی بودند که در ابتدای ظهور مقامشان را من باب مصلحت نزد همگان فاش نکردند و حواریینشان را صراحتاً از فاش کردن مقام حضرتشان به عنوان مسیح موعود منع نمودند تا بدانجا که مردم برای آن حضرت مقامات متفاوتی قائل بودند؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۹، آیه ۱۸ به بعد آمده است: ” یک روز عیسی به تنهایی در حضور شاگردانش دعا می کرد از آنان پرسید: ((مردم مرا که می دانند؟)) جواب دادند: ((بعضی ها می گویند تو یحیی تعمید دهنده ای، عده ای می گویند تو الیاس هستی و عده ای هم می گویند که یکی از انبیای پیشین زنده شده است)). عیسی فرمود: ((شما مرا که می دانید؟)) پطرس جواب داد: مسیح خدا. بعد به آنان دستور اکید داد که این موضوع را به هیچ کس نگویند”. مطلب دیگر آنکه، حضرت عیسی چه در حضور شورا (مشایخ قوم، سران کاهنان و علمای یهود) و چه در حضور پیلاطس زمانی که از مقام آن حضرت سؤال شد صراحتاً مقام خود را به زبان نیاورده و مقام حقیقی خود را نزد آنان فاش نکرد؛ چنانچه در انجیل لوقا، باب ۲۲، آیه ۶۶ به بعد آمده است: ” و عیسی را به حضور شورا آوردند و گفتند: (( به ما بگو آیا تو مسیح هستی؟)) عیسی جواب داد: (( اگر به شما بگویم، گفته مرا باور نخواهید کرد و اگر سؤال بکنم، جواب نمی دهید. امّا از این به بعد پسر انسان به دست راست خدای قادر خواهد نشست)) همگی گفتند: ((پس پسر خدا هستی؟)) عیسی جواب داد: ((خودتان می گویید که هستم))”. حضرت عیسی حتی در بیانات خویش خطاب به یهودیان صراحتاً از نسخ دیانت یهود صحبت نمی کردند تا افرادی که تحمل درک حقایق جدید را نداشته محتجب نگردند؛ چرا که یهودیان منتظر موعودی بودند که ترویج شریعتشان را بنماید، نه ابطال آن را! لذا، آن حضرت تدریجاً امر الهی را آشکار ساخته و رسالت خویش را تکمیل نمودند. از حضرت عیسی در انجیل متی، باب ۵، آیه ۱۷ به بعد آمده است: ” فکر نکنید که من آمده ام تا تورات و نوشته های انبیا را منسوخ نمایم. نیامده ام تا منسوخ کنم، بلکه تا به کمال برسانم. یقین بدانید که تا آسمان و زمین بر جای هستند، هیچ حرف و نقطه ای از تورات از بین نخواهد رفت تا همه آن به انجام برسد. پس هرگاه کسی حتّی کوچکترین احکام شریعت را بشکند و به دیگران چنین تعلیم دهد در پادشاهی آسمان پست ترین فرد محسوب خواهد شد”.
( ایمان گرامی در تعجبم که چرا مطلب را آنگونه که خود می خواهی بیان می کنی تا بتوانی دست به نقد بزنی البته من با سخنان طباطبائی کاری ندارم اما جنابعالی باید بدانید که علت انتقاد به این سخن جناب باب این است که :
اولا عده کثیری از مسلمین به عشق حجت بن الحسن ع و زمینه سازی ظهور وی در گیر جنگهای سه گانه شدند و این شیادی و کلاهبرداری است که کسی خود را زمینه ساز ظهور قائم بداند و عده کثیری را به کشتن دهد و در انتهی خود قائم بداند .
ایمان گرامی آیا می دانی که اصحاب قلعه روحشان هم از ادعای قائمیت باب خبر نداشتند ؟
ایمان گرامی آیا ناله عبد الخالق یزدی را نشنیدی هنگامی که خبر ادعای قائمیت باب را شنید و با دو دست بر سر خود کوفت که ای وای پسرم به باطل کشته شد ؟
ایمان گرامی هیچ می دانی که ۱۰ نفر از حروف حی در واقعه قلعه طبرسی کشته شدند و خبر از ادعای قائمیت باب به استناد مطلب فوق نداشتند ؟
ایمان گرامی آیا می دانستی وقتی حسن بجستانی ادعای قائمیت باب را شنید و متوجه شد خودش رجعت صفتی یکی از ائمه معصومین است شوکه شد و از اعتقاد به بابیت باب هم دست شست ؟
ایمان گرامی می دانی سه نفر از حروف حی با شنیدن ادعای قائمیت باب دست از وی شستند ؟
ایمان گرامی سخن در نقض پیمان نیست که از صدر اسلام شاهد مثال می آورید بلکه سخن از دبه کردن است نه نقض عهد زیرا ناقضین به زعم شما عهدی بر قائمیت باب نبسته بودند تا آن را نقض کنند بلکه این باب بود که در میان کار دبه کرده بود و این عمل وی باعث روی گردان شدن عده کثیر از معتقدان به باب شد .
ثانیا اینکه
ایمان گرامی وقتی بر مبنای قائده دلیل تقریر جناب بهاء الله در ایقان که می فرماید دلیل حقانیت باب ایمان چهارصد نفر از علماء می باشد پس باید به مفهوم مخالف آن نیز معتقد بود که ادبار و روی برگردان شدن نفوس نیز دلیل بر عدم حقانیت باب باشد .
چطور ملاک حقانیت از دیدگاه بهاء الله در ایقان اقبال علماء می باشد اما ملاک عدم حقانیت ادبار ایشان نمی باشد ؟
عزیز دل این که شد یک بام و دو هوا ؟ )

حضرت بهاءالله مراحل دعوت حضرت باب را اعلام مقام بابیت علم الهی، قائمیت، رسالت و مظهریّت الهیّه بیان می فرمایند: ” فاذکروا یا قوم حین الذی جائکم منزل البیان بآیات قدس بدیع و قال انا باب العلم و من یعتقد فی حقّی فوق ذلک فقد افتری علیّ و اکتسب فی نفسه اثما عظیما. ثمّ قال انّی انا القائم الحقّ الّذی انتم بظهوره وعدتم فی صحائف عزّ کریم. ثمّ قال عزّ ذکره بانّی انا نقطه الاوّلیّه و انّها لمحمّد رسول الله کما سمعتم و شهدتم فی الواح الله الملک الحکیم …”، مضمون بیان: پس بیاد آورید ای قوم، زمانی را که منزّل بیان آیات تازه ای را از جانب خدا برای شما آورد و گفت من باب علمم و کسی که فوق این مقام برای من قائل شود گناه بزرگی را مرتکب شده؛ سپس فرمود من همان قائمی هستم که شما در کتاب هایتان به ظهورش وعده داده شده اید. پس از آن فرمود من نقطه اولیّه یعنی همان حقیقت محمّدیه هستم که شما در الواح خویش ملاحظه نموده اید.
و اما معنای بابیت نیز به معنای باب امام زمان بودن نیست، چرا که حضرت باب خودش ادعایش در ابتدا که در کتاب قیوم الاسماء‌که اولین کتاب ایشان است قائمیت بود. و همچنین پس از آنکه حضرت باب ادعای نبوتش را نیز مطرح کرد و حتی پس از آن نزد بهائیان نیز، همچنان لقب “باب” برای ایشان موجود بوده و هست و خواهد بود. چرا که منظور از بابیت سید علی محمد، نه باب امام غایب، بلکه باب “من یظهر الله” است. و از همین روی است که اولین مومنین به “من یظهر الله” –حضرت بهالله- همان بابیان بودند, چرا که آثار حضرت باب به منزله ی دری بود از برای ورود به شهر من یظهر الله.
(ایمان گرامی
واقعا نمی اندیشی که شاید محققی در برابر جنابعالی سبز شود و واو به واو قیوم الاسماء را خوانده باشد و خلاف نظر شما را ثابت کند ؟
واقعا آیا باب خود را فرستاده قائم نمی دانست ؟
اگر چنین است می توانید معنای جملات زیرا تقریر بفرمایید :
الله قد قدر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد ابن الحسن ابن علی ابن محمد ابن علی ابن موسی ابن جعفر ابن محمد ابن علی ابن الحسین ابن علی ابن ابیطالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین بلیغا اشهد الله کشهادته لنفسه انه الحق لا اله الا هو و هو الله کان بکلشیء علیما ان الدین الخالص هذا الذکر سالم فمن اراد الاسلام فلیسلم امره لان یکتبه الله فی کتاب الابرار مسلما و علی الدین الخالص قد کان بالحق محمودا و من یکفر بالاسلام لن یقبل الله عنه من اعماله فی یوم القیامه من بعض الشیء علی الحق بالحق شیئا و حق علی الله ان یحرقه بنار الله البدیع بحکم الکتاب من حکم الباب محتوما
ایمان گرامی باب در این فقرات علنا اعتراف می کند که نوکر محمد بن الحسن ع است و واضح اصل و نصب ایشان را مطرح می کند و این را حجت بلیغ می داند
آیا شما مفهوم حجت بلیغ بودن امری را درک می کنید ؟
ایمان گرامی جالبتر اینکه خود باب می گوید من به جهت عدم اضطراب مردم به دروغ گفتم باب هستم و جناب بهاء الله در ایقان می گوید اتفاقا باب واجد تمام مقامات بود یعنی هم مقام عبودیت هم ولایت هم رسالت و هم الوهیت عجیب است که شاه می بخشد اما وزیر نمی بخشد )
آیا سید باب امی بود؟
طبق گواهی تاریخ و آنچه که تاریخ نگاران نگاشته اند، چنان است که سید علی محمد شیرازی در کودکی بنا به خواست جناب خال (حاجی میرزا سید علی) بر سر کلاس های شیخ عابد چند جلسه ای حاضر شده است ولی از آنجا که نام برده اهل تحصیل علوم نبوده پس از چند جلسه مکتب خانه را رها کرده است و همچنین در سنین جوانی نیز به مدت دو سال به کربلا رفته و در سر کلاسهای سید کاظم رشتی حاضر میشده است. که این مسئله را هیچ یک از محققین و مالفین اعم از بابی و بهایی و غیره انکار نکرده و نمیکنند. (فاضل مازندرانی در اسرار الاآثار و رهبران و رهروان، آیتی در کواکب الدریه، نبیل زرندی در تاریخ نبیل، محمد علی فیضی در کتاب حضرت نقطه ی اولی، ابوالقاسم افنان در کتاب عهد اعلی، نصرت الله محمد حسینی در کتاب حضرت باب و …) اما مسئله چنان است که آقای طباطبایی از کتاب خود مفاوضات حضرت عبدالبهاء (عباس افندی) جمله ای را جسته و میاورند که در آن ذکر شده است که “‌در میان طائفه ی شیعیان عموماً مسلم است که ابدا حضرت در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرموده و نزد کسی اکتساب علوم نکردند” که منظور ایشان در این مختصر شرح حال که درباره ی حضرت باب نگاشته اند نه تاکید و نه فضلی را در خصوص امی بودن دیده میشود، بلکه تنها منظور چنان است که سید باب تحصیل علوم را بر طبق روال معمول که از مقدمات آغاز و به درجات عالیات رسد را نکرده اند و بر هر شخص نیز واضح و مبرهن است که در چند جلسه حضور در مکتب خانه و یک سال و اندی در محضر کلاسهای شیخیه حاضر شدن،‌ سوادی چنان نمیاورد که بتوان آن فرد را تحصیل کرده و یا از آن طرف امی نامید. کما اینکه در خود مجلس ولیعهد در تبریز نیز، هنگامی که از سید باب سوالاتی در خصوص صرف و نحو ( که از مقدمات است) نیز علماء پرسیدند، سید در پاسخ گفت که در کودکی چیزهایی آموخته بودم و فی الحال فراموش کرده ام. مدعی گویا فرض را بر آن گرفته اند که در مفاوضات که حاصل گفتگو در زمان ناهار است، حضرت عبدالبهاء قصد آن داشته است که کتاب تاریخی ای با دقت و نظر مورخین نگاشته شود. فی الحال که چنین نیست.
مدعی ، با بیان این سخن که حضرت رسول اکرم (ص) امی بودند، امی بودن را فضل شمرده و بر این باورند که گویی دلیل حقانیت حضرتشان امی بودن است! فی الحال که چنین نیست، چرا که اگر دلیل حقانیت امی بودن باشد، حضرت محمد، هیچگاه کتابت آیات قرانی را نمیکردند و خودشان کاتب وحی نبودند، بلکه بنا به شهادت تاریخ و تمام مورخین دور اسلام، این کاتبین و حافظین بودند که متن قران را نوشته و یا حفظ میکردند، و بر کس پوشیده نیست، که سخن گفتن نیازی به رفتن بر سر هیچ کلاسی ندارد، کما اینکه کودکان نیز، قبل از اینکه بر سر کلاسی بروند، سخن گفتن را از والدین و اطرافیان میاموزند. و اساساً به همین دلیل بود که قران از آنجا که حافظین و کاتبین قران بسیار بودند و از طرفی عمر آنان نیز رو به پایان بود و عده ای نیز در غزوات به شهادت رسیده بودند، عثمان مصلحت اندیشی کرد و حافظین و متون به جای مانده از کاتبین را جمع کرده و قران واحد را پدید آورد.
مدعی در ادامه نیز سخن از تاثیرات کلاس سید کاظم رشتی که در آن آرای شیخیه نیز تعلیم داده میشده است بر ذهن سیدعلیمحمد باب را مطرح کرده و می پندارد که از تاثیر افکار و آراء شیخیه است که سید باب مطالبی در کتب خود نگاشته است. فارغ از اینکه اگر سخنی صحت داشته و مطابق با حقیقت باشد، بیان و تکرار آن بدون ایراد است؛ گویا خود مدعی و دیگر مدعیان که این مسئله را مطرح کرده اند فراموش کرده اند که بخش اعظم کتاب قران مبارک نیز در خصوص داستانهایی در شرح و حال رسولین و انبیای سابق است که به طور تمام و کمال در کتاب عهد عتیق، پیش از نزول آیات قران، موجود بوده است و به تحقیق میتوان گفت که داستانهای مشابهی که در قران آمده است به دقت و توضیح و تفسیری که عهد عتیق نیست و لابد اگر نگارنده بخواهد چون حضرات ردیه نویس بپندارد و با بغض و عناد سخن راند استغفرالله باید بگوید که قران مجید کپی ناقص از کتب آسمانی گذشتگان است. اتقوالله
(ایمان گرامی معنی امی بودن بی سواد بودن نیست بلکه معنی آن این است که علم وی منشاء بشری نداشته است لذا چنانچه مدعی رسالت حتی یک ورق از معارفش منشاء بشری داشته باشد تمام ادعایش زیر سوال می رود چنانچه در اعترافات فوق خود باب اذعان می کند که قسمتی از منشاء علمش بشری است اتفاقا دلیل ادامه ندادن و عدم موفقیت تحصیلی باب نیز چنانچه به بیان رجوع کنید مشخص می شود آنجا که باب خطاب به معلم خود می گوید نباید محصل را زد و اگر هم زدی بیش از پنج ضربه نزن آن هم از روی لباس و این نمایان گر علت عدم حضور وی در کلاس به شکل مستمر است و یاوه گوئی های شیخ عابد در وصف حالات روحانی باب هویدا می شود زیرا از سوئی باب از خاطرات کتک خوردن در کلاس می گوید و از سوئی سیخ عابد بعدها از هوش سرشار وی سخن می گوید .
البته چنانچه شما به کتاب تفسیر سوره کوثر رجوع کنی ایشان تمام این مطلب را از روی جزوات سید کاظم رشتی کپی نموده و آنقدر دقت نکرده که ارجاعات آن را پاک کند و در لابلای تفسیر سوره کوثر خطاب به سید یحیی دارابی می گوید مطالب این کتاب عینا از روی بحار علامه مجلسی است که در کتابخانه آستان قدس ( خزینه الرضویه ) نگاشته شده است )
پاسخ به مسئله ی قیامت بر هیچکس پوشیده نیست که در کتاب قران کریم به کرات در خصوص قیامت آیات و کلمات بالغه ای ذکر شده است. اما اهل اسلام تنها به معانی ظاهری این مفهوم توجه کرده و از معانی متکثره ی آن غافل شده اند، و جالب آنکه هنگامی که به تفسیر، معانی مختلفه ی آن حضرت نقطه ی اولی (سید باب) و حضرت بهالله اشاره میکنند و معانی مختلفه ی آنرا ظاهر و آشکار میکنند؛ عده ای به جای تامل و تفکر و بررسی و تحری بیشتر، چون کودکان، لجوجانه بر سر حرف خود مانده و حاضر نیستند قدری از نعمت خداوندی که وجه تمایز انسان با دیگر موجودات که همانا عقل است بهره جسته و اصل داستان بر آنها مشخص و معین شود.
یکی از معانی قیامت که در قرآن مبارک به آن اشاره شده است همانا معنای روز داوری است که میتوان آنرا قیامت کبری نامید که در این معنا، دلالت به مسئله ی بقای نفس، پس از ترک روح از تن دارد که فلاسفه و حکما و پیامبران الهی به آن بسیار پرداخته اند. در این قیامت که بنا به نص صریح قران که میفرماید: “وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ” (سوره ی روم آیه ۱۲) روز جزاء و مجازات و مکافات است که هیچکس جز خداوند از چگونگی آن خبری ندارد چنانچه در قران میفرماید: “إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَهِ وَیُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَّاذَا تَکْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ” (سوره ی لقمان آیه ی سی و چهار)
اما معنای دوم قیامت، دلالت بر قیامت هر دیانتی دارد، که منظور از پایان هر دین و آغاز ظهور هر دینی است، چنانچه حضرت باب میفرمایند: مراد از یوم قیامت یوم ظهور شجره حقیقت است و مشاهده نمیشود که احدی از شیعه یوم قیامت را فهمیده باشد بلکه هه موهوماً امری را توهم نموده که عندالله حقیقت و عند عرف اهل حقیقت مقصود از یوم قیامت است نیست که از وقت ظهور شجره ی حقیقت در هر زمان بهر اسم الی حین غروب آن یوم قیامت است مثلاً از یوم بعثت عیسی (ص) تا یوم عروج آن قیامت موسی بود که ظهورالله در آن ظاهر بود به ظهور آن حقیقت که جزا داد هرکس مومن به موسی بود بقول خود و هر کس مومن نبود جزا داد به قول خود زیرا که ماشهدالله در آن زمان ما شهدالله فی الانجیل بود و بعد از یوم بعثت رسول الله (ص) تا یوم عروج آن قیامت عیسی (ص) بود که شجره ی حقیقت ظاهره شد در هیکل محمدیه و جزا داد هر کس که مومن به عیسی بود و عذاب فرمود به قول خود هر کس مومن بآن نبود و از حین ظهور شجره ی بیان الی مایغرب قیامت رسول الله (ص) هست که در قران خداوند وعده فرموده که اول آن بعد از دو ساعت و یازده دقیقه از شب پنجم جمادی الاوی سنه هزار و دویست و شصت که سنه هزار و دویست و هفتاد بعثت میشود اول یوم قیامت قران بود و الی غروب شجره ی حقیقت قیامت قران است زیرا که شیء تا به مقام کمال نرسد قیامت اون نمیشود و کمال دین اسلام الی اول ظهور منتهی شد و از اول ظهور تا حین غروب اثمار شجره ی اسلام آنچه هست ظاهر میشود و قیامت بیان در ظهور من یظهرالله است…” (منتخب آثار و آیات از حضرت نقطه ی اولی صفحه ی ۷۶، و همچنین در بیان فارسی، باب سابع از واحد ثانی )
و یا حضرت بهالله در کتاب مستطاب ایقان با ذکر چندی از آیات قران و با شرح تفسیر چنین میفرماید: “با اینکه چقدر از آیات مُنزله که صریح به این مطلب عظیم و امر کبیر است مع ذلک انکار نموده‏اند و به هوای خود تفسیر کرده‏اند.چنانچه می فرماید: “وَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللّه و لِقَائهِ اُولئِکَ یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتی وَ اُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ اَلِیمٌ.” و همچنین می فرماید: “الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ و اَنَّهُمْ إلَیْهِ رَاجِعُونَ.” و در مقام دیگر: “قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ اَنَّهُمْ مُلاقُوا اللّهِ کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً.”و در مقامی دیگر: “فَمَنْ کَانَ یَرجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً.” و در مقامی دیگر: “یُدَبِّرُ الاَمرَ یُفَصِّلُ الآیاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقَاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ.” جمیع این آیات مدلّه بر لقاء را که حکمی محکم تر از آن در کتب سماوی ملحوظ نگشته انکار نموده‏اند و از این رتبه بلند اعلی و مرتبه ارجمند ابهی خود را محروم ساخته‏اند. و بعضی ذکر نموده‏اند که مقصود از لقاء، تجلّی اللّه است در قیامت. و حال آنکه اگر گویند تجلّی عامّ مقصود است این در همه اشیاء موجود است. چنانچه از قبل ثابت شد که همه اشیاء محلّ و مظهر تجلّی آن سلطان حقیقی هستند و آثار اشراقِ شمسِ مجلّی در مرایای موجودات موجود و لائح است. بلکه اگر انسان را بصر معنوی الهی مفتوح شود ملاحظه می نماید که هیچ شیء بی ظهور تجلّی پادشاه حقیقی موجود نه. چنانچه همه ممکنات و مخلوقات را ملاحظه می نمائید که حاکی اند از ظهور و بروز آن نور معنوی. و ابواب رضوان الهی را مشاهده می فرمائید که در همه اشیاء مفتوح گشته برای ورود طالبین در مدائن معرفت و حکمت و دخول واصلین در حدائق علم و قدرت. و در هر حدیقه ای عروس معانی ملاحظه آید که در غرف های کلمات در نهایت تزیین و تلطیف جالس اند. و اکثر آیات فرقانی بر این مطلب روحانی مدلّ و مشعر است. “وَ إنْ مِنْ شَیْءٍ إلّا یُسَبِّحُ بِحَمدِهِ.” شاهدی است ناطق، “وَ کُلَّ شیءٍ اَحْصَیْنَاهُ کِتَاباً” گواهی است صادق. حال اگر مقصود از لقاء اللّه، لقاء این تجلّیات باشد پس جمیع ناس به لقاء طلعت لایزال آن سلطان بی مثال مشرّف اند دیگر تخصیص به قیامت چرا؟ و اگر گویند مقصود تجلّی خاصّ است آن هم اگر در عین ذات است در حضرت علم ازلاً، چنانچه جمعی از صوفیّه این مقام را تعبیر به فیض اقدس نموده‏اند، بر فرض تصدیق این رتبه، صدق لقاء برای نفسی در این مقام صادق نیاید لاَجل آنکه این رتبه در غیب ذات محقّق است واحدی به آن فائز نشود. ” السَّبیلُ مَسدُودٌ وَ الطَّلَبُ مَردُودٌ.” افئده مقرّبین به این مقام طیران ننماید تا چه رسد به عقول محدودین و محتجبین. و اگر گویند تجلّی ثانی است که معبّر به فیض مقدّس شده این مسلّماً در عالم خلق است، یعنی در عالم ظهور اوّلیّه و بروز بدعیّه. و این مقام مختصّ به انبیاء و اولیای اوست چه که اعظم و اکبر از ایشان در عوالم وجود موجود نگشته. چنانچه جمیع بر این مطلب مقرّ و مذعن اند. و ایشانند محالّ و مظاهر جمیع صفات ازلیّه و اسماء الهیّه. و ایشانند مرایائی که تمام حکایت می نمایند و جمیع آنچه به ایشان راجع است فی الحقیقه به حضرت ظاهر مستور راجع. و معرفت مبدأ وصول به او حاصل نمی شود مگر به معرفت و وصول این کینونات مشرقه از شمس حقیقت. پس، از لقاء این انوار مقدّسه لقاء اللّه حاصل می شود و از علمشان علم اللّه و از وجهشان وجه اللّه و از اوّلیّت و آخریّت و ظاهریّت و باطنیّت این جواهر مجرّده ثابت می شود از برای آن شمس حقیقت باَنّه هُوَ الاَوَّلُ و الآخِرُ وَالظّاهرُ و البَاطِنُ.” و همچنین سائر اسماء عالیه و صفات متعالیه. لهذا هر نفسی که به این انوار مضیئه ممتنعه و شموس مشرقه لائحه در هر ظهور موفّق و فائز شد او به لقاءاللّه فائز است و در مدینه حیات ابدیّه باقیه وارد. و این لقاء میسّر نشود برای احدی الّا در قیامت که قیام نفس اللّه است به مظهر کلّیّه خود. و این است معنی قیامت که در کلّ کتب مسطور و مذکور است و جمیع بشارت داده شده‏اند به آن یوم.” (مستطاب ایقان صفحات ۹۱ تا ۹۵)
اما در قران کریم نیز با زبان تمثیل که زبان خاص وحی است که در تمامی کتب آسمانی تمثیل استعاره وجود دارد نیز مفاهیمی وجود دارد که اثبات گر وجود این معنای اخیر الذکر در خصوص مفهوم قیامت است.
در سوره ی مبارکه قیامت در قران مجید حق درباره ی خصوصیات قیامت میفرماید: ” وَجُمِعَ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ (۹) “و خورشید و ماه یک جا جمع شوند ” و همچنین در سوره ی ق آیه ی چهل و دوم میفرماید: یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ ” آن روز روزی است که همه اموات زنده شده و خارج میشوند. و همچنین در سوره ی انبیاء آیه ی ۱۰۴ میفرماید: یَوْمَ نَطْوِی السَّمَاء کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ کَمَا بَدَأْنَا أَوَّلَ خَلْقٍ نُّعِیدُهُ وَعْدًا عَلَیْنَا إِنَّا کُنَّا فَاعِلِینَ “روزى که آسمان را همچون در پیچیدن صفحه نامه‏ها در مى‏پیچیم همان گونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم دوباره آن را بازمى‏گردانیم وعده‏اى است بر عهده ما که ما انجام‏دهنده آنیم ” و همچنین در سوره ی طور میفرمایند: یَوْمَ تَمُورُ السَّمَاء مَوْرًا (۹) “روزى که آسمان سخت در تب و تاب افتد ” وَتَسِیرُ الْجِبَالُ سَیْرًا (۱۰) “و کوهها [جمله] به حرکت درآیند ”
اگر به آیات فوق با دقت نظر و با چشم بصیرت نگریسته شود ، بلادرنگ باید یا بر موهوم بودن و محال بودن این آیات رای دهد و یا آنکه پی به آن برد که تمامی این کلمات و جملات، معانی ظاهری نداشته، بلکه با استعاره و تشبیه مفاهیمی جز آنچه که در ظاهر است دارد. که فرضاً در مورد نخست، منظور از جمع شدن شمس و قمر چنان است که اشاره به دو نام یعنی “علی” و “محمد” دارد که اشارت به نام مبارک حضرت قائم است. در تفسیر آیه ی فوق باید از آیات دیگر کمک جست که بدین شرح میشود که والشمس و ضحیا و القمر اذا تلیها (سوره ی شمس آیات یک و دو ) یعنی قسم به افتاب و اوج نورش و قسم به ماه که پیرو آفتاب است، و در احادیث نقل است که : والشمس رسول الله و… القمر امیرالمومنین … یعنی منظور از شمس حضرت محمد و منظور از قمر حضرت علی است که در نهایت منظور از آن چنان خواهد شد که این دو نام مبارک در کنار هم آمده و تشکیل نام “علی محمد” (ولی قبل نبی) را میدهد. و همچنین در خصوص زنده شدن مردگان که معروف است به معاد جسمانی نیز وضع به همین شکل است و نباید به معانی غیر قابل درک عقلی تشبث جست، چنانچه حتی اعظم فضلاء و فلاسفه ی اسلام از جمله ابوعلی سینا که مفصلاً در خصوص مفهوم بقای روح پرداخته است نیز نتوانست و خود را مجاز ندانست که عقلاً معاد جسمانی را تصدیق کند و تنها بنا به حبی که در دل و براهین واضحه ای که از قران فهم کرده بود متعبداً این معنای ظاهری را پذیرفت و حال آنکه وسیله ی تشخیص صحیح و خطا برای بشر همانا عقل آدمی است و چنانچه مطلبی با عقل سازگار نیفتد به ناچار راهی برای تصدیق باقی نمی ماند. و این ازفضل خداوندی به دور است که به وسیله ای که خود حق در اختیار بندگان گذاشته شود سبب آن شود که به جهل بیفتند. و از طرفی مطلبی را بدون آنکه بتوانند با عقل اثباتش کند بپذیرند.
اما برای مفهوم قیامت معنای دیگری نیز مستفاد میشود، که همانا قیامت در خود فرد است. بدین معنا که پس از اظهار امر قائم موعود در هر دوری و پس از استماع ندای حق، حقیقتاً قیامتی در روح شنونده ایجاد شده و مرده ی روحانی، زنده میشود. و بی جهت نیست که حضرت مسیح در انجیل مبارک میفرمایند” بگذارید مردگان را مردگان دفن کنند” این سخن بدین معناست که فردی که دار فانی را وداع گفته است و به لقای حق فائز نشده است را باید دیگر مردگان (کسانی که هنوز ایمان نیاورده و مرده ی روحانی هستند) دفن کنند. و اینچنین است معنای معجزه ی زنده شدن مرده و الا که در معنای ظاهر این آیه ی مبارکه معنایی نداشته و نخواهد داشت و همچنین بر خلاف آن است که خداوند را ناظم هستی بدانیم، چرا که ناظم حقیقی هیچگاه نظمی که خود ایجاد کرده است را بر هم نخواهد و قانونگذار حقیقی، قوانین خود را زیر پای نخواهد گذاشت.

(( ایمان گرامی در اینکه قرآن واجد ظاهر و باطن است شکی نیست اما عزیز دل بیان باطن قرآن بر راسخون در علم است نه اینکه هر کسی از راه رسید و مدعی این مقام شد بر ما واجب می شود که از وی بپذیریم چنانچه خود قرآن صراحتا به این مطلب اذعان دارد :
(۳) آل‏عمران : ۷ هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْباب‏
اوست که این کتاب را بر تو نازل کرد که بخشى از آن کتاب، آیات محکم است [که کلماتش صریح و معانى‏اش روشن است‏] آنها اصل و اساس کتاب‏اند، و بخشى دیگر آیات متشابه است [که کلماتش غیر صریح و معانى‏اش مختلف و گوناگون است و جز به وسیله آیات محکم و روایات استوار تفسیر نمى‏شود] ولى کسانى که در قلوبشان انحراف [از هدایت الهى‏] است براى فتنه‏انگیزى و طلب تفسیرِ [نادرست و به تردید انداختن مردم و گمراه کردن آنان‏] از آیات متشابهش پیروى مى‏کنند، و حال آنکه تفسیر واقعى و حقیقى آنها را جز خدا نمى‏داند. و استواران در دانش [و چیره‏دستان در بینش‏] مى‏گویند: ما به آن ایمان آوردیم، همه [چه محکم، چه متشابه‏] از سوى پروردگار ماست. و [این حقیقت را] جز صاحبان خرد متذکّر نمى‏شوند. (۷)
ایمان عزیز این نص صریح قرآن است که فقط راسخون در علم مجاز به بیان تاویل و باطن قرآن را دارند نه هر مدعی مظهریت چنانچه :
و در کافى بسند خود از سلیم بن قیس هلالى روایت کرده گفت فرمود امیر المؤمنین علیه السّلام در حدیث مفصلى بمعویه اى معویه قرآن بر حق است و نوریست براى راهنمائى مردمان و شفاء است براى مؤمنان، و آنهائیکه ایمان ندارند کرند و گوشهاى آنان صداى قرآن را نمیشنود و قرآن بر ایشان سبب ضلالت و گمراهى است (یعنى هر چه از آیات قرآن بشنوند بیشتر طغیان و سرکشى و تمرد میکنند) ایمعویه خداوند رها نکرده هیچ طایفه‏اى از گمراهان و خوانندگان بسوى جهنم را مگر آنکه رد نموده گفتار و سخنان باطل آنها را و حجت آورده قرآن را براى آنان و نهى نموده مردمان را از پیروى کردن ایشان و نازل فرموده آیه‏اى از آیات قرآن را در حقشان میداند او را هر که باید بداند و نداند و نفهمد او را کسى که نباید بداند و بفهمد من شنیدم از پیغمبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلّم میفرمود نیست آیه‏اى از آیات قرآن جز آنکه براى او ظاهر
تفسیر جامع، ج‏۱، ص: ۴۰۸
و باطنى است و نباشد حرفى از حروفات قرآن مگر آنکه بر آیش حدى و مطلعى است ظاهر قرآن حد اوست و مطلع قرآن باطن او است و نمیداند تاویل و باطن قرآن را مگر خداوند و راسخون در علم که ما ائمه میباشیم و امر فرموده خداوند بامت که ایمان بما آورند و بگویند هر یک ایمان آوردیم بآنچه از جانب پروردگار نازل شده و نیز امر نموده خداوند بامت که تسلیم امر ما ائمه باشند و اینکه رجوع کنند در آنچه اختلاف کردند و در فهم قرآن بسوى من و ذریه من و فرموده‏ (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ) و باید از ما ائمه طلب کنند فهم قرآن را.
و عیاشى بسند خود از فضیل بن یسار و او از حضرت باقر علیه السّلام و بسند دیگر از
ابى بصیر و او از حضرت صادق علیه السّلام روایت کردند فرمودند بخدا قسم ما ائمه هستیم راسخون در علم و ما میدانیم تاویلات متشابهات قرآن را و در کافى از حضرت باقر علیه السّلام در معناى آیه‏ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ‏ روایت کرده که فرمود مردمانى هستند که در باره قرآن اظهار عقیده مى‏نمایند بدون آنکه علم و دانش قرآن را دریافته باشند تاویل قرآن را جز راسخون در علم که ائمه میباشند نمیدانند و نیز از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده بسند خود که مراد از ام الکتاب امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمه طاهرین بوده و منظور از متشابهات منافقین و غرض از فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ‏ اصحاب و دوستان منافقین میباشد و نیز فرمود راسخون در علم امیر المؤمنین علیه السّلام و ائمه هستند تفسیر جامع، ج‏۱، ص: ۴۰۹
ایمان عزیز فقط راسخون در علم که اهل بیت باشند مجاز به بیان تاویل و باطن قرآن هستند نه بهاء اللهی که هنوز مقام خودش اثبات نشده متمسک به سلوک باطنیون شده و در ایقان سخن از اینکه قیامت یعنی قیام مظهر بعدی دست به تاویل بزند در حالی که این دقیقا همان مصادره به مطلوب است . ))

در شرح و تفسیر مسئله ی معجزه

حضرت باب در کتاب بیان فارسی میفرمایند: “من استدل بغیر الله و آیات البیان و عجز الکل عن الاتیان بمثلها فلا دلیل له و من یروی معجزه بغیر ها فلاحجته له” یعنی: هر کس به چیزی جز کتاب خدا و آیات بیان استدلال کند با وجود آنکه همه از آوردن کتابی همانند آن ناتوانند هیچ دلیلی ندارد و کسی که معجزه ای به جز آن, گزارش کند هیچ حجتی او را نیست.
بل عینه مشابه همین نص را در کتاب قران کریم میتوان یافت چنانچه در سوره ی اسرا آیه ۸۹ تا ۹۳ خواندنی است که میفرماید: قـالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ یَنْبُوعاًَ اَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِنْ نَخیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خِلالَها تَفْجیراًَ اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً اَوْ تَاءْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلائِکَهِ قَبیلاًَ اَوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَیْنا کِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّى هَلْ کُنْتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولاً) یعنی: و به راستى در این قرآن از هر گونه مثلى گوناگون آوردیم ولى بیشتر مردم جز سر انکار ندارند. و گفتند تا از زمین چشمه‏اى براى ما نجوشانى هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. یا [باید] براى تو باغى از درختان خرما و انگور باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازى. یا چنانکه ادعا مى‏کنى آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازى یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آورى. یا براى تو خانه‏اى از طلا[کارى] باشد یا به آسمان بالا روى و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما کتابى نازل کنى که آن را بخوانیم بگو پاک است پروردگار من آیا [من] جز بشرى فرستاده هستم.
اما فارغ از آنکه حضرت رسول نیز متشابهاً همان سخنان سید باب را پیشتر فرموده است اما آیا معجزه دال بر پیامبریست؟ فرض بفرمائید شخصی کار خارق العاده ای بکند که بر خلاف قوانین طبیعت باشد، آیا میشود اینرا دلیل بر معجزه انگاشت ؟ آیا اینکه شخصی هر کاری که به او بگویند وی انجام دهد را میشود معجزه نامید ؟ بله ، در صورتی که این اتفاق بیفتد این فرد معجزه گر است،‌و در این امر به نحوی قدر است که هر معجزه ای که بخواهیم او انجام میدهد. اینکه کسی از همه ی معجزه گر ها هم حتی قوی تر باشد و حتی اینکه هر معجزه ی ممکنی هم که بخواهیم بکند ارتباطی به پیامبریش ندارد ! شاید بپرسیم چرا این ارتباط را ندارد؟ زیرا که ادعای پیامبر این است که از طرف خداست و راههایی برای سعادت بشر دارد ، حال این دو را برابر ایستای هم قرار دهید یعنی ” از طرف خدا آمدن” و “تعالیمی برای سعادت بشر داشتن “. آیا این دو سنخینی با هم دارند؟ این قیاس به مانند آن است که بگوئیم فردی از این روی که پزشک قلب است و در این عرصه متخصص است و کسی از وی برتر نیست پس لابد باید در عرصه ی مهندسی ساختمان هم متخصص و متبهر بوده باشد. که از این قبیل قیاس ها به نظر از جنس قیاس مع الفارق است و ارزشی ندارد.
(( ایمان گرامی یکی از ادعاهای باب و بهاء الله انحصار آیات کتابی می باشد و مخصوصا بهاء الله در ایقان شدیدا به این مطلب پرداخته تا جائی که حتی معجزات انبیاء گذشته را نیز تاویل به باطن نموده و عصای موسی را به نمادی از قدرت و احیاء مردگان را توسط حضرت عیسی ع به احیاء روحانی ووو نموده است اما عزیز اگر آیینی از غیر جانب خداوند آمده باشد در آن اختلاف کثیر یافت می شود و این حقیر چند نمونه از اعتقاد اهل بهاء به معجزه غیر کتابی خدمتتان تقدیم می کنم تا روشن شود که این ادعا نیز واجد تناقض است.
نمونه اول از معجزه غیر کلامی :
با توجه به ادعای اهل بهاء اصل آیات معجزه اند اما در کنار این مطلب اصرار هم باب و هم بهاء الله به سرعت انزال آیات گواهی روشن بر عدم انحصار معجزات در کلام می باشد چنانچه خود باب در موارد عدیده بر اینکه قرآن را پیامبر طی بیست و سه سال نازل کرد و من می توانم چند برابر آن را طی چند روز نازل کنم و یا ادعای نگاشتن ایقان در دو روز و یا ادعای نگاشتن تفسیر سوره کوثر که حجمش بیش از قرآن است در سه ساعت البته همراه با تغنی جناب باب گواهی است بر عدم انحصار در آیات کلامی .
لذا علی رغم اینکه هم باب و هم بهاء الله به انحصار آیات در کلام تاکید نموده اند از آنجا که مدعی کذبه فراموش کار می باشند در موارد عدیده به سرعت نزول تکیه کرده اند و آن را دلیل بر مظهریت خویش گرفته اند.
نمونه دوم : سخن گفتن پرنده در انحراف سید محمد اصفهانی دو سال قبل از هویدا شدن گمراهیش
ایمان گرامی چگونه است که معجزات انبیاء گذشته را باید تاویل به باطن کرد اما وقتی کار به خود بهاء الله می رسد آسمان می تپد و پرنده بهاء الله می شود سخنگو و هیچ تاویل باطنی ندارد ؟ دقت بفرمایید :
بهاء الله : در سنه اول ورود این ارض جمال ابهى در قرب مرادیه در بیتى ساکن و این عباد هم در بیتى دیگر روزى طرف عصر از حرم بیرون تشریف آوردند و جمیع عباد مهاجرین در خدمتشان قائم از جمله این عبد و حاجى میرزا احمد و سید محمد و سایرین فرمودند الیوم امر غریبى مشاهده شده این عباد منتظر که چه واقع شده مقدار عشره دقائق أو ازید سکوت فرمودند و بعد باین عباد توجه نموده فرمودند که الیوم حین فجر طیرى برغصنى از اغصان شجره بیت جالس و باینکلمه ناطق محمد آمد و بلا آمد و کررّت الطیر هذه الکلمه ثلثه مرات هیچ یک از این عباد گمان محمد موجود را نمینمود خود سید محمد هم چنین امرى در باره خود محال میدانست و این عباد بتأویلات مشغول شدیم و از جمله چند نفوس در اطراف بودند که باین اسم موسوم بالاخره موقن شدیم که یکى از آنها باید در این ارض بیاید و فسادى از او ظاهر شود و بعد از انقضاء دو سنه کامله ظاهر شد آنچه ظاهرشد در آن حین معلوم شد که مقصود از محمد مذکور که بوده والله والله افعال و اعمالش قابل ذکر نه و بحق خودشان که اگر کلمه بغیر آنچه واقع شده ذکر نموده ام آنچه واقع شده بعینه همین است که ذکر شد و همچه ندانند که ذکر این فقره بجهت اظهار معجزات بوده لا فو ربّ العالمین چه که موقنیم باینکه کسانیکه در صدرشان غلّ حقّ بوده بهیچ حجت و برهانى موقن نشده و نخواهند شد چنانچه اخبار داده شده و إن یروا کلّ آیه لن یؤمنوا بها ولکن مقصود آنکه احوال او معلوم بوده فى لوح ما غادر فیه ذره من اعمال الخلایق جمیعاً . بدیع ۱۷ – ۱۸
ایمان گرامی خدا وکیلی اگر ناقل را حذف می کردم و مطلب بالا را بدون نام بهاء الله مطرح می کردم و آن را از قول اهل فرقان خدمتتان تقدیم می کردم به ریش ناقل نمی خندیدی ؟
البته صدها نمونه از موارد فوق را هم در کتب باب و هم در منابع امری فیش کرده ام که به موقع خدمتتان اظهار امر خواهم کرد ))

نظر شما در مورد این مطلب :

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.